چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان اولیه» ثبت شده است

" می توان تجسم کرد که نخست انسان شروع به استفاده از استخوان و چوب و سنگ و صدف کرده است و به خاک صیقلی رسیده است و سرانجام به فلزات مختلف -طلا، قلع، مس، مفرغ، آهن، فولاد آبدیده و آلیاژهای (مخلوط چند فلز) جدید- دست یافته است. از روزگاری که انسان برای تأمین انرژی مورد نیاز، از پشت و دست و پاهای خویش استفاده می کرده است، به زمانی می رسیم که این انرژی به وسیله ی جانوران یعنی اسب و الاغ، سگ، ورزا و شتر، گوزن شمالی و لاما تأمین می شده است و بعدها به وسیله ی نیروی باد و آب، و در دوره های بعد این انرژی به وسیله ی ماشین هایی تأمین شده است که با سوزاندن چوب و زغال سنگ و نفت از انرژی ذخیره شده ی درون زمین بهره برداری می کرده اند؛ و سرانجام در عصر ما است که انسان آموخته از انرژی اتمی و انرژی خورشیدی نیز بهره برداری کند. یا می توان پیشرفت انسان را در زمینه ی زبان و خط دنبال کرد و دورانی را به یاد آورد که زبان تنها وسیله ی گفت و گو بود و شیوه ای برای ثبت گفتار اختراع نشده بود؛ و سپس به مرحله ای می رسیم که انسان با استفاده از دسته های ترکه، زمستان شماری می کرد؛ یا طناب گره خورده، که به انسان کمک می کرد تا تعداد اقلام شمارش شده یا بخش هایی از یک پیام را به خاطر بسپارد، یا به کمک چند تصویر می توانست داستان یا پیامی را به دیگران بفهماند. در مرحله ی بعد، انسان پی برد که همیشه می تواند یک تصویر ذهنی را با یک تصویر عینی نشان دهد یا علامت خاصی را به جای یک صدا بگذارد. و چنین شد که آدمیان توانستند اندک اندک خط را اختراع کنند و بنویسند.
اگر چند سلسله مراتب از این دست ترتیب دهیم، پی می بریم که همه ی تمدن های بزرگ جهان از این گونه اختراعات داشته اند و یا به نحوی از این اختراعات سود برده اند. "

  • چ.الف
" از دید انسان اولیه، شب پدیده ی ترسناکی بود، زیرا به جز همان آتش زیستگاه و احتمالاً مشعلی که از برگ و چوب خشک ساخته بودند، وسیله ی دیگری مثل شمع یا چراغ برای روشنایی نداشتند. اگر آتش خاموش می شد، مدت زیادی طول می کشید تا با به هم مالیدن قطعات چوب یا خیزران دوباره آتش روشن کنند. وقتی ماه در آسمان نبود، جنگل تاریک و هول انگیز می نمود و امکان وقوع هر حادثه ای می رفت. از این رو هر چه نشانی از شب داشت، ترسناک بود. و چون هر پدیده ی ترسناکی به نظر مردم بد می آمد، شب، تاریکی، سیاهی و هیولا را در یک ردیف قرار می دادند و در نتیجه ی چنین پدیده ای بود که مردم از کسانی که پوست تیره تر داشتند، می ترسیدند و آن ها را به چشم موجوداتی خبیث و خطرناک نگاه می کردند. البته عکس این جریان نیز اتفاق می افتاد. رنگ سفید، رنگ استخوان است و در سراسر جهان، رنگ سفید را در ردیف مردگان و اشباح قرار می دهند. هنگامی که اولین سفید پوستان در استرالیا پا به خشکی گذاشتند، مردم سیاه پوست استرالیا گمان می کردند سفید پوستان می بایست اجداد خودشان باشند که از جهان مردگان بازگشته اند. بنابر این سفیدی و نور هم می تواند پدیده ی ترسناکی باشد. "

  • چ.الف
" بسیاری از اقوام، شگفت زده از خود می پرسیدند کودکان قبل از تولد کجا بوده اند؟ آن ها را حاصل جفت گیری پدر و مادر نمی دیدند، بلکه عقیده داشتند پدر و مادر صرفاً برای ورود آن ها به جهان، جایی آماده می کنند. پاره ای از اقوام تصور می کردند کودک ِ تازه متولد شده، همان پدربزرگ یا پدرِ پدربزرگ است که به جهان بازگشته است، و به این نتیجه رسیدند که زندگی در این جهان و جهان دیگر چیزی مثل داشتن دو خانه است، مثلاً یک خانه ی زمستانی و یک خانه ی تابستانی. زن و مرد، قسمتی از وقت خود را روی زمین می گذراندند: به صورت کودک متولد می شدند، رشد می کردند، از کودکی به بلوغ و از بلوغ به پختگی می رسیدند، ازدواج می کردند، صاحب فرزند می شدند و بعد می مردند، به عبارت دیگر، به خانه ی دیگر خود باز می گشتند و باز روزی به زمین مراجعت می کردند. اقوامی دیگر گمان می کردند جایی که کودک از آن می آید با جایی که بعد از مرگ می رود، متفاوت است. البته کسانی هم تصور می کردند آدم ها قبل از جفت گیریِ پدر و مادر وجود نداشته اند و با جفت گیری آن ها به وجود می آیند. " 

  • چ.الف
" همان طور که انسان با حیرت به تفاوت میان زنده بودن و مرده بودن، خواب و بیداری نگاه می کرد، به بیمار شدن نیز با شگفتی می نگریست... مردم در مورد علت بیماری، عقاید مختلفی پیدا کردند. شاید از شخص بیمار، کار خلافی سر زده است، یا شاید شخص خشمگینی او را جادو کرده است، یا شاید تصادفاً شاخه ی درختی را که متعلق به یکی از خدایان است، شکسته است. بدون آگاهی از چگونگی کار بدن انسان، بالاجبار می کوشیدند درباره ی علت بیمار شدن انسان و راه درمان او خیال پردازی کنند. آیا لازم بود جادوگر قبیله را پیدا کنند و چیزی به او بدهند؟ یا برای خدایی که خشمگین شده است، پیشکشی ببرند؟ آیا بیمار می بایست به گناهی اعتراف کند؟ یا دِینِ فراموش شده ای را بپردازد؟ از دیدگاه اقوام ابتدایی، بیماری مسئله ی بسیار مهمی بود و زمینه ای بود برای تفکر درباره ی موجود انسانی، درست مثل امروز. "

  • چ.الف
" خواب هم برای انسان شگفتی آفرین بود. مردم می دیدند خوابیدن حالتی شبیه مردن است؛ شخص خفته بی حرکت دراز می کشد و در صورتی که با او حرفی بزنند، جواب نمی دهد، اما وقتی بیدار می شود مثل قبل هنوز زنده است. از این رو پاره ای از اقوام به نظریه هایی در مورد خواب رسیدند و معتقد شدند وقتی انسان خوابیده است، روح او به سفر می رود و می گفتند رؤیاهای انسان عبارتند از ماجراهای شگفت انگیزی که روح او طی این سفر، در حالی که جسم او در خواب است، با آن رو به رو می شود...
... سایه نیز شگفتی آفرین بود. آیا با فرو کردن یک نیزه ی جادو به داخل سایه ی یک مرد، می توان به او آسیب رساند؟ فرق میان یک انسان با یک روح یا شبح در چیست؟ در این است که انسان سایه دارد، اما روح یا شبح سایه ندارد؟ بعضی از اقوام گمان می کردند که سایه، تجلی روح انسان است و گاهی با دیدن سایه های مضاعف نیمروز، گمان می کردند انسان دارای دو روح است. "

  • چ.الف
" چیزهای بسیار زیادی است که ما امروزه به منزله ی حقیقت مسلم پذیرفته ایم و برای مان پدیده هایی عادی اند، اما انسان اولیه یا آدم های ابتدایی کمترین اطلاعی از این چیزها نداشتند. مثلاً نمی دانستند قلب چگونه مثل تلمبه خون را به سراسر بدن می رساند، و یا به خیال شان هم خطور نمی کرد که خون چگونه از قلب بیرون می آید، در بدن گردش می کند و دوباره به قلب بر می گردد. خود کلمه ای که امروزه در انگلیسی معنی رگ خونی (Vessel) می دهد و در مورد سرخ رگ و سیاه رگ، هر دو به کار می رود، یادآور زمانی است که آدم ها کوچک ترین اطلاعی از گردش خون نداشتند. این کلمه در اصل معنی "ظرف" می دهد، و به زمانی بر می گردد که تصور می کردند سرخ رگ ها و سیاه رگ های بدن، ظرف های محتوی خون هستند. "

  • چ.الف
" دو گونه کشف، انسان را از وحشت مداوم گرسنگی فردا نجات بخشید: کشف راه های نگاهداری غذا و کشف کشاورزی. اما قومی که قبل از یاد گرفتن روش دانه کاری و باغچه سازی، روش نگهداری میوه ها و خشکبار و مغز درون تنه ی درخت خرما را کشف کرده باشد، حتی اگر همسایگان شان نیز به این روش ها دست یافته باشند، امکان دارد از عهده ی کشف بعدی بر نیایند.
کشف دیگری در مورد غذا، زمانی صورت گرفت که انسان، جانوران را به منظور خوردن گوشت آن ها اهلی کرد و بعد امکان آن را یافت که غذای آینده ی خود را به صورت گله های گوسفند، یا گاو و یا اسب و یا گوزن همراه خود به این سو و آن سو براند. زمانی که روش استفاده از پوست گاو یا پشم گوسفند را آموخت، صاحب ذخیره ی متحرکی شد و هرجا جانوران غذا برای چرا می یافتند با آنها حرکت می کرد و در همان حال از گوشت یا شیر آنها تغذیه می کرد و از پوست و پشم آنها برای پوشش خود یا ساختن مسکن استفاده می کرد. "

  • چ.الف
" همه ی دانسته های ما از جهان ابتدایی، براساس حدس هایی است که با توجه به یافته هایمان می زنیم؛ مثلاً اندازه و شکل استخوان های انسان اولیه را از تصاویری که روی دیوار ِ غارها نقاشی کرده اند و یا از نحوه ی دفن مرده هاشان حدس می زنیم. برای کامل کردن تصویر ناقصی که از انسان اولیه داریم، باید به مطالعه ی اقوامی بپردازیم که هنوز به همان شیوه ی ابتدایی زندگی می کنند. این اقوام از خط، فلزات و یا حکومت چیزی نمی دانند و دانش جغرافیایی آن ها آن قدرکم است که گمان می کنند قبیله ی خودشان و قبیله هایی که پشت کوه زندگی می کنند، تنها ساکنان جهان اند. بنابراین ما به مطالعه ی همین وحشیان معدودی می پردازیم که هنوز روی زمین باقی مانده اند. اما همین وحشیان هم با شتاب به جهان متمدن امروز می پیوندند، چرا که اگر این مردمان کاملاً منزوی بودند و رابطه ای با جهان خارج نداشتند، امکان مطالعه ی آنها نیز وجود نداشت. " 

  • چ.الف