چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانشینی کهانت دیانا» ثبت شده است

" بررسی های پیشین نشان داده است که همان مجموعه وظایف مقدسِ همراه با مقام سلطنت که در فرمانروای بیشه زار در نِمی می بینیم، پیوسته خارج از محدوده ی دوران عتیق کلاسیک ظاهر می شود و مشخصه ی عامِ جوامع در همه ی دوران ها از بربریت تا تمدن است. علاوه بر این، به نظر می رسد که کاهنِ فرمانروا غالباً شاه است و نه در اسم، که در واقع به دستی نگین پادشاهی و به دستی عصای روحانیت دارد. دست کم با نشان دادنِ این که آمیزش قدرت روحانی و دنیوی که نمونه اش در سنّتِ یونانی - ایتالیایی به خاطر می آید، عملاً در بسیاری جاها وجود دارد، هرگونه گمان ِ عدم احتمال را که شاید در این خصوص وجود داشته باشد از میان برداشته ایم. 
آیا ممکن نیست پیشکسوتانِ فرمانروای بیشه زار، سلسله ای از شاهان بوده باشند که انقلابی جمهوری خواه از قدرت سیاسی خلع شان کرده و فقط وظیفه ی مذهبی و سایه ی تاجی را برایشان باقی گذاشته است؟ دست کم به دو دلیل می توان به این پرسش جواب منفی داد: دلیل اول از اقامتگاه ِ کاهنِ نِمی بر می خیزد و دلیل دیگر از لقب او، فرمانروای بیشه زار. اگر اسلاف وی شاه به معنی معمولی اش بودند، او مسلماً می بایست مانند شاهان مخلوع ِ روم و آتن، در شهری که دیهیم ِ شاهی از او گرفته شده بود اقامت می گزید؛ این شهر می بایست آریسیا بوده باشد، زیرا نزدیکترین شهر بود، اما آریسیا سه مایل دورتر از صومعه ی جنگلیِ او در ساحل دریاچه قرار داشت. او اگر حکومت می کرد، قلمرو اش نه در شهر که در جنگل بود و همین طور لقبش، فرمانروای بیشه زار کمتر اجازه می دهد فکر کنیم که هرگز شاهی به معنای معمول کلمه بوده است. به احتمال بیشتر او شاهِ طبیعت و بخش خاصی از طبیت، یعنی بیشه زار بود که لقبش نیز از آن می آمد. اگر بتوانیم نمونه هایی از آنچه که می توان فرمانروایان ِ بخشیِ طبیعت نامید، پیدا کنیم، این فرمانروایان اشخاصی هستند که گمان می رود به عناصر یا جنبه های خاصی از طبیعت حاکمند و احتمالاً همانندی بیشتری با فرمانروای بیشه زار دارند تا فرمانروایان خداگونه ای که تا کنون دیده ایم و کنترل شان بر طبیعت غالباً عام است تا خاص، نمونه ی این گونه فرمانروایان بخشی کم نیست. "

  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" می توان چنین نتیجه گرفت که پرستش دیانا در بیشه زار مقدس اش در "نمی" اهمیتی عظیم و قدمتی به یاد نیامدنی داشت؛ که او به عنوان الهه ی بیشه ها و جانوران وحشی و احتمالاً گله های اهلی و ثمره ی زمین پرستیده می شد؛ که آن را برکت دهنده ی زاد و رود مردان و زنان و یاری دهنده ی مادران در زایمان می دانستند؛ که آتش مقدس او که باکره گانِ پارسایش نگهبان بودند، در معبدی مدوّر در پرستشگاه اش همواره جاودان می سوخت؛ که در کنار او ایگریا، پریچه ی آب بود که یکی از وظایف خودِ دیانا را با یاری کردنِ زنان به هنگام زایمان انجام می داد و مردمان گمان می کردند که در جنگل مقدس به همسریِ فرمانروایی رومی درآمده است؛ باز اینکه، خود دیانای بیشه ها یاری مذکر داشته است ویربیروس نام که برایش همان بود که هیپولیت برای آرتمیس، یا آدونیس برای ونوس، یا آتیس برای کوبله؛ و سرانجام اینکه این ویربیوسِ اسطوره ای را در اعصار تاریخی، کاهنانی تجسم می بخشیدند که به فرمانروای بیشه زار مشهور بودند و یکایک به تیغ جانشینِ خود از پا در می آمدند و به نحوی جانشان به درختی خاص در بیشه زار بسته بود، زیرا مادام که درخت آسیبی ندیده بود، آنان از حمله در امان بودند. "

  • چ.الف
" افسانه های آریسیا درباره ی اورست و هیپولیت هرچند ارزش تاریخی ندارد، از این لحاظ که کمک می کند تا با مقایسه ی آن با مراسم و اسطوره های معابد دیگر، پرستش در "نمی" را بهتر درک کنیم، دارای اهمیت است. باید پرسید که چرا سازنده ی این افسانه ها برای توضیح ویربیوس و فرمانروای بیشه زار به اورست و هیپولیت متوسل شده است؟ در خصوص اورست جواب روشن است؛ او و تصویر توریک دیانا که فقط با خون انسان تسکین می یافت، برای فهماندن قانون جنایت بارِ جانشینی کاهن آریسیا وارد کار شده اند. در خصوص هیپولیت قضیه اینقدر ساده نیست؛ نحوه ی مرگ او صرفاً دلیلی برای بیرون راندن اسب ها از بیشه زار فراهم می سازد، اما به تنهایی دشوار بتواند به یکسان پنداری کمکی کند. باید بکوشیم تا با بررسی پرستش و همینطور افسانه یا اسطوره ی هیپولیتوس عمیق تر رویم. "

  • چ.الف
" نیازی به توضیح مفصل نیست تا بپذیریم که قصه های مربوط به پرستش دیانا در "نمی" غیر تاریخی اند. این داستان ها ظاهراً به آن گروه بزرگ از اسطوره ها تعلق دارد که در توضیح مبدأ مراسم مذهبی خاصی ساخته می شوند و جز مشابهتی واقعی یا خیالی که شاید بین آن ها و برخی مراسم بیگانه ی دیگر یافت شود، مبنایی ندارند. ناهمخوانیِ این اسطوره های "نمی" در واقع روشن است، چرا که مبنای پرستش بسته به این که کدام جنبه ی مراسم عمده شود، گاهی به اُورست و گاه به هیپولیت می رسد. ارزش حقیقی این داستان ها آن است که با فراهم آوردن معیاری برای مقایسه به تبیین ماهیت پرستش کمک می کنند؛ و گذشته از آن با نشان دادنِ این که سرچشمه ی حقیقی در غبار اعصار دور دست ِ افسانه ای گم شده است، به طور غیر مستقیم به قدمت عظیم آن شهادت می دهند... نمی توان تصور کرد که قانون وحشیانه ی کهانت ِ آریسیا را گروهی جوامعِ مسلماً متمدن همچون شهرهای لاتین وضع کرده باشند. این رسم باید از زمانی ورای حافظه ی بشر به جا مانده باشد، از زمانی که ایتالیا در چنان بربریت بدوی قرار داشت که نظیرش را در دوره ی تاریخی نمی توان یافت. "

  • چ.الف
" بنا بر داستانی، پرستش دیانا را اُورست* در نمی باب کرد. او پس از کشتن تواس، فرمانروای توریک کرسونِس (کریمه)، با خواهرش به ایتالیا گریخت و تمثال توریک دیانا را که در میان دسته ای چوب نهان بود با خود برد. پس از مرگ، استخوان هایش از آریسیا به روم انتقال یافت و در جلوی معبد ساتورن، در شیب کاپیتول، کنار معبد کنکورد دفن شد. مراسم خونینی که در افسانه به توریک دیانا نسبت داده می شود، برای خوانندگان متون کلاسیک آشناست. می گویند هر بیگانه ای که پا به ساحل می نهاد، در محراب ِ او قربانی می شد. اما مراسم با انتقال به ایتالیا شکل معتدل تری یافت. در معبد نِمی درختی می رویید که هیچ یک از شاخه هایش نباید می شکست. فقط برده ای فراری مجاز بود که، اگر بتواند، یکی از شاخه های آن را بشکند. توفیق در این کار به او حق می داد که با کاهن معبد به نبرد تن به تن بپردازد و اگر او را می کُشت، به عنوان فرمانروای بیشه زار (رکس نمورنسیس) بر جای او می نشست. به اعتقاد مردمان باستان، شاخه ی سرنوشت ساز همان "شاخه ی زرین" بود که اینیاس** پیش از عزیمت به سفرخطیرش به جهان مردگان چید. می گویند فرار برده بازنمایی ِ فرار اُورست بود و مبارزه اش با کاهن، یادآور قربانی هایی بود که روزگاری به توریک دیانا پیشکش می شد. قانون جانشینی با شمشیر از دوران امپراتوری به جا مانده بود، زیرا کالیگولا*** در ادامه ی هوسبازی های عجیب خود با این فکر که کاهن معبد نمی دیرزمانی است مصدر کار است، آدمکش تنومندی را اجیر کرد تا او را بکشد. سیّاحی یونانی که در عصر آنتونین از ایتالیا دیدار کرده است، گزارش می دهد که کهانت تا آن زمان هنوز پاداش پیروزی در نبرد تن به تن است. "


*ویکی پدیا: اُورست در اسطوره های یونان، پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا است. پس از آن که پدرش به دست مادرش کشته شد، الکترا (خواهر اُورست)، او را پنهان کرد و به جایی دیگر فرستاد تا کشته نشود. وقتی بزرگ شد، بازگشت و مادرش و معشوقه ی وی را که در قتل پدرش نقش داشت، کشت. مدت ها توسط الاهگان انتقام تحت تعقیب بود تا آن که در دادگاهی که به فرمان آپولون (خدای روشنایی (خورشید)، هنرها و پیشکویی) برگزار شد، محاکمه و تبرئه گشت. پس از آن به آرگوس بازگشت و به پادشاهی رسید.

**ویکی پدیا: اینیاس در اسطوره های یونان، پسر آنخسیس و آفرودیته (خدای عشق) است. در جنگ تروا از قهرمانان تروا بود، پس از سقوط تروا پدر را به دوش گرفت و گریخت. به کارتاژ و بعد به ایتالیا رفت. روموکولوس، از نسل او شهر روم را بنیاد گذاشت و به همین دلیل رومیان او را جد خود می دانستند.

***ویکی پدیا: کالیگولا به معنای پوتین های کوچک است. کالیگولا را به این دلیل به این نام می خواندند که همیشه پوتین های سربازی کوچکی به پا داشت. او سومین امپراتور روم بود و امروز به عنوان یکی از بدنامان تاریخ شناخته می شود. "

  • چ.الف
" قانون عجیبِ این کهانت در عهد عتیقِ کلاسیک نظیر ندارد و بر آن اساس قابل توجیه نیست. برای این منظور باید دورتر رفت. جای انکار نیست که چنین رسمی یادگار عصر وحشیگری است و با تداوم اش در دوران امپراتوری، یکسره جدا از جامعه ی متمدنِ ایتالیای آن روزگار بر جای مانده است. همین خشونت و وحشیَتِ این رسم است که امیدواری به توضیح دادنِ آن را روا می دارد. زیرا پژوهش های اخیر در تاریخ ِ قدیمِ بشر، نشان داده است که ذهن انسانی، نخستین فلسفه ی خام خود را درباره ی حیات، در عین تفاوت های ظاهریِ فراوان، با شباهت های اساسی پدید آورده است. از این رو اگر بتوانیم نشان دهیم که رسمی وحشیانه همچون کهانتِ معبدِ نِمی در جای دیگری نیز وجود داشته و به جا مانده است، اگر بتوانیم انگیزه هایی را که به پا گرفتنِ آن انجامیده است مشخص کنیم؛ اگر بتوانیم ثابت کنیم که این انگیزه ها در جامعه ی بشری به طور وسیع و شاید جهان شمول عمل کرده و در شرایط گوناگون، نهادهایی گوناگون، خصوصاً متفاوت اما عموماً مشابه، به بار آورده است، و سرانجام اگر بتوانیم نشان دهیم که همین انگیزه ها با برخی نهادهای اقتباس شده ی خویش در عهد عتیق کلاسیک عملاً در کار بوده اند، در این صورت به حق می توانیم گفت که در عصری دورتر، همان انگیزه ها کهانتِ نِمی را به وجود آورده است. "

  • چ.الف
" تپه های آلبان ِ ایتالیا، کوه های آتشفشانی تیز و زیبایی است که به ناگاه از کامپانیا سر بر می کشند و روم در چشم اندازشان قرار می گیرد. این رشته کوه، آخرین رشته ی فرعی است که از جبالِ آپنین رو به دریا جدا می شود. دو دهانه ی آتشفشانی ِ به جا مانده را اکنون دو دریاچه ی زیبا پُر کرده است: دریاچه ی آلبان و خواهر کوچکترش نِمی. 
دریاچه ی نِمی هنوز در دنج عتیق خود، در بیشه زار غنوده است. اینجا، درست در میانه ی تپه های جنگلی، در زیر شیب تندی که اکنون دهکده ی نِمی بر فرازش جای دارد، "دیانا" الهه ی بیشه زاران، معبدی کهن و مشهور داشت که زایران از همه ی نقاط لاتیوم، بدان روی می آوردند. آنجا بیشه زار مقدس ِ دیانا نمورنسیس، یعنی دیانای بیشه زار نامیده می شد. 
اما این معبدِ باستانی ِ الهه ی جنگل، فقط در محیط و اطراف طبیعی اش همچنان نمونه یا مینیاتوری از گذشته نبود. تا زوال امپراتوری روم، در آنجا مراسمی برگزار می شد که گویی ما را به یکباره از تمدن به وحشیگری انتقال می دهد. در این بیشه ی مقدس درختی می رویید که در اطراف آن، هر وقت از روز و شاید شب ها نیز می شد شبح ترسناکی را در حال گشت دید. شمشیری آخته به دست و محتاطانه نگرانِ دور و بر، گویی منتظر بود که هر لحظه دشمنی بر او حمله آورد. او کاهن بود و در عین حال قاتل نیز بود. مردی که وی انتظارش را می کشید، می بایست دیر یا زود او را بکُشد و به جای او کاهن معبد شود. قانون معبد چنین بود. نامزد ِ کهانتِ محراب، فقط با کشتن کاهنِ فعلی می توانست جای او را بگیرد، و تا زمانی که خود نیز به دست فردی قوی تر یا مکّار تر کشته نشده بود، کهانت را بر عهده داشت. "


  • چ.الف