چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خون» ثبت شده است

" اعتقاد به حلول یا الهام موقت شمول جهانی دارد. گمان می رود که هر از گاهی روحی یا خدایی در بعضی افراد حلول می کند و تا زمانی که این تسخیر ادامه دارد، شخصیت ِ خود آنان مسکوت می ماند و حضور روح با لرزش و تکان های شدیدِ تمامِ بدن ِ شخص، با حرکات و سکنات تند و سرکش و نگاه های پرشور و هیجان نمایان می شود و اینها همه نه به خود شخص بلکه به روحی که در تن او حلول کرده است ارجاع می شود و در این حالت ِ غیر عادی، همه ی اظهارات او به عنوان صدای خدا یا روحی که در درون او ساکن است و از دهان او سخن می گوید پذیرفته می شود.*  شخصی که موقتاً الهام می یابد، به اعتقاد رایج نه تنها معرفت الهی بلکه حداقل بعضی اوقات قدرت الهی نیز کسب می کند. 
حال بهتر است به دو شیوه ی خاص دیگر الهام موقت اشاره ای بکنیم: یکی از این شیوه های الهام، مکیدن خون تازه ی قربانی ِ ذبح شده است. شیوه ی دیگر ایجاد الهام موقت، استفاده از درخت یا گیاهی مقدس است. **


* گاهی ممکن بود شخص دو یا سه روز در تسخیر روح یا خدا باشد و اعمال او در این مدت، عمل خدا دانسته می شد و بنابراین به گفته هایش و طرز رفتارش سخت توجه می کردند. 

** روش اول: شخص با مکیدن خون ِ قربانی ـ ذبح شده از خدا الهام می یافت و می توانست غیبگویی و پیش بینی کند. روش دوم: شخص با سوزاندن برگ درخت یا گیاهی مقدس و بخور دادن آن، کم کم دچار نوعی خلسه می شد و بعد از آرام شدنش، سخنانش ندای غیبی انگاشته می شد که اظهاراتِ روح ِ سکنا گزیده در او بود که روح خود ِ شخص را موقتاً مسکوت گذاشته بود. 

  • چ.الف
" چیزهای بسیار زیادی است که ما امروزه به منزله ی حقیقت مسلم پذیرفته ایم و برای مان پدیده هایی عادی اند، اما انسان اولیه یا آدم های ابتدایی کمترین اطلاعی از این چیزها نداشتند. مثلاً نمی دانستند قلب چگونه مثل تلمبه خون را به سراسر بدن می رساند، و یا به خیال شان هم خطور نمی کرد که خون چگونه از قلب بیرون می آید، در بدن گردش می کند و دوباره به قلب بر می گردد. خود کلمه ای که امروزه در انگلیسی معنی رگ خونی (Vessel) می دهد و در مورد سرخ رگ و سیاه رگ، هر دو به کار می رود، یادآور زمانی است که آدم ها کوچک ترین اطلاعی از گردش خون نداشتند. این کلمه در اصل معنی "ظرف" می دهد، و به زمانی بر می گردد که تصور می کردند سرخ رگ ها و سیاه رگ های بدن، ظرف های محتوی خون هستند. "

  • چ.الف
" همه ی اقوامی که می شناسیم، می دانند موجودات زنده آغاز و انجامی دارند و به نحوی متولد می شوند و بعد می میرند. نیز، آدم ها مسلماً از همان آغاز پی برده بوده اند که زخم خطرناک است و چنان چه خون مدتی طولانی و آزادانه از محل بریدگی خارج شود، زندگی نیز ظاهراً به عللی از بدن خارج می شود. از این رو انواع نظریات مختلف درباره ی خون شکل گرفت و قانون های مختلفی در مورد ریختن خون یک انسان دیگر، که البته منظور همان کشتن بود، وضع شد. گاهی فقط یکی از خویشان خاص، مثلاً برادر مادر، حق ریختن خون پسری را داشت. زیرا دانش آن ها درباره ی تولد کودکان بدان حد رسیده بود که بدانند مادر و کودک خون "مشترک" دارند و احتمالاً در ادامه ی این طرز تلقی به این نتیجه می رسیدند که خون هر کسی متعلق به خانواده ی مادری اوست...
... خون به منزله ی چیزی با ارزش، مترادف با زندگی، و به منزله ی چیزی که شخص با خویشاوندان خود "شریک" است، تلقی می شد. این طرز تفکر هنوز هم در زبان ما دیده می شود، مثل زمانی که در مقایسه با خویشاوندان سببی از "خویشاوندان خونی" سخن می گوییم. و استخوان نیز درست به همان صورت، مترادف با قدرت و گاهی شجاعت تلقی می شده است. مثلاً اگر می خواستند کسی را به عمل شجاعانه ای ترغیب کنند، مردی به مرد دیگر یا زنی به مردی می گفت: " اگر استخوان داری، این کار را می کنی." * و درباره ی یک آدم ضعیف می گوییم: "تیره ی پشت ندارد."**

* "در فارسی این مفهوم را با جگر یا دل بیان می کنیم، "اگر جگرش (دلش) را داری." در ضمن مقایسه کنید با "استخوان دار"؛ "آدم استخوان داری است".
** "البته این تعابیر، تعابیر زبان انگلیسی است. "

  • چ.الف