چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روم» ثبت شده است

" بنا بر روایت، جمعاً هشت شاه رُمی وجود داشته است و در خصوص پنج تای آخری، در هر صورت، مشکل بتوان در به تخت نشستن شان و صحت تاریخ سنتی پادشاهی شان در خطوط کلی اش تردید کرد. اکنون بسیار قابل توجه است که هر چند می گویند نخستین شاه رُم، رومولوس، از دودمان شاهی ِ آلبا برخاسته است که در آن، شاهی به طور موروثی به اولاد ذکور منتقل می شد، هیچ کدام از شاهان رُم بلافاصله به واسطه ی پسر بر تخت ننشستند، اما چند تن پس از خود، پسران یا نواده هایی به جا گذاشتند. از سوی دیگر، یکی از آن ها پس از شاه سابق، از طریق مادر و نه پدر به تخت نشست و سه نفرشان، تاتیتوس، تارکین مهتر و سرویوس تولیوس جا به دادمادهاشان دادند که همه یا بیگانه و یا از تباری بیگانه بودند. این نشان می دهد که حق سلطنت از نسل مادر منتقل می شد و بیگانگانی که با شاهزاده خانم ها ازدواج می کردند، عملاً آن را رعایت می کردند. اگر به زبان فنی بگوییم، جانشینی سلطنت در رُم و احتمالاً در لاتیوم، به طور کلی، ظاهراً مبتنی بر قواعد خاصی بود که جامعه ی اولیه را در بسیاری از نقاط جهان شکل داده است. برون همسری قانونی موسوم به " exogamy "، ازدواج ِ beena، و زن تباری یا نسب بردن از مادر است که مرد را متعهد می کند با زنی از طایفه ای جز طایفه ی خود ازدواج کند. ازدواج beena، قانونی است که بر اساس آن مرد باید زا کاهش را ترک و با اقوام زنش زندگی کند؛ و زن تباری یا نسب بردن از مادر، نظام پیگیری نسب و انتقال نام خانوادگی از طریق زنان به جای مردان است.
اگر این اصول مبنای سلسله شاهی در میان لاتین های باستان بود، وضع موجود را از این نظر چنین می توان تصویر کرد. کانون سیاسی و دینی هر جامعه، آتش جاویدان در آتشگاه شاه بود که باک گان وستا از خانواده ی شاه، از آن مراقبت می کردند. شاه، مردی از طایفه ای دیگر، احتمالاً از شهری دیگر یا حتی از نژادی دیگر بود که با دختر سلف خود ازدواج کرده و به تخت شاهی رسیده بود. بچه هایی که از این زن داشت، نام مادر را به ارث می بردند، نه نام او را؛ دخترانش در خانه می ماندند؛ پسران وقتی بزرگ می شدند، به اکتفا جهان روزانه می شدند، ازدواج می کردند و در سرزمین همسر انشان اقامت می کردند، اعم از این که شاه شوند یا مردانی معمولی. از دختران که در خانه بودند، تعدادی یا همه، مدتی کوتاه یا طولانی به معبد وستا وقف می شدند تا نگاهدار آتش در آتشکده باشند و یکی شان به موقع خود، ملکه ی جانشین پدرش می شد. "


* ادامه ی جمع آوری گزیده های این کتاب تا چند وقت دیگر.


  • چ.الف
" در نگاه به شاه رُم که نقش های کاهنانه اش به جانشین او، پادشاه "آیین های مقدس"، به ارث می رسید، می توانیم به این نتایج دست پیدا کنیم: او در واقع تجسم ایزد بزرگ آسمان، رعد و درخت بلوط بود و در این خصوصیتِ می توانست همچون بسیاری شاهان ِ آب و هوا در سایر نقاط دنیا برای رعایایش باران و رعد و برق برانگیزد. علاوه بر این، او نه تنها ایزد بلوط را با نهادن تاجی از شاخ و برگ بلوط و دیگر نشانه های ایزدی تقلید می کرد، بلکه با ایگریا، پریواره ی بلوط که به نظر می رسد صرفاً شکل محلی دیانا در جنبه ی ایزدبانوی جنگل ها، آب ها و زایمان بوده است، نیز وصلت می کرد. همه ی این نتایج که عمدتاً از ملاحظه ی شواهد رُمی به دست آورده ایم، به احتمال زیاد می تواند در سایر جوامع لاتین نیز صادق باشد. آن ها نیز احتمالاً فرمانروایان  ایزدوار یا کاهن وار با قدمت زیاد داشته اند که نقش دینی شان را بدون قدرت مدنی شان به جانشینان خود یعنی شاهان "آیین های مقدس" انتقال می دادند. "

  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" بنا بر داستانی، پرستش دیانا را اُورست* در نمی باب کرد. او پس از کشتن تواس، فرمانروای توریک کرسونِس (کریمه)، با خواهرش به ایتالیا گریخت و تمثال توریک دیانا را که در میان دسته ای چوب نهان بود با خود برد. پس از مرگ، استخوان هایش از آریسیا به روم انتقال یافت و در جلوی معبد ساتورن، در شیب کاپیتول، کنار معبد کنکورد دفن شد. مراسم خونینی که در افسانه به توریک دیانا نسبت داده می شود، برای خوانندگان متون کلاسیک آشناست. می گویند هر بیگانه ای که پا به ساحل می نهاد، در محراب ِ او قربانی می شد. اما مراسم با انتقال به ایتالیا شکل معتدل تری یافت. در معبد نِمی درختی می رویید که هیچ یک از شاخه هایش نباید می شکست. فقط برده ای فراری مجاز بود که، اگر بتواند، یکی از شاخه های آن را بشکند. توفیق در این کار به او حق می داد که با کاهن معبد به نبرد تن به تن بپردازد و اگر او را می کُشت، به عنوان فرمانروای بیشه زار (رکس نمورنسیس) بر جای او می نشست. به اعتقاد مردمان باستان، شاخه ی سرنوشت ساز همان "شاخه ی زرین" بود که اینیاس** پیش از عزیمت به سفرخطیرش به جهان مردگان چید. می گویند فرار برده بازنمایی ِ فرار اُورست بود و مبارزه اش با کاهن، یادآور قربانی هایی بود که روزگاری به توریک دیانا پیشکش می شد. قانون جانشینی با شمشیر از دوران امپراتوری به جا مانده بود، زیرا کالیگولا*** در ادامه ی هوسبازی های عجیب خود با این فکر که کاهن معبد نمی دیرزمانی است مصدر کار است، آدمکش تنومندی را اجیر کرد تا او را بکشد. سیّاحی یونانی که در عصر آنتونین از ایتالیا دیدار کرده است، گزارش می دهد که کهانت تا آن زمان هنوز پاداش پیروزی در نبرد تن به تن است. "


*ویکی پدیا: اُورست در اسطوره های یونان، پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا است. پس از آن که پدرش به دست مادرش کشته شد، الکترا (خواهر اُورست)، او را پنهان کرد و به جایی دیگر فرستاد تا کشته نشود. وقتی بزرگ شد، بازگشت و مادرش و معشوقه ی وی را که در قتل پدرش نقش داشت، کشت. مدت ها توسط الاهگان انتقام تحت تعقیب بود تا آن که در دادگاهی که به فرمان آپولون (خدای روشنایی (خورشید)، هنرها و پیشکویی) برگزار شد، محاکمه و تبرئه گشت. پس از آن به آرگوس بازگشت و به پادشاهی رسید.

**ویکی پدیا: اینیاس در اسطوره های یونان، پسر آنخسیس و آفرودیته (خدای عشق) است. در جنگ تروا از قهرمانان تروا بود، پس از سقوط تروا پدر را به دوش گرفت و گریخت. به کارتاژ و بعد به ایتالیا رفت. روموکولوس، از نسل او شهر روم را بنیاد گذاشت و به همین دلیل رومیان او را جد خود می دانستند.

***ویکی پدیا: کالیگولا به معنای پوتین های کوچک است. کالیگولا را به این دلیل به این نام می خواندند که همیشه پوتین های سربازی کوچکی به پا داشت. او سومین امپراتور روم بود و امروز به عنوان یکی از بدنامان تاریخ شناخته می شود. "

  • چ.الف
" تپه های آلبان ِ ایتالیا، کوه های آتشفشانی تیز و زیبایی است که به ناگاه از کامپانیا سر بر می کشند و روم در چشم اندازشان قرار می گیرد. این رشته کوه، آخرین رشته ی فرعی است که از جبالِ آپنین رو به دریا جدا می شود. دو دهانه ی آتشفشانی ِ به جا مانده را اکنون دو دریاچه ی زیبا پُر کرده است: دریاچه ی آلبان و خواهر کوچکترش نِمی. 
دریاچه ی نِمی هنوز در دنج عتیق خود، در بیشه زار غنوده است. اینجا، درست در میانه ی تپه های جنگلی، در زیر شیب تندی که اکنون دهکده ی نِمی بر فرازش جای دارد، "دیانا" الهه ی بیشه زاران، معبدی کهن و مشهور داشت که زایران از همه ی نقاط لاتیوم، بدان روی می آوردند. آنجا بیشه زار مقدس ِ دیانا نمورنسیس، یعنی دیانای بیشه زار نامیده می شد. 
اما این معبدِ باستانی ِ الهه ی جنگل، فقط در محیط و اطراف طبیعی اش همچنان نمونه یا مینیاتوری از گذشته نبود. تا زوال امپراتوری روم، در آنجا مراسمی برگزار می شد که گویی ما را به یکباره از تمدن به وحشیگری انتقال می دهد. در این بیشه ی مقدس درختی می رویید که در اطراف آن، هر وقت از روز و شاید شب ها نیز می شد شبح ترسناکی را در حال گشت دید. شمشیری آخته به دست و محتاطانه نگرانِ دور و بر، گویی منتظر بود که هر لحظه دشمنی بر او حمله آورد. او کاهن بود و در عین حال قاتل نیز بود. مردی که وی انتظارش را می کشید، می بایست دیر یا زود او را بکُشد و به جای او کاهن معبد شود. قانون معبد چنین بود. نامزد ِ کهانتِ محراب، فقط با کشتن کاهنِ فعلی می توانست جای او را بگیرد، و تا زمانی که خود نیز به دست فردی قوی تر یا مکّار تر کشته نشده بود، کهانت را بر عهده داشت. "


  • چ.الف