چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاخه ی زرین» ثبت شده است

" در کنار نگرش به جهانی در تسخیرِ نیروهای روحانی، انسان بدوی دریافتی دیگر و احتمالاً قدیم تر دارد که شاید در آن بتوان نطفه ی ایده ی نوینِ قانون طبیعی یا ملاحظه ی طبیعت را چون سلسله حوادثی که با نظمی لایتغیّر، بی مداخله ی عامل انسانی رخ می دهند، یافت. نطفه ای که از آن سخن می دارم، مربوط به چیزی است که می توان آن را جادوی همدلانه خواند و نقش عمده ای در اغلب نظام های خرافات دارد. در جامعه ی اولیه، شاه هم جادوگر و هم کاهن است. در واقع او ظاهراً به خاطر مهارت فرضی اش در هنر سیاه (جادو) یا هنر سپید (مذهب)، به قدرت می رسد. از این رو برای درک تکامل پادشاهی و شخصیت مقدسی که معمولاً در چشمِ مردمان بدوی یا وحشی سرمایه ی پادشاهی است، لازم است با اصول جادو آشنایی داشت و مفهومی از آن اثر خارق العاده به دست آورد که نظام باستانی ِ خرافات در همه ی زمان ها و همه ی مکان ها بر ذهن انسان داشته است. "

شاخه ی زرین
  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" می توان چنین نتیجه گرفت که پرستش دیانا در بیشه زار مقدس اش در "نمی" اهمیتی عظیم و قدمتی به یاد نیامدنی داشت؛ که او به عنوان الهه ی بیشه ها و جانوران وحشی و احتمالاً گله های اهلی و ثمره ی زمین پرستیده می شد؛ که آن را برکت دهنده ی زاد و رود مردان و زنان و یاری دهنده ی مادران در زایمان می دانستند؛ که آتش مقدس او که باکره گانِ پارسایش نگهبان بودند، در معبدی مدوّر در پرستشگاه اش همواره جاودان می سوخت؛ که در کنار او ایگریا، پریچه ی آب بود که یکی از وظایف خودِ دیانا را با یاری کردنِ زنان به هنگام زایمان انجام می داد و مردمان گمان می کردند که در جنگل مقدس به همسریِ فرمانروایی رومی درآمده است؛ باز اینکه، خود دیانای بیشه ها یاری مذکر داشته است ویربیروس نام که برایش همان بود که هیپولیت برای آرتمیس، یا آدونیس برای ونوس، یا آتیس برای کوبله؛ و سرانجام اینکه این ویربیوسِ اسطوره ای را در اعصار تاریخی، کاهنانی تجسم می بخشیدند که به فرمانروای بیشه زار مشهور بودند و یکایک به تیغ جانشینِ خود از پا در می آمدند و به نحوی جانشان به درختی خاص در بیشه زار بسته بود، زیرا مادام که درخت آسیبی ندیده بود، آنان از حمله در امان بودند. "

  • چ.الف
" شاید بتوان فهمید که چرا مردمانِ باستان، هیپولیت، زوج آرتمیس را با ویربیوس که به گفته ی سرویوس برای دیانا همان بود که آدونیس برای ونوس (در اسطوره های رومی، ایزدبانوی عشق د زیبایی و باروری)، یا آتیس (خدای حاصلخیزی) برای کوبله (مادر خدایان) یکی می انگاشتند؛ زیرا آرتمیس همچون دیانا عموماً الهه ی باروری و خصوصاً الهه ی زایمان بود. بدین سان دیانا هم چون همتای یونانی اش به زوجی مذکر نیاز داشت. این زوج اگر سرویوس به حق باشد، ویربیوس بود. او به عنوانِ کاشفِ بیشه زار مقدس و نخستین فرمانروای "نمی" آشکارا پیشگام اسطوره ای یا کهن الگوی سلسله کاهنانی است که با عنوان فرمانروایان بیشه زار به خدمت دیانا درآمدند و چون او یکی پس از دیگری سرنوشتی فجیع یافتند. بنابراین، طبیعی است که گمان بریم آنان با الهه ی بیشه زار همان رابطه ای را داشتند که ویربیوس با الهه داشت و در یک کلام، ملکه ی فرمانروای میرای بیشه زار، خودِ دیانای بیشه زار بود. اگر درخت مقدسی که او با جانش از آن حراست می کرد، چنان که احتمال می رود، تجسم خاص دیانا انگاشته می شد، کاهن دیانا فقط نمی بایست او را چون الهه ی خود می پرستید بلکه چون همسرش در آغوش می کشید. این فرض، دست کم عبث نیست زیرا حتی در عصر پلینی، یک رومی اشرافی چنین رفتاری با درخت راشِ زیبایی در دیگر بیشه زار مقدس دیانا در تپه های آلبان داشت. آن را در آغوش می گرفت، می بوسید، در سایه اش می لمید و بر تنه اش شراب می ریخت. او ظاهراً درخت را الهه می دانست. رسمِ ازدواجِ جسمانی مردان و زنان با درختان هنوز در هند و سایر نقط مشرق زمین برقرار است، چرا در لاتیوم باستان نبوده باشد؟ "

  • چ.الف
" می توان پرسید که چرا پیش از ازدواج، جوانان و دوشیزگان طره ی موی خود را به هیپولیت پیشکش می کنند؟ چرا باید برای باور کردن گورِ مردِ عزبی کوشید که همه ی عشق و علاقه اش را نثار باکره ی نازایی کرد؟ در زمینی این چنین سنگلاخ چه بذری می توانست ریشه کند و فرابالد؟ موضوع به تصور عمومی جدید از دیانا یا آرتمیس به عنوان الگوی بانوی باکره ی عفیف و علاقه مند به شکار مربوط می شود. به نظر مردمان باستان، او ایده آل و تجسّم حیات وحشیِ طبیعت- حیات نباتات، حیوانات و انسان ها- با همه ی باروری و فراوانی ِ سرشارش بود. حقیقت این است که واژه ی پارتنوس که برای آرتمیس به کار می رفت و آن را عموماً باکره ترجمه می کنیم، صرفاً به معنیِ زنِ ازدواج نکرده است و در ایام قدیم این دو به هیچ وجه یکسان نبودند. با گسترش اخلاق پالوده تر در بین مردم، آنان ضوابط اخلاقی سخت تری را بر خدایان شان تحمیل می کنند؛ داستان های قساوت، نیرنگ و هوسبازی این خدایان را لاپوشانی و ملایم تر می کنند یا یکباره کنار می گذارند و کفر می نامند و ازاذل قدیمی به حراست از قواعدی گمارده می شوند که پیش از آن خودشان آن را نقض می کردند. در مورد آرتمیس، حتی پارتنوس مبهم به نظر می رسد که صرفاً صفتی عمومی و نه لقبی رسمی بوده است...
... اکنون اگر تصور کنیم که رابطه ی بین هیپولیت و آرتمیس قبلاً خصلتی لطیف تر از آن داشته است که در ادبیات کلاسیک دیده می شود، چه در مورد هیپولیت و چه آرتمیس، احتمالاً بی انصافی نکرده ایم. می توان گمان کرد که اگر وی عشق زنان را کنار گذاشت، برای آن بود که از عشق الهه ای برخوردار بود. براساس دین قدیم، آن که طبیعت را بارور می کند، خود باید بارور باشد و بنابراین باید زوجی مذکر برگزیند. از این نظر، هیپولیت در تروزن زوج آرتمیس بود و طره ی مویی که جوانان و دوشیزگان تروزن پیش از ازدواج به او پیشکش می کردند، برای تحکیم پیوند او با الهه و بنابراین فزون تر کردن باروری زمین، حیوانات و مردمان بود. "

  • چ.الف
" این رسم رایج در بین دختران تروزن که طره ای از گیسوی خود را پیش از ازدواج به هیپولیت پیشکش می کردند، او را با ازدواج مرتبط می سازد که در نخستین نظر با شهرت وی به عنوان یک عزب همیشگی جور در نمی آید. این نکته را هر طور که توضیح بدهیم، این هم گفتنی است که چنین رسمی هم در یونان و هم در شرق رواج وسیعی داشته است. دختران آرگیو نیز وقتی به سن بلوغ می رسیدند، پیش از ازدواج رشته ای از موی خود را به آتنا هدیه می کردند... در حرمِ آستارته (ایزدبانوی فنیقی باروری و زیبایی)* در بیبلوس**، مراسم طور دیگری بود. در آنجا به هنگام عزاداری سالانه در مرگ آدونیس، زنان می بایست موهایشان را می تراشیدند و کسانی که از این کار سر باز می زدند، می بایست خود را به بیگانگان وامیگذاردند و مزدی را که از این کار عاید می شد، به الهه پیشکش می کردند... در هر صورت، بدیهی است که الهه چشم پوشیدن از عفت را به جای چشم پوشیدن از مو می پذیرفت. چرا؟ در نظر بسیاری از مردم، مو به معنای جایگاه قدرت است و به هنگام بلوغ، لابد فکر می کردند که این نیروی حیاتی دو برابر می شود؛ زیرا در این هنگام مو نشانه و تجلّی بیرونیِ قدرتِ نویافته ی تولید مثل است. آن جایگزینی که در بیبلوس مجاز بود، بدین سان قابل فهم می شود: زنان باروری شان را به الهه می دادند، اعم از این که مویشان باشد یا پاکدامنی شان. "

* ویکی پدیا: آستارته را برخی همتراز با ایشتار (ایزدبانوی بابلیِ نشاط عشق) و برخی او را برابر با آرتمیس (ایزدبانوی باکره ی شکار) و آفرودیت (خدای عشق) می دانند.

** شهری فنیقی در ساحل لبنان امروزی که وقف پرستش استارته و تموز (خدای سامی) بود. 
  • چ.الف
" ذکر مکرّر اسب ها در اسطوره ی هیپولیت شایسته ی اعتناست. نام او "اسبْ گم کرده" یا "گُم کننده ی اسپ" معنی می دهد؛ او بیست اسب در ایپدوروس به آیسکولاپیوس وقف کرد؛ با اسب کشته شد و اسب برای پدربزرگش پوزئیدون مقدس بود. یدین سان هیپولیت از بسیاری جهات با اسب مربوط بود و این ارتباط احتمالاً برای توضیح ویژگی هایی از آیین آریسیا بیش از صرفاً بیرون کردن آن حیوان از بیشه زار مقدس به کار رفته است. "

  • چ.الف
" هیپولیت معبدی مشهور در نیاخاکش تروزن داشت. در معبد او آیین عبادت را کاهنی برگزار می کرد که کارش مادام العمر بود. هر سال مراسم قربانی برای هیپولیت برگزار می شد و دوشیزگان پیش از ازدواج حلقه ی گیسوی خود را به معبدش پیشکش می کردند.
به درستی گفته شده است که در وجود هیپولیت زیبا، معشوق آرتمیس، که در عنفوان جوانی پرپر شد و هر سال دختران بر او نوحه می خوانند، یکی از آن عشّاق فانی الهه نهفته است که در دین باستان حضوری مکرّر دارد و آدونیس (نماد طبیعت و تجدید حیات سالانه ی آن) آشناترین آن هاست. گفته اند که رقابت آرتمیس (الهه ی باکره ی شکار) و فدرا (نامادری هیپولیت) بر سرِ عشق هیپولیت، بازسازی ِ رقابت آفرودیت (خدای عشق) و پروسرپینا* بر سرِ عشق آدونیس** با نام های دیگر است، زیرا فدرا صرفاً بَدل آفرودیت است. "


* ویکی پدیا: در اساطیر روم باستان، پروسرپینا فرزند ژوپیتر(خدای خدایان) و سِرِس (خدای کشاورزی و مهر مادرانه) بود. داستان پروسرپینا توجیهی برای فرارسیدن فصل بهار بوده است. در اساطیر یونانی، ایزدبانو پرسفونه به عنوان همتای او شناخته شده است.
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت: در اساطیر یونان باستان، پرسفونه دختر زئوس ( خدای خدایان) و دمتر ( یکی از اولمپیان و خواهر زئوس) است. هادس او را ربود و با او در جهان زیرزمین ازدواج کرد. اما چون پرسفونه در جهان زیرزمین، چند دانه انار خورده بود، فقط مقرر شد هشت ماه از سال را در زمین و باقی را در جهان زیر زمین باشد. چون پرسفونه الهه ی حاصلخیزی است، فقط هشت ماهی را که بر روی زمین است، رستنیها حیات دارند. پرسفونه ملکه ی جهان زیرزمین هم بود.

** آدونیس نام یونانیِ تموز، خدای سامی بود که هر سال ایشتار (ایزدبانوی نشاط عشق) بر مرگِ او در پاییز عزاداری می کرد. در اسطوره ی یونانی، ایشتار تبدیل به آفرودیت و در اسطوره ی رومی، تبدیل به ونوس شد. 

  • چ.الف
" افسانه های آریسیا درباره ی اورست و هیپولیت هرچند ارزش تاریخی ندارد، از این لحاظ که کمک می کند تا با مقایسه ی آن با مراسم و اسطوره های معابد دیگر، پرستش در "نمی" را بهتر درک کنیم، دارای اهمیت است. باید پرسید که چرا سازنده ی این افسانه ها برای توضیح ویربیوس و فرمانروای بیشه زار به اورست و هیپولیت متوسل شده است؟ در خصوص اورست جواب روشن است؛ او و تصویر توریک دیانا که فقط با خون انسان تسکین می یافت، برای فهماندن قانون جنایت بارِ جانشینی کاهن آریسیا وارد کار شده اند. در خصوص هیپولیت قضیه اینقدر ساده نیست؛ نحوه ی مرگ او صرفاً دلیلی برای بیرون راندن اسب ها از بیشه زار فراهم می سازد، اما به تنهایی دشوار بتواند به یکسان پنداری کمکی کند. باید بکوشیم تا با بررسی پرستش و همینطور افسانه یا اسطوره ی هیپولیتوس عمیق تر رویم. "

  • چ.الف
" نیازی به توضیح مفصل نیست تا بپذیریم که قصه های مربوط به پرستش دیانا در "نمی" غیر تاریخی اند. این داستان ها ظاهراً به آن گروه بزرگ از اسطوره ها تعلق دارد که در توضیح مبدأ مراسم مذهبی خاصی ساخته می شوند و جز مشابهتی واقعی یا خیالی که شاید بین آن ها و برخی مراسم بیگانه ی دیگر یافت شود، مبنایی ندارند. ناهمخوانیِ این اسطوره های "نمی" در واقع روشن است، چرا که مبنای پرستش بسته به این که کدام جنبه ی مراسم عمده شود، گاهی به اُورست و گاه به هیپولیت می رسد. ارزش حقیقی این داستان ها آن است که با فراهم آوردن معیاری برای مقایسه به تبیین ماهیت پرستش کمک می کنند؛ و گذشته از آن با نشان دادنِ این که سرچشمه ی حقیقی در غبار اعصار دور دست ِ افسانه ای گم شده است، به طور غیر مستقیم به قدمت عظیم آن شهادت می دهند... نمی توان تصور کرد که قانون وحشیانه ی کهانت ِ آریسیا را گروهی جوامعِ مسلماً متمدن همچون شهرهای لاتین وضع کرده باشند. این رسم باید از زمانی ورای حافظه ی بشر به جا مانده باشد، از زمانی که ایتالیا در چنان بربریت بدوی قرار داشت که نظیرش را در دوره ی تاریخی نمی توان یافت. "

  • چ.الف