چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاه خدا» ثبت شده است

" بررسی های پیشین نشان داده است که همان مجموعه وظایف مقدسِ همراه با مقام سلطنت که در فرمانروای بیشه زار در نِمی می بینیم، پیوسته خارج از محدوده ی دوران عتیق کلاسیک ظاهر می شود و مشخصه ی عامِ جوامع در همه ی دوران ها از بربریت تا تمدن است. علاوه بر این، به نظر می رسد که کاهنِ فرمانروا غالباً شاه است و نه در اسم، که در واقع به دستی نگین پادشاهی و به دستی عصای روحانیت دارد. دست کم با نشان دادنِ این که آمیزش قدرت روحانی و دنیوی که نمونه اش در سنّتِ یونانی - ایتالیایی به خاطر می آید، عملاً در بسیاری جاها وجود دارد، هرگونه گمان ِ عدم احتمال را که شاید در این خصوص وجود داشته باشد از میان برداشته ایم. 
آیا ممکن نیست پیشکسوتانِ فرمانروای بیشه زار، سلسله ای از شاهان بوده باشند که انقلابی جمهوری خواه از قدرت سیاسی خلع شان کرده و فقط وظیفه ی مذهبی و سایه ی تاجی را برایشان باقی گذاشته است؟ دست کم به دو دلیل می توان به این پرسش جواب منفی داد: دلیل اول از اقامتگاه ِ کاهنِ نِمی بر می خیزد و دلیل دیگر از لقب او، فرمانروای بیشه زار. اگر اسلاف وی شاه به معنی معمولی اش بودند، او مسلماً می بایست مانند شاهان مخلوع ِ روم و آتن، در شهری که دیهیم ِ شاهی از او گرفته شده بود اقامت می گزید؛ این شهر می بایست آریسیا بوده باشد، زیرا نزدیکترین شهر بود، اما آریسیا سه مایل دورتر از صومعه ی جنگلیِ او در ساحل دریاچه قرار داشت. او اگر حکومت می کرد، قلمرو اش نه در شهر که در جنگل بود و همین طور لقبش، فرمانروای بیشه زار کمتر اجازه می دهد فکر کنیم که هرگز شاهی به معنای معمول کلمه بوده است. به احتمال بیشتر او شاهِ طبیعت و بخش خاصی از طبیت، یعنی بیشه زار بود که لقبش نیز از آن می آمد. اگر بتوانیم نمونه هایی از آنچه که می توان فرمانروایان ِ بخشیِ طبیعت نامید، پیدا کنیم، این فرمانروایان اشخاصی هستند که گمان می رود به عناصر یا جنبه های خاصی از طبیعت حاکمند و احتمالاً همانندی بیشتری با فرمانروای بیشه زار دارند تا فرمانروایان خداگونه ای که تا کنون دیده ایم و کنترل شان بر طبیعت غالباً عام است تا خاص، نمونه ی این گونه فرمانروایان بخشی کم نیست. "

  • چ.الف
" از بررسی ِ منزلت دینی ِ شاه در جوامع ابتدایی، می توان دریافت که ادعای قدرتِ خدایی و فوق طبیعیِ فرمانروایان ِ امپراطوری های بزرگ ِ تاریخی ، مثلاً در مصر، مکزیک و پرو، حاصلِ ساده ی نخوتی متورم نبوده و صرفاً بقا و گسترش خداپنداریِ شاهان زنده در بین اقوام وحشی قدیم است. 
از این رو، مثلاً، اینکاهای پرو را به عنوان فرزندان خورشید چون خدا محترم می داشتند؛ آنها ممکن نبود خطا کنند و کسی تصورِ بی حرمتی به شخص، به شرف یا دارایی شاه یا هر یک از اعضای خاندان سلطنتی را به خود راه نمی داد.
شاهان مکزیک به هنگام جلوس، سوگند یاد می کردند که خورشید را به تابیدن، ابرها را به باریدن، رودخانه ها را به جریان و زمین را به بارِ فراوان دادن وادارند. می شنویم که مونتزوما، آخرین فرمانروای مکزیک را چون خدایی می پرستیدند.
خدایان قدیم بابلی از عهد سارگون ِ اول تا سلسله ی چهارمِ اور یا بعدتر، ادعای خدایی داشتند، به خصوص فرمانروایانِ سلسله ی اور، برای خود معابدی بنا کرده بودند، مجسمه های خود را در پرستشگاه قرار می دادند و امر می کردند که مردم برای آنها قربانی کنند. 
شاهان اشکانی، خود را برادران خورشید و ماه می دانستند و چون خدا پرستیده می شدند. حتی زدنِ یک عضو ِ عادی ِ خاندان اشکانی بی حرمتی به مقدسات محسوب می شد.
فرمانروایانِ مصر در طول حیات خود منزلت خدایی داشتند، برایشان قربانی می شد و کاهنانی خاص در معابدی خاص، آنان را می پرستیدند. در واقع پرستش شاهان گاهی پرستش خدایان را تحت الشعاع قرار می داد. گفته شده است فرمانروای مصر در طول حیاتش، هر مفهوم ممکن را که مصریان از الوهیت برای خود ساخته بودند، تجسم می بخشید. به عنوان خدای فوق بشر با تولد و سلطنت اش، پس از مرگ به صورت انسانی خداگونه و پرستیدنی در می آمد. از این رو هر آنچه که از خدایان قابل تصور بود، در او جمع آمده بود. "

  • چ.الف
" انسان بدوی، ناتوان از تشخیص محدودیت ِ قدرتش در کنترل طبیعت، برای خود و دیگران قدرتی قایل است که امروز از نظر ما، فوق طبیعی است. علاوه بر این، می دانیم که غیر از و فراتر از این فوق طبیعت گرایی گمان می رفت که بعضی افراد برای مدت کوتاهی از روحی الهی الهام می گیرند و از این رو به طور موقت از دانش و قدرت الوهیتی که در آنها حلول کرده است برخوردار می شوند. از این گونه باورها فقط یک گام ساده به این اعتقاد  است که افرادی به طور دائم تحت سیطره ی یک خداواره قرار می گیرند یا به نحو نامعینِ دیگری قدرت فوق طبیعی ِ عظیمی می یابند که در مرتبه ی خدایان قرار می گیرند و با دعا و قربانی تجلیل می شوند. گاهی این خدایانِ انسان صورت کاربردهای صرفاً فوق طبیعی یا روحانی دارند. گاهی علاوه بر آن، قدرت سیاسی ِ عظیمی از خود نشان می دهند، در این مورداخیر درعین خدایی، فرمانروا نیز هستند و حکومت دینی برقرار است. 
به گفته ی دوس سانتوس، مورخ قدیم پرتغالی، قوم زیمبایا یا موزیمبا، قومی در جنوب شرقی آفریقا، "بت پرست نیستند و خدایی نمی شناسند و به جای خدا، پادشاه خود را می ستایند و خدایش می دانند و می گویند که در جهان از همه بهتر و بزرگتر است. خود شاه می گوید که تنها خدای روی زمین است و به همین دلیل اگر وقتی باران بیاید که دلخواه او نیست یا هوا زیاد گرم باشد، آسمان را به جرم سرپیچی از فرمان خود هدف ِ تیر قرار می دهد."
در بین "گالاها" وقتی زنی از خانه داری خسته می شود، شروع می کند به بریده بریده سخن گفتن و تحقیر شدید خود. این نشانه ی حلول ِ "کالو" روح مقدس در اوست. شوهرش بیدرنگ به خاک میافتد و او را ستایش می کند؛ عنوان ِ حقیر "همسر" را از او برمیگیرند و "سرور" خطابش می کنند؛ وظایف خانگی دیگر بر عهده ی او نیست و اراده ی وی قانون الهی محسوب می شود. 
شاه لوانگو (قومی در زئیر امروزی) در میان قوم خود "منزلت خدایی داشت و سامبی و پانگو نامیده می شود که به معنی خدا است. آن ها معتقدند که وقتی بخواهد می تواند باران نازل کند و سالی یک بار در ماه دسامبر که موسم نیاز به باران است، مردم به حضورش می آیند و استمداد باران می کنند." در این موقع شاه بر تخت می ایستد و تیری به هوا می اندازد که گمان می رود موجب باران خواهد شد. همین ها را برای شاه مومباسا ( در ساحل کنیا) نیز قایل اند.
اما شاید هیچ کشوری در جهان از نظر کثرتِ انسانْ خدا به پای هند نرسد؛ در هیچ جایی عنایت خداوندی این چنین با گشاده دستی بر همه ی طبقات جامعه از شاهان گرفته تا شیرفروشان ارزانی نشده است. به این ترتیب در بین توداها، روستاییانی در تپه های نیلگری ِ جنوب هند، لبنیات فروشی حَرمِ امن است و برای شیرفروش مقام خدایی قایل شده اند. همه حتی پدر شیرفروش در برابر او تعظیم می کنند و کسی جرئت ندارد چیزی را از او دریغ کند. هیچ انسانی جز شیرفروش ِ دیگر حق ندارد او را لمس کند و او برای همه که از او چاره می خواهند با صدای خدا غیب گویی می کند.
در چینچواد، شهرکی تقریباً ده مایل دورتر از پونا در غرب هند، خانواده ای زندگی می کند که به اعتقاد بخش بزرگی از ماهراتاهاگان پوتی، خدای فل سر، در هر نسل از آن خانواده در تن یک نفر حلول می کند.
یک فرقه ی هندو که نمایندگان زیادی در بمبئی و هند مرکزی دارد، معتقدند که بزرگان روحانی ِ آنان موسوم به مهاراجه ها، نمایندگان یا حتی تجسّم عینی کریشنا در روی زمین اند. 
مسیحیت نیز از آثار این توهمات ِ باطل یکسره عاری نگشته است. در واقع غالباً به گزافه ی عبثِ متظاهران به الوهیتی برابر با مسیح یا حتی فراتر از او آلوده شده است. "

  • چ.الف
" در کنار نگرش به جهانی در تسخیرِ نیروهای روحانی، انسان بدوی دریافتی دیگر و احتمالاً قدیم تر دارد که شاید در آن بتوان نطفه ی ایده ی نوینِ قانون طبیعی یا ملاحظه ی طبیعت را چون سلسله حوادثی که با نظمی لایتغیّر، بی مداخله ی عامل انسانی رخ می دهند، یافت. نطفه ای که از آن سخن می دارم، مربوط به چیزی است که می توان آن را جادوی همدلانه خواند و نقش عمده ای در اغلب نظام های خرافات دارد. در جامعه ی اولیه، شاه هم جادوگر و هم کاهن است. در واقع او ظاهراً به خاطر مهارت فرضی اش در هنر سیاه (جادو) یا هنر سپید (مذهب)، به قدرت می رسد. از این رو برای درک تکامل پادشاهی و شخصیت مقدسی که معمولاً در چشمِ مردمان بدوی یا وحشی سرمایه ی پادشاهی است، لازم است با اصول جادو آشنایی داشت و مفهومی از آن اثر خارق العاده به دست آورد که نظام باستانی ِ خرافات در همه ی زمان ها و همه ی مکان ها بر ذهن انسان داشته است. "

شاخه ی زرین
  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف

" سیاوش از یک پدیده ی توتمیک به یک شاه ـ خدای کشاورزی تبدیل شده است...

... اصولاً در آسیای مرکزی، زندگی کشاورزی دنباله ی کوچ نشینی است. در اسطوره ی سیاوش اشاره هایی هست که نشانه ی تحول از کوچ نشینی به زندگی کشاورزی است. در این داستان هم مثل بسیاری دیگر از داستان های شاهنامه، برون همسری وجود دارد و منشأ برون همسری در کوچ نشینی و زندگی دامداری است، موارد دیگر در شاهنامه هم مشمول همین حکم و معروف ترین آن ها همسرگزینی ِ رستم، قهرمانی از قوم سکا است. "


مطالب مرتبط: رابطه ی داستان سیاوش و زندگی کشاورزی 


سیاوشان

  • چ.الف

" برقراری ِ جشن سال، نمی تواند نتیجه ی پدید آمدن اسطوره باشد، بلکه برعکس، عامل آن است؛ بدین معنی که باور داشتِ اسطوره ای در ارتباط با کِشت و امثال آن، معلول شناخت ِ زمان و رویش و خزان است و اگر بهتر باشد، باید گفت اسطوره، جشن و امثال ِ آن، گزارش ِ روحانی ِ پدیده ای مادی است که اگرچه شناخته شده است، اما به صرف شناخته شدن، پاسخ گوی منطق و باورهای انسان ِ عهد ِ نوسنگی نیست، زیرا در الگوی باورهای او همه چیز در قالب جهان شناسی ِ ویژه ای اتفاق می افتد که عامل و صفت حاکم بر آن، تقدس است. 

درست در همین قالب است که عاملِ کمک کننده به شناخت پدیده ای طبیعی مثل روییدن، ثمر دادن و زرد شدن و مردن (زمستان)، در تبدیل ِ یک معلول (جشن، اسطوره و امثال آن) وسیله ای برای پدید آمدن موجودی مقدس فراهم می کند و آن گاه انسان، آن موجود را یا می آفریند یا شاه، قهرمان یا خدایی را که کارکرد خود را از دست داده به جای آن می نشاند و این در مورد سیاوش اتفاق افتاده و توتم اسپ به شاه ـ خدای کِشت تبدیل شده است. تا وقتی نیا فقط یک توتم است، اگرچه نیا مرده است، عزاداری ندارد اما وقتی تبدیل به خدای باروری و امثال آن شد، مرگ او با عزا همراه می شود، وانگهی از آن جا که توتم دائماً با نقش یا تندیس ِ خود تکرار و بر خانه، سر گور و امثال آن نصب می شود و توقعاتی را که از او می رود، بر می آورد، مرده انگاشته نمی شود یا دست کم به مرگ او اندیشیده نمی شود، اما شاه ـ خدای کشت چنین نیست. او نه تنها یک مرگ اساسی، اصلی و ازلی دارد، بلکه هر سال با خزان می میرد و با بهار زنده می شود. "


سیاوشان

  • چ.الف

" سیاوشان، آیین سوگ سیاوش است. آیین نه در معنای رسم، بلکه در معنی فرهنگ دینی، چنان که آیین ورزانِ یک دین، به آن عمل می کنند...

...سیاوشان آیینی کهن و برخاسته از آسیای مرکزی است که تعیین تاریخ دقیق پیدایش آن به کمک اسناد و مدارک موجود ممکن نیست. قرائنی که از راه مطالعات عمومی ِ مربوط به تاریخ تمدن، باستان شناسی و مردم شناسی به دست آمده است، گویای نخستین شکل آن در دوره ای است که بیشتر آیین های کشاورزی به آن دوره می پیوندند: عصر نو سنگی...

...این اسطوره در کهن ترین شکل های موجود خود از دو نهاد حکایت می کند: الف: بخشی از اسطوره که با توتم اسپ مربوط است، ب: بخش دیگری که حاکی از یک آیین یا اسطوره ی کشاورزی و پیدایشِ شاه ـ خدایی از جامعه ی کشاورزی است. "


سیاوشان

  • چ.الف