چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳۳ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

" قانون عجیبِ این کهانت در عهد عتیقِ کلاسیک نظیر ندارد و بر آن اساس قابل توجیه نیست. برای این منظور باید دورتر رفت. جای انکار نیست که چنین رسمی یادگار عصر وحشیگری است و با تداوم اش در دوران امپراتوری، یکسره جدا از جامعه ی متمدنِ ایتالیای آن روزگار بر جای مانده است. همین خشونت و وحشیَتِ این رسم است که امیدواری به توضیح دادنِ آن را روا می دارد. زیرا پژوهش های اخیر در تاریخ ِ قدیمِ بشر، نشان داده است که ذهن انسانی، نخستین فلسفه ی خام خود را درباره ی حیات، در عین تفاوت های ظاهریِ فراوان، با شباهت های اساسی پدید آورده است. از این رو اگر بتوانیم نشان دهیم که رسمی وحشیانه همچون کهانتِ معبدِ نِمی در جای دیگری نیز وجود داشته و به جا مانده است، اگر بتوانیم انگیزه هایی را که به پا گرفتنِ آن انجامیده است مشخص کنیم؛ اگر بتوانیم ثابت کنیم که این انگیزه ها در جامعه ی بشری به طور وسیع و شاید جهان شمول عمل کرده و در شرایط گوناگون، نهادهایی گوناگون، خصوصاً متفاوت اما عموماً مشابه، به بار آورده است، و سرانجام اگر بتوانیم نشان دهیم که همین انگیزه ها با برخی نهادهای اقتباس شده ی خویش در عهد عتیق کلاسیک عملاً در کار بوده اند، در این صورت به حق می توانیم گفت که در عصری دورتر، همان انگیزه ها کهانتِ نِمی را به وجود آورده است. "

  • چ.الف
" تپه های آلبان ِ ایتالیا، کوه های آتشفشانی تیز و زیبایی است که به ناگاه از کامپانیا سر بر می کشند و روم در چشم اندازشان قرار می گیرد. این رشته کوه، آخرین رشته ی فرعی است که از جبالِ آپنین رو به دریا جدا می شود. دو دهانه ی آتشفشانی ِ به جا مانده را اکنون دو دریاچه ی زیبا پُر کرده است: دریاچه ی آلبان و خواهر کوچکترش نِمی. 
دریاچه ی نِمی هنوز در دنج عتیق خود، در بیشه زار غنوده است. اینجا، درست در میانه ی تپه های جنگلی، در زیر شیب تندی که اکنون دهکده ی نِمی بر فرازش جای دارد، "دیانا" الهه ی بیشه زاران، معبدی کهن و مشهور داشت که زایران از همه ی نقاط لاتیوم، بدان روی می آوردند. آنجا بیشه زار مقدس ِ دیانا نمورنسیس، یعنی دیانای بیشه زار نامیده می شد. 
اما این معبدِ باستانی ِ الهه ی جنگل، فقط در محیط و اطراف طبیعی اش همچنان نمونه یا مینیاتوری از گذشته نبود. تا زوال امپراتوری روم، در آنجا مراسمی برگزار می شد که گویی ما را به یکباره از تمدن به وحشیگری انتقال می دهد. در این بیشه ی مقدس درختی می رویید که در اطراف آن، هر وقت از روز و شاید شب ها نیز می شد شبح ترسناکی را در حال گشت دید. شمشیری آخته به دست و محتاطانه نگرانِ دور و بر، گویی منتظر بود که هر لحظه دشمنی بر او حمله آورد. او کاهن بود و در عین حال قاتل نیز بود. مردی که وی انتظارش را می کشید، می بایست دیر یا زود او را بکُشد و به جای او کاهن معبد شود. قانون معبد چنین بود. نامزد ِ کهانتِ محراب، فقط با کشتن کاهنِ فعلی می توانست جای او را بگیرد، و تا زمانی که خود نیز به دست فردی قوی تر یا مکّار تر کشته نشده بود، کهانت را بر عهده داشت. "


  • چ.الف
" ترس انسان از مرگ است که در کل به نظر من احتمالاً قوی ترین نیرو در ساختنِ دینِ ابتدایی بوده است. "

جیمز جرج فریزر

شاخه ی زرین
  • چ.الف

خلاصه ای از مقدمه ی کتاب:


" در تحویل سال ۱۸۵۴، "جیمز جرج فریزر" در آپارتمان کوچکی در برندن پلیسِ گلاسکو، به دنیا آمد. بدین سان، عید سال نو همیشه زادروز او می شد، نکته ای که شاید بعدها در تعمق مجدّانه ی وی در خصوص مراسم سال نو در بسیاری از سرزمین ها تأثیر گذاشته است و از جمله در مورد اسکاتلند معتقد بود که روز عید می بایست با اول نوامبر، آغاز سالِ سلتی، مصادف بوده باشد و به این ترتیب روز هالوین، عید ِ سال نوِ اولیه است که از ارواح و پریان خواسته می شد خیر و برکت را در بقیه ی ماه های سال به مردمان ارزانی دارند. 
او سخت شیفته ی مذهب بود اما نمی توانست به هیچ یک از باورهای مکتبی دل ببندد. در اواخر قرن نوزدهم، این گونه افراد را غالباً آزاد اندیش می نامیدند. 
موضوع کار فریزر، بررسی تطبیقی فرهنگ بود. در عید پاک ۱۸۸۳، جیمز وارْدِ روان شناس، نسخه ای از " فرهنگ بدوی تیلور " را به او امانت داد. تأثیر کتاب آنی بود. شرحِ مضمونی ِ تیلور از خرافات در سر تا سر جهان، اعتقادش به این که غالب رفتارهای امروزین، یادگارهایی از اعصار گذشته اند، گزارش صریح و شکاکانه اش از الهیاتِ عشای ربّانی به منزله ی نوعی جادوی متأخر، از همان آغاز فریزر را مجذوب ساخت و موجب شد تا به مطالعات منظم تری در این زمینه بپردازد و نتیجه ی مطالعات وسیع و گسترده اش در آینده کتاب های زیادی شد از جمله کتابی با عنوان "شاخه ی زرین". 
شاخه ی زرین، یکی از کلاسیک های بزرگ جهان و اساس شعور نوین است؛ با این حال هنوز نمی شناسیمش. این کتاب در زمان خود از کتاب هایی بود که می بایست زیر لحاف و در نور چراغ موشی می خواندند؛ زیرا شاخه ی زرین کتاب خطرناکی بود و هنوز هم هست. این کتاب قدرت برآشوبنگی اش را همچنان حفظ کرده است و امروز هم اثری است که جوهره اش در چالش با نگرش های فرهنگی مرسوم نهفته است. هدف اصلی این کتاب، توضیح قانون عجیبی است که برای جانشینیِ کاهنِ معبدِ دیانا در آریسیا وجود دارد. زمانی که فریزر تصمیم به حل این معمّا گرفت، گمان می کرد که این کار به اختصار و سهولت ممکن است اما خیلی زود دریافت که برای حل و حتی مفهوم ساختن آن، باید بعضی مسایل کلّی دیگر را توضیح داد که بعضی قبلاً به ندرت بررسی شده بودند.
فریزر در جایی از کتاب می نویسد: با ملاحظه ی این رسم و سایر نمونه های مراسمی مشابه، دیگر نمی توان قانونِ جانشینیِ کاهنِ معبدِ دیانا در آریسیا را اسنثنایی دانست. این ظاهراً نمونه ای از یک نهاد شایع و مرسوم است که نمونه های زیاد و بسیار شبیه به آن در آفریقا پیدا شده است. نمی توان گفت این چه قدر حاکی از تأثیر آفریقا بر ایتالیا یا حتی زندگی مردمان آفریقایی در جنوب اروپا است. روابط پیشا تاریخی بین دو قاره هنوز مبهم است و هنوز در مورد آن مطالعه می شود. این را که آیا توضیح من درباره ی این نهاد درست است یا نیست، باید به آینده واگذاشت. من همواره آماده ام تا اگر تفسیری بهتر در این خصوص ارائه شود، آن را کنار نهم. 
فریزر در ۷ ماه مه ۱۹۴۱ می میرد و چند ساعت بعد، همسرش، لیدی فریزر به او می پیوندد. آن دو کنار هم، در گورستان سنت گیلز کمبریج مدفونند. "

  • چ.الف

گام بعدی در مطالعه ی جوامع بشری:

" هدف انسان تنها گردش به دور زمین نیست، بلکه هدف، پشت سر گذاشتن کره ی زمین و حرکت به سوی جهان های دیگر است. درست همان گونه که در پانصد سال گذشته، انسان همه ی کره ی زمین را کشف کرد و به عظمت آن پی برد، اکنون نیز در آستانه ی کشف بخش بزرگتری از عالم ایستاده ایم. اکتشافات فضا چنان کار عظیم و پر زحمتی است که شاید بتواند زمینه ی مناسب را برای همبستگی اقوام مختلف جهان فراهم سازد، درست همان گونه که در روزگاران گذشته چند قبیله اتحاد را آموختند، بر مبنای یک قانون با هم زیستند و غذای خود را با هم تقسیم کردند. اگر چنین شود، دیگر کسی نخواهد گفت "زمین" یا "جهان"، بلکه خواهد گفت "جهانی"؛ درست همان طور که در روزگاران گذشته وحشیان آموختند قبیله ی خود را "قوم" نخوانند، بلکه خود را به چشم "قومی" از اقوام ببینند. در این روزگار نو باید شیوه ای را بیاموزیم که با کل عالم هماهنگ باشد؛ این همان شیوه ای است که کودکان وحشی ۱۰۰,۰۰۰ سال پیش می بایست فرا می گرفتند؛ این کودکان می آموختند با دقت کامل به هر کاری دست بزنند و مسئولیت مطلق اعمال خویش را بپذیرند، تا آتش خاموش نشود و قبیله گرسنه نماند. امروزه مراکز موشکی احداث کرده ایم. دانشمندان جوان آینده در این مراکز می توانند با ایمنی و مسئولیت و دقت کامل، دست به آزمایش های خطرناک و پیچیده ای بزنند که سفرهای فضایی آینده به آنها بستگی دارد. یک بار دیگر به مرحله ای از تاریخ می رسیم که انسان باید سخت مواظب کارهای خویش باشد، مرحله ای که ایمنی تمام گروه بستگی به مردان و زنانی دارد که در کودکی آموخته اند زندگی در این سده، شبیه پرش با چتر نجات است: همان نخستین بار باید موفق شد، بار دومی در کار نیست. "
  • چ.الف
"- نخستین و فوری ترین مشکل، مسئله ی جنگ است. تاریخ نشان می دهد جنگ نیز مثل شیوه ی حکومت یا مالیات از اختراعات انسان است. و می دانیم وقتی قومی به اختراعی دست یافت، تا زمانی که مردم به اختراع دیگری دست یابند که به نظرشان از اختراع قبلی برتر باشد، همچنان از اختراع نخست استفاده می کنند. 
اقوامی که دارای تمدنی در سطح تمدن اسکیموها بودند- یعنی به صورت دسته های کوچک می زیستند و تمام توانایی خود را صرف ادامه ی حیات می کردند- می بایست راهی برای حل اختلاف میان دو مرد نیرومند که در داخل یک گروه به مبارزه بر می خاستند پیدا کنند. آنان می بایست مقرراتی وضع کنند تا بتوانند مسئله ی قتل کسی به دست دیگری را حل کنند و کسی را که به راستی مایه ی دردسر و زحمت گروه است از میان بردارند (در این موارد اسکیموها شخص مقصر را در صورتی که همه ی گروه رأی به خطرناک بودن او می داد، به قتل می رساندند.) اما جنگ را نمی شناختند و موقعیتی پیش نمی آمد که اعضای یک گروه با پیروی از مجموعه ی مقرراتی که در کلمه ی جنگ خلاصه می شود با اعضای گروه دیگر به زد و خورد بپردازند... اما اسکیموها به دلیل آن که مفهوم جنگ را نمی شناختند، مفهوم صلح یعنی عدم جنگ را نیز درک نمی کردند. 
میان سرخ پوستان دشت، جنگ به مفهوم واقعی آن وجود داشت. سرخ پوستان دشت اغلب اسرای جنگی را به عنوان اعضای قبیله ی خود می پذیرفتند اما این ذهنیت وجود نداشت که قبایل دیگر را فتح کنند تا بتوانند ملت بزرگتری ایجاد کنند؛ ولی مفهوم اتحاد داوطلبانه را می شناختن و از آن برای برقراری صلح میان قبایلی که در گذشته با هم در جنگ بودند استفاده می کردند...
... برخلاف سرخ پوستان، ملت های اروپایی نیازی نمی دیدند برای نمایش دادن مردانگی خویش جگ برپا کنند. اروپاییان برعکس برای به دست آوردن سرزمین های تازه یا دفاع از سرزمین خود و به خاطر اعتقادات مذهبی شان می جنگیدند. اما هدف همه ی این گروه ها از جنگ برپا کردن جامعه ای بود که دیگر به جنگ نیاز نیفتد...
... انسان تا به امروز موفق نشده است جهانی ایجاد کند که صلح هر کشوری برای همه ی کشورها اهمیت داشته باشد، جهانی که همه ی کشورها بدانند در صورت عدم توانایی آنها در برقراری صلح، تمامی بشریت به خطر خواهد افتاد. 
نخستین و بنیادی ترین مسئله، مسئله ی از میان برداشتن جنگ است. اما موفقیت ما در این زمینه تا ندازه ای بستگی به این دارد که بتوانیم همراه با از میان برداشتن جنگ، دشواری های دیگری را نیز از سر راه برداریم. زیرا اقوام جهان زمانی انرژی و تخیل لازم برای برداشتن گام های بعدی در حل مسائل جهان را خواهند داشت که علاقه ی لازم به زیستن را داشته باشند و باور کنند تمدن بشری ارزش آن را دارد که برای زنده نگاه داشتنش تلاش کنند.

- دومین مسئله ی بزرگ پیدا کردن راهی است تا از آن راه بتوانیم دست آوردهای اقوامی مثل اروپای شمالی و جزایر بریتانیا و ایالات متحده و کانادا را در دسترس همه ی اقوام جهان قرار دهیم. زیرا امروزه تنها در این کشورهای ثروتمند است که همه به راستی از مراقبت های پزشکی، غذا و آموزش کافی برخوردارند. اما همراه با افزایش دانش ما، آرمان های ما نیز فراتر رفته اند. امروز دیگر هیچ کس در جهان، نه سیرها و نه گرسنه ها، هیچ کدام گرسنگی کسی را در هیچ کجای جهان نمی پذیرند. 

- سومین مسئله این است که چگونه می توان همه ی تحولات تازه و شگفت انگیز را به اطلاع همه ی مردم جهان رساند؟
 انسان باید بیاموزد جهان را به گونه ای سازماندهی کند که اقوام مختلف بتوانند بدون توسل به جنگ، رقابت ها و دشواری های شان را حل و فصل کنند، و روش هایی در پیش گیرد تا کشورهای غیر صنعتی به مسیر کلی تمدن جهانی بپیوندند و از مزایای علم و صنعت برخوردار شوند، و مردم جهان به نحوی آموزش ببینند که خود بتوانند در همه ی عمر به آموختن ادامه دهند. "

  • چ.الف
" کلّ تمدن انسان را که نگاه می کنیم، می توانیم سه روند را ببینیم که پیوسته در حال فعالیت و تأثیرگذاری در عرصه ی تمدن اند. نخستین روند عبارت است از شریک شدن تدریجی اقوام در همه ی دستاوردهای انسانی، تا به جایی برسیم که این دستاوردها، مثل ایده ی خانواده که میان همه ی اقوام مشترک است، به همه ی بشریت تعلق گیرد. دومین روند عبارت است از پیشرفت هایی که یکایک تمدن ها هر کدام به نوبه ی خود در زمینه ی توانایی انسان در استفاده از انرژی و مهار جهان پیرامون خود کرده اند تا به تدریج نیروی ماشین جایگزین نیروی جانوران اهلی و دست های خالی انسان شود. سومین روند عبارت از توالی شکل های مختلف دینی و هنرس و فلسفی است، که هر کدام به نوبه ی خود به غنای فرهنگی جهان کمک کرده، سپس جای خود را به شکل تازه ای می دهند که با شکل پیشین متفاوت است و قابل مقایسه با آن نیست. "

  • چ.الف
" هر شاخه ای از هنر را که در نظر بگیریم، خواه موسیقی یا کنده کاری یا نمایش یا رقص یا نقاشی در سیر تمدن ها افت و خیزهایی داشته است. در تاریخ طولانی هر تمدن، می توان مکان یا زمانی را یافت که در آن هنر خاصی توسعه یافته است و در همان حال همه یا برخی از هنرهای دیگر به فراموشی سپرده شده اند. در بسیاری از موارد به دوره های خاصی از تمدن بر می خوریم که عصر طلایی نام دارند. در این دوره ها بسیاری از هنرها با هم پیشرفت کرده اند و موسیقی، شعر، نقاشی و نمایش در یک زمان واحد شکوفا شده اند. این دورهای تاریخی را هم در تاریخ اقوام ابتدایی می توان یافت و هم در تاریخ کشورهایی مثل یونان یا ایتالیا و یا انگلستان. "

  • چ.الف
" با بررسی اقوام مختلف جهان به پدیده ی دیگری هم بر می خوریم و آن استفاده از تابو است. تابو از سومین شیوه ی نگرش انسان به جهان ریشه می گیرد، که با شیوه ی مذهبی و شیوه ی جادو متفاوت است. این شیوه ی نگرش را در شکل بسیار ساده ی آن میان اسکیموها می بینیم. کلمه ی "تابو" متعلق به مناطق جنوبی اقیانوس آرام است و آن را به مفهوم چیزی ممنوع به کار می بریم و مقصود از تابو این است که چنان چه مردم چیزهای ممنوع را دقیقاً بشناسند و مقررات را زیر پا بگذارند، در این صورت بدون توجه به علت این کار، خود به خود مجازات وحشتناکی در انتظار آنهاست.
همانگونه که امروزه مفاهیمی مثل اعتماد و کمک به دیگران که در انسان ریشه ای عمیق دارند و بخشی از دین به شمار می روند تغییر کرده اند و همان گونه که عقایدی که ریشه در آرزوی انسان برای تحت کنترل درآوردن ِ جهان دارند و بخشی از جادو به شمار می روند نیز دگرگون شده اند، همان گونه نیز عقاید انسان درباره ی تأثیر تابوهای خاص هم تغییر یافته اند. اما در عین حال مفهوم ذهنی خود تابو به صورت های مختلف خود را نشان می دهد. بعضی تابوها مثل ممنوعیت ازدواج پدر و مادر با فرزندانشان ریشه ای عمیق داشته، همه ی مردم جهان به آن پای بندند؛ برخی از تابوها ممکن است به امور جزیی مربوط باشند، مثل تابوی بدیُمنی عدد سیزده. اما مفهوم همه ی آنها یکی است. 
وقتی به شیوه های مختلف تفکر انسان درباره ی جهان از طریق دین و جادو و تابو می اندیشیم، پی می بریم که به رغم تغییر بعضی از رفتارها این شیوه های تفکر هنوز هم رواج دارند. نیز پی می بریم که نمی توانیم پدیده هایی مثل معتقدات مذهبی را اندازه گیری یا مقایسه کنیم. "

  • چ.الف
" به هر کجای جهان نگاه کنیم، به رفتاری بر می خوریم که "جادو" نامیده می شود. کسانی که می کوشند از طریق جادو رویدادهای جهان را کنترل کنند، با دعا یا اصلاح روح خود به این کار دست نمی زنند. آدمیان با دعا یا اصلاح روح خود (تزکیه ی نفس)، می کوشند روح خود را هرچه بیشتر با جهان ناپیدا هماهنگ کنند، اما در جادو انسان از طلسم یا از مجموعه کلماتی که کلمه به کلمه تکرار می شوند، یعنی از اوراد، استفاده می کند، یا از چیزی که مایل است اتفاق بیفتد، تقلید می کند. افسانه های پریان، پُر از این نوع جادوهاست. نکته ی اساسی در مورد جادو این است که جادو خود به خود عمل می کند؛ مهم این نیست چه کسی از جادو استفاده می کند، مهم نحوه ی صحیح کاربرد آن است... 
...با زیاد شدن آگاهی های انسان از طبیعت پیرامون، علم جایگزین بسیاری از اموری شده است که روزی جنبه ی جادو داشتند. امروزه برای این که مرغ ها بیشتر تخم بگذارند، به جای ورد و دعا، غذای مرغ ها را بهتر می کنیم، به جای آن که برای دور کردن بیماری، به گردن مان طلسم و دعا آویزان کنیم، خود را برای مصونیت در مقابل بیماری ها واکسینه می کنیم. اما ذهنیتی که سبب شده بود اقوام ابتدایی، دست به اختراع جادو بزنند و به آن توکل کنند، هنوز به تمامی از میان نرفته است. روزگاری انسان از درک جهان پیرامون خود عاجز بود و خود را بی پناه می دید و می کوشید با استفاده از جادو، باد و باران و محصولات و منابع تأمین شکار را به اراده ی خود در آورد. امروز نیز همچون گذشته، بسیاری از مردم که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند، از درک و کنترل حوادث بسیاری که بر آنها می گذرد، عاجز اند. شخصی که جلوی داشبورد اتومبیلش نظرقربانی آویزان می کند، به جای این که مقررات ایمنی را در رانندگی بیاموزد و به کار ببندد تا در اتوبان های مدرن با اتومبیل های دیگر تصادف نکند، هنوز هم می خواهد به کمک جادو، رفتار دیگران را کنترل کند. بسیاری از مردم از داروهای جدید مثل آنتی بیوتیک ها و داروهای سولفاته به خاطر خواص درمانی آنها استفاده نمی کنند، بلکه به آنها به چشم همان برگ ها، دانه ها، ریشه ها و سنگ های سحرآمیزی نگاه می کنند که ده هزار سال پیش با التماس از جادوگران می گرفتند و یا می خریدند. 
از این رو گرچه می توان گفت نوع رفتار انسان نسبت به مسائل جادو تغییر کرده اما این تغییرات شبیه تغییراتی نیستند که در نتیجه ی اختراع وسایل بهتری در زمینه ی حمل و نقل یا ارتباطات در انسان روی داده است. امروزه انسان با بسیاری از چیزهایی که روزگاری جادو تلقی می کرد، به شیوه ی دیگری برخورد می کند. اما عقاید کهن هنوز از میان نرفته اند و به صورت تازه ای به حیات خود ادامه می دهند. روزگاری مردم صدف هایی با شکل خاص یا قطعه های کوچک کاغذی پوشیده از نوشته های اسرارآمیز با خود داشتند. و گرچه امروزه مردم در زمینه های دیگری به دنبال جادو می گردند، به هر حال هنوز هم از جادو دل نمی کنند. "

  • چ.الف