چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۲۳۶ مطلب توسط «چ.الف» ثبت شده است

" گاهی تصور می رود که ارواح مردگان به درخت ها جان می بخشند. قبیله ی دی یِری در استرالیای مرکزی، بعضی درختان را که به نظرشان شکل دگرگون شده ی نیاکان آنهاست، سخت محترم می دارند. از این رو با احترام  از آنها یاد می کنند و مراقبند که آسیب نبینند یا نسوزند. 
در کره، روح کسانی که از طاعون یا در کنار راه می میرند و زنی که سر زا می رود، بی چون و چرا در تن درخت جایگزین می شود. برای این ارواح، نان شیرینی و شراب و گوشت خوک بر روی تکه سنگ هایی که پای درخت ها توده می شود، پیشکش می کنند.
در چین از زمان های دیرین و به یاد نیامدنی رسم بود که کنار گورها درخت بکارند تا روح مردگان را نیرو دهد و به این ترتیب جسد را از تباه شدن بازدارد؛ و چون فکر می کردند که سروِ همیشه سبز و کاج بیش از سایر درخت ها نیروی حیات دارند، برای این کار ترجیح داده می شدند. 
در اغلب، اگر نه در همه ی این موارد، روح را ساکن درخت می دانند؛ او به درخت جان می دهد و با آن درد می کشد و می میرد. اما بنا به اعتقادی دیگر و شاید جدیدتر، درخت نه پیکر بلکه فقط جایگاه روح درخت است که می تواند به دلخواه خود آن را ترک کند و به آن بازگردد. اهالی سیائو، از جزیره های هند شرقی، به ارواحی جنگلی معتقدند که در جنگل ها یا درخت های بزرگ تک افتاده اقامت دارند. هنگامی که قرص ماه کامل است، ارواح از پناهگاهشان بیرون می آیند و پرسه می زنند. روح، سری بزرگ، دست ها و پاهایی بسیار بلند و جثه ای کلان دارد.
هم چنین اهالی نیاس معتقدند که بعضی درخت ها همیشه در تصرف شیاطین سرگردان اند و با از بین رفتن درخت، آزادانه به تبهکاری می پردازند. از این رو مردم به این درخت ها احترام می گذارند و مراقبند که کسی آنها را قطع نکند. "

  • چ.الف
" این تصور که درختان و گیاهان موجودات جاندارند طبیعتاً موجب این اعتقاد می شود که نر و ماده هستند و می تؤانند به معنی واقعی ِ کلمه، نه صرفاً مجازی و شاعرانه، با هم ازدواج کنند. این تصوّر تخیّل محض نیست، زیرا نباتات همچون حیوانات جنسیت دارند و با جفت شدنِعناصر نر و ماده تولید مثل می کنند. اما با آنکه در همه ی حیوانات ِ عالی، اندام تناسلیِ دو جنس در افراد مختلف به طور جداگانه وجود دارد، در غالب گیاهان این اندام ها در هر دو نوع واحد با هم اند، با این حال این قانونْ به هیچ وجه عام نیست و در بسیاری از انواع گیاهانْ نر و اده از هم جدا هستند. ظاهراً بعضی بدویان از این جداگانگی آگاهی داشتند، زیرا گفته شده است که مائوری ها "ازجنسیت درختان آگاهی دارند و نام های جداگانه ای برای نر و ماده ی بعضی درختان دارند." مردمان باستان تفاوت بین درخت خرمای نر و ماده را می دانستند و آن ها را به طور مصنوعی با تکاندنِ گرده ی درخت نر بر روی گل های درخت ماده بارور می کردند. بارورسازی در بهار صورت می گرفت. در بین قوم بت پرستِ حران، ماه باروری نخل را ماهِ خرما می نامیدند و جشن ازدواج همه ی خدایان و زن خدایان را در این ماه برگزار می کردند."

  • چ.الف
" به نظر انسان بدوی، جهان عموماً جان دار است و گیاهان و درختان از این قاعده مستثنی نیستند. به نظر او آنها نیز چون خود او روح دارند و بر همین اساس با آنها رفتار می کند. 
بومیان هیداتسا در امریکای شمالی معتقدند هر چیز طبیعی برای خود روحی دارد، یا دقیق تر بگوییم، سایه ای دارد. برای این سایه ها، توجه و احترامی معطوف می شود، اما در مورد همه به تساوی صورت نمی گیرد. مثلاً سایه ی نوعی سپیدار، بزرگترین درخت در دره ی میسوری ِعلیا را هوشمند می دانند که اگر کاملاً بگسترد، ممکن است در بعضی کارها بومیان را کمک کند؛ اما سایه ی درختچه ها و گیاهان منزلت کمی دارد.
اینکاهای آفریقا ی شرقی بر آنند که هر درختی و به ویژه هر درخت نارگیل روح دارد؛ " از بین بردن درخت نارگیل با مادرکشی برابر است، زیرا این درخت درست مثل مادر به آنها حیات می دهد و غذا می رسانَد."
اما با روح نباتات همیشه به احترام و مماشات رفتار نمی شود. اگر سخن ملایم و رفتار خوبْ آنان را برنیانگیزد، گاهی به رفتار خشن تر متوسل می شوند. در هند شرقی، نزدیک جوگرا در سالنگور، باغچه ای از درختانِ کلا وجود دارد و در روز خاصی روستاییان در آنجا جمع می شوند. یکی از جادوگران تبری برمی دارد و چند ضربه ی دقیق به تنه ی بی بارترین درخت می زند و می گوید: "حالا میوه می دهی یا نه؟ اگر ندهی، می اندازمت!" درخت به این پرسش از دهان مرد دیگری که در همان نزدیکی از درختِ دیگری بالا رفتهداست (از درخت کلا نمی توان بالا رفت) پاسخ می دهد: " چرا، حالا میوه می دهم، خواهش می کنم مرا قطع نکن." همینطور در ژاپن برای بارور کردن درخت، دو مرد به باغی می روند. یکی از درختی بالا می رود و دیگری با تبری در دست پای درخت می ایستد. مرد پایینی از درخت می پرسد که آیا سال بعد بار خواهد داد و تهدیدش می کند که اگر بار ندهد قطعش می کند. مرد ِ بالای درخت به جای درخت جواب می دهد که بار فراوان خواهد داد. شاید شگفت آور بنماید که این نوع باغداری، مشابه دقیقی در اروپا دارد. در شب کریسمس، روستاییِ اسلاوُنی و بلغاری تبری را تهدیدکنان به سوی درخت میوه ی بی باری تکان می دهد و مرد دیگری وساطت کنان می گوید: " قطعش نکن، این بار دیگر میوه می دهد." سه بار تبر تکان می خورد و سه بار وساطت آن مرد جلوی ضربه را می گیرد. از آن پس درختِ هراسیده یقیناً سال بعد میوه می دهد.* "

* به این پست نگاهی داشته باشید: جشن تیرگان و شگون چوب خوردن از لال 

  • چ.الف
" در تاریخِ دینیِ قوم آریایی در اروپا، پرستش درختان نقش مهم بازی کرده است. این طبیعی ترین امر است، زیرا در آغاز ِ تاریخ، اروپا پوشیده از جنگل های عظیم ِ ماقبل تاریخ بود که پهنه های بی درخت در میان آن شاید مثل جزیره هایی در میان اقیانوسی سبز به نظر می آمده اند. 
"گریم" با بررسی ِ واژه هایی که در زبان تیوتُنی ( از اقوام قدیم اروپای شمالی، شامل ژرمن ها و آلمان ها) برای "معبد" هست، نشان داد که احتمال دارد بین آلمان ها، قدیم ترین معبدها جنگل های طبیعی بوده باشند که در ضمن آن، تحول آتیِ سبک گوتیک در معماری کلیسا را نیز به پرستش درخت در دوران قدیم نسبت می دهد. به هر صورت، درخت پرستی در میان همه ی خاندان ها ی بزرگ اروپایی از تبار آریایی کاملاً مصداق ارد. بین سلت ها، بلوط پرستی ِ درویدها برای همه آشناست و واژه ی قدیم شان برای معبد در ریشه و معنی، ظاهراً با Nemus لاتین، به معنی ِ بیشه زار و درختستان که هنوز در نام Nemi به جا مانده است، یکی است. بیشه زار های مقدس بین آلمان های باستان متداول بود و درخت پرستی در بین اخلاف آنان امروزه کم و بیش منسوخ گشته است. "

شاخه ی زرین
  • چ.الف
" در جنگل های کامبوج، دو حاکم مرموز می زیند که به شاه آتش و شاه آب مشهورند. نقش شاهانه ی آنها جنبه ی کاملاً رازورزانه یا روحی دارد؛ هیچ نوع اقتدار سیاسی ندارند؛ روستاییان ِ ساده ای هستند که با عرق جبین و پیشکشی های مؤمنان امرار معاش می کنند. بنا به گزارشی، آنها در انزوای مطلق زندگی می کنند، هرگز همدیگر را و صورت انسانی را نمی بینند. به طور متوالی در هفت برجی که بر هفت کوه ساخته شده است زندگی می کنند و هر سال از برجی به برج دیگر نقل مکان می کنند. مردم مخفیانه می آیند و چیزی مورد نیاز معیشتی شان را بر سر راه شان قرار می دهند. سلطنت شان هفت سال طول می کشد، یعنی مدتی که برایاقامت متوالی در همه ی برج ها لازم است؛ اما اغلب شان پیش از سرآمدنِ این مدت می میرند
مردم هنگام عبور ِ این شاهان ِ مرموز در برابرشان به خاک می افتادند، زیرا در غیر این صورت گردبادی مهیب شهر را در کام می کشید. شاهان آتش و آب، همچون بسیاری دیگر از شاهان مقدس، نباید به مرگ طبیعی بمیرند، زیرا به شهرت شان لطمه می خورد. هم چنین وقتی یکی شان سخت بیمار باشد، ریش سفیدان مشورت می کنند و اگر فکر کنند که درمان شدنی نیست، با خنجر می کشندش. پیکرش را می سوزانند و خاکسترش را با احترام جمع می کنند و تا پنج سال در ملأ عام از آن تجلیل می کنند. "


  • چ.الف
" بر تپه ای در بوما نزدیک دهانه ی رود کنگو، نامْ وُلووُمو، فرمانروای باد و باران سکونت دارد.
در خصوص بعضی قبایل ساکن در نیل علیا می شنویم که فرمانروا به معنای متدوال آن ندارند؛ تنها کسانی که به این معنی می شناسند، فرمانروایان باران یا ماتاکودو هستند که قادرند در موعد مناسب، یعنی فصل بارش، باران نازل کنند. اگر فرمانروا نتواند برایشان باران بیاورد، شکم او را پاره می کنند، زیرا معتقدند باد و باران در شکم اوست. 
در قبیله ی باری، یکی از این فرمانروایان ِ باران، با پاشیدن آب به زمین با زنگوله ای دستی، باران نازل می کند. 
در بین قبایل حوالی حبشه، منصب مشابهی وجود دارد: کاهنی ِ آلفای، به قول مردم باریا و کوناما، منصب مهمی است. او نوعی شاه است و منصبش به طور موروثی به برادر یا پسر خواهرش می رسد. او را قادر به نازل کردن باران و راندن ملخ می دانند. اما اگر نتواند انتظار مردم را برآورد و خشکسالی بزرگی واقع شود، آلفای را سنگسار می کنند و می کشند و نزدیکترین خویشانش باید نخستین سنگدرا پرتاب کنند. "

  • چ.الف
" بررسی های پیشین نشان داده است که همان مجموعه وظایف مقدسِ همراه با مقام سلطنت که در فرمانروای بیشه زار در نِمی می بینیم، پیوسته خارج از محدوده ی دوران عتیق کلاسیک ظاهر می شود و مشخصه ی عامِ جوامع در همه ی دوران ها از بربریت تا تمدن است. علاوه بر این، به نظر می رسد که کاهنِ فرمانروا غالباً شاه است و نه در اسم، که در واقع به دستی نگین پادشاهی و به دستی عصای روحانیت دارد. دست کم با نشان دادنِ این که آمیزش قدرت روحانی و دنیوی که نمونه اش در سنّتِ یونانی - ایتالیایی به خاطر می آید، عملاً در بسیاری جاها وجود دارد، هرگونه گمان ِ عدم احتمال را که شاید در این خصوص وجود داشته باشد از میان برداشته ایم. 
آیا ممکن نیست پیشکسوتانِ فرمانروای بیشه زار، سلسله ای از شاهان بوده باشند که انقلابی جمهوری خواه از قدرت سیاسی خلع شان کرده و فقط وظیفه ی مذهبی و سایه ی تاجی را برایشان باقی گذاشته است؟ دست کم به دو دلیل می توان به این پرسش جواب منفی داد: دلیل اول از اقامتگاه ِ کاهنِ نِمی بر می خیزد و دلیل دیگر از لقب او، فرمانروای بیشه زار. اگر اسلاف وی شاه به معنی معمولی اش بودند، او مسلماً می بایست مانند شاهان مخلوع ِ روم و آتن، در شهری که دیهیم ِ شاهی از او گرفته شده بود اقامت می گزید؛ این شهر می بایست آریسیا بوده باشد، زیرا نزدیکترین شهر بود، اما آریسیا سه مایل دورتر از صومعه ی جنگلیِ او در ساحل دریاچه قرار داشت. او اگر حکومت می کرد، قلمرو اش نه در شهر که در جنگل بود و همین طور لقبش، فرمانروای بیشه زار کمتر اجازه می دهد فکر کنیم که هرگز شاهی به معنای معمول کلمه بوده است. به احتمال بیشتر او شاهِ طبیعت و بخش خاصی از طبیت، یعنی بیشه زار بود که لقبش نیز از آن می آمد. اگر بتوانیم نمونه هایی از آنچه که می توان فرمانروایان ِ بخشیِ طبیعت نامید، پیدا کنیم، این فرمانروایان اشخاصی هستند که گمان می رود به عناصر یا جنبه های خاصی از طبیعت حاکمند و احتمالاً همانندی بیشتری با فرمانروای بیشه زار دارند تا فرمانروایان خداگونه ای که تا کنون دیده ایم و کنترل شان بر طبیعت غالباً عام است تا خاص، نمونه ی این گونه فرمانروایان بخشی کم نیست. "

  • چ.الف
" سلطنت مقدس، از لحاظ تاریخی ظاهراً در میان جادوگران ِ عمومی یا پزشکان قبیله به وجود آمده است و از نظر منطقی بر استنتاج غلط از تداعی معانی استوار است. انسان نظام تصوراتش را به اشتباه با نظام طبیعت یکی گرفت و از این رو فکر کرد کنترلی که بر افکار خود دارد، یا به نظر می رسد که دارد، به او اجازه می دهد همین کنترل را بر اشیا نیز داشته باشد. کسانی که به دلیلی، به سبب قوت یا ضعفِ اعضای طبیعیِ خود، گمان می کردند که این قدرت های جادویی را به منتها درجه دارا هستند، کم کم از دیگران متمایز گشتند و گروه جداگانه ای را تشکیل دادند که مقدر بود اثری بسیار دوررس بر تکامل سیاسی، دینی و فکر بشریت بگذارد. پیشرفت اجتماعی، چنانکه می انیم، اساساً شامل تمایز متوالی نقش ها، یا به زبان ساده تر، تقسیم کار است. کاری که در جامعه ی بدوی، همه به یکسان و همه به طور ناقص یا تقریباً ناقص انجام می دهند، به تدریج بین طبقات مختلفِ کارگران تقسیم شد و بیش از پیش کاملتر انجام گرفت و از آنجا که همه در تولیدات مادی و غیرمادی ِ این کار ِ تخصصی شده سهیم اند، همه ی جامعه از تخصصی شدنِ فزاینده سود می برد. با این حساب، جادوگران یا پزشکان قبیله ظاهراً قدیم ترین طبقه ی صناعی یا حرفه ای در تکامل جامعه اند. زیرا جادوگر در هر قبیله ی بدوی که برای ما شناخته شده است وجود دارد و در میان پست ترین بدویان، مثل بومیان استرالیا، تنها طبقه ی حرفهدای موجود است. با گذشت زان و تداوم روند ِ تمایز، گروه پزشکان ِ قبیله، خود به طبقاتی چون مداواکنندگان بیماری، باران سازها و مانند آن تقسیم می شوند؛ در حالی که قدرتمندترین عضو گروه، مقام سرکرده را برای خود کسب می کند و به تدریج به صورت فرمانروایی مقدس در می آید. نقش قدیم جادوگری اش بیش از پیش کم رنگ تر می شود و چون دین به آهستگی جادو را کنار می زند، جا به وظایف کاهنانه یا حتی الهی می دهد. باز مدت زمانی بعد، تفکیکی بین جنبه ی مدنی و دینیِ سلطنت و فرمانروایی حاصل می شود، قدرت دنیوی را یک تن و قدرت معنوی را فردی دیگر به عهده می گیرد. در این بین، جادوگران که با چیرگی ِ دین ممکن بود دفع شده باشند اما ریشه کن شدن شان امکان نداشت، هنوز به هنرهای مرموز قدیم شان در مقابله با مراسم جدید قربانی و نیایش چسبیده اند و هنوز زیرکترین آنها مغلطه ی جادو را درک می کنند و دستکاریددر نیروهای طبیعت را به طرزی مؤثرتر در خدمت منافع بشر قرار می دهند؛ کوتاه سخن، جادو را به سوی علم می کشانند. 
به هیچ وجه نمی خواهم بگویم که مسیر تحول در همه جا دقیقاً بر این روال و مسیر بود: این تحول، بی تردید در جوامع مختلف، صورت های بسیار مختلف داشته است. قصدم فقط این است که گرایش کلی آن را البته به نظر خودم، در بسیط ترین صورتداش، نشان دهم. این تکامل نقش ها از دیدگاه صنعتی، از یکنواختی به تنوع و از دیدگاه سیاسی از دموکراسی به استبداد بوده است. ما در این بررسی، به تاریخ آتیِ سلطنت، به خصوص زوال استبداد و جایگزین شدن اَشکالی از حکومت که با نیازهای عالی تر ِ انسان متناسب تر بود، کاری نداریم؛ مضمون بررسی ما، رشد و نه زوالِ یک نهادِعظیم و در زمان خود مفید است. (جیمز جرج فریزر) "

  • چ.الف
" از بررسی ِ منزلت دینی ِ شاه در جوامع ابتدایی، می توان دریافت که ادعای قدرتِ خدایی و فوق طبیعیِ فرمانروایان ِ امپراطوری های بزرگ ِ تاریخی ، مثلاً در مصر، مکزیک و پرو، حاصلِ ساده ی نخوتی متورم نبوده و صرفاً بقا و گسترش خداپنداریِ شاهان زنده در بین اقوام وحشی قدیم است. 
از این رو، مثلاً، اینکاهای پرو را به عنوان فرزندان خورشید چون خدا محترم می داشتند؛ آنها ممکن نبود خطا کنند و کسی تصورِ بی حرمتی به شخص، به شرف یا دارایی شاه یا هر یک از اعضای خاندان سلطنتی را به خود راه نمی داد.
شاهان مکزیک به هنگام جلوس، سوگند یاد می کردند که خورشید را به تابیدن، ابرها را به باریدن، رودخانه ها را به جریان و زمین را به بارِ فراوان دادن وادارند. می شنویم که مونتزوما، آخرین فرمانروای مکزیک را چون خدایی می پرستیدند.
خدایان قدیم بابلی از عهد سارگون ِ اول تا سلسله ی چهارمِ اور یا بعدتر، ادعای خدایی داشتند، به خصوص فرمانروایانِ سلسله ی اور، برای خود معابدی بنا کرده بودند، مجسمه های خود را در پرستشگاه قرار می دادند و امر می کردند که مردم برای آنها قربانی کنند. 
شاهان اشکانی، خود را برادران خورشید و ماه می دانستند و چون خدا پرستیده می شدند. حتی زدنِ یک عضو ِ عادی ِ خاندان اشکانی بی حرمتی به مقدسات محسوب می شد.
فرمانروایانِ مصر در طول حیات خود منزلت خدایی داشتند، برایشان قربانی می شد و کاهنانی خاص در معابدی خاص، آنان را می پرستیدند. در واقع پرستش شاهان گاهی پرستش خدایان را تحت الشعاع قرار می داد. گفته شده است فرمانروای مصر در طول حیاتش، هر مفهوم ممکن را که مصریان از الوهیت برای خود ساخته بودند، تجسم می بخشید. به عنوان خدای فوق بشر با تولد و سلطنت اش، پس از مرگ به صورت انسانی خداگونه و پرستیدنی در می آمد. از این رو هر آنچه که از خدایان قابل تصور بود، در او جمع آمده بود. "

  • چ.الف
" گاهی با مرگ خدای مجسم، روحِ الهی به جسمی دیگر منتقل می شود، تاتارهای بودایی به تعداد زیادی بودای زنده معتقدند که به عنوان لامای بزرگ، ریاست مهم ترین صومعه ها را به عهده دارند. وقتی یکی از این لاماهای بزرگ می میرد، پیروانش عزا نمی گیرند، زیرا می دانند که به زودی به صورت طفلی زاده می شود و باز می گردد. تنها نگرانی شان پیدا کردن جای تولد اوست. اگر در آن مدت رنگین کمانی دیدند، آن را نشانه ای از جانب لامای درگذشته می دانند که آنان را به گهواره ی وی راهنمایی خواهد کرد. گاهی خودِ خدای کودک هویت خویش را آشکار می کند؛ می گوید: "منم لامای بزرگ، بودای زنده ی معبدِ فلان و فلان. مرا به صومعه ام ببرید. من رییس ِ بیمرگِ آن صومعه ام." جای تولد بودا به هر نحو که کشف شود، چه با اقرار خود بودا و چه با نشانه ای در آسمان، به دنبال آن چادرها برافراشته می شود و زیارت های پر سرور غالباً به سرکردگی شاه یا یکی از اعضای برجسته ی خاندان سلطنتی برای یافتن و به خانه بردن خدای کودک ترتیب می یابد. او عموماً در تبت به دنیا می آید که سرزمین مقدس است و کاروان برای رسیدن به او اغلب باید از بیابان های بسیار مهیب بگذرد. وقتی سرانجام کودک را می یابند، به خاک می افتند و او را می پرستند. با این حال پیش از آن که به عنوان لامای بزرگِ مورد نظر شناخته شود، بایستی آنان را کاملاً از هویت خود مطمئن سازد. نام صومعه ای را که مدعیِ ریاست آن است، فاصله و مسافت آن، تعداد راهبانی را که در آن زندگی می کنند، از او می پرسند. هم چنین باید عادات لامای ِ بزرگِ درگذشته و نحوه ی مرگش را شرح دهد. سپس اشیای مختلف مثل کتاب ِ دعا، قوری و فنجان پیشش می نهند و او باید به آن که در حیات پیشین اش به کار می برده است اشاره کند. اگر این همه را بی سهو و خطا انجام دهد، ادعایش پذیرفته می شود و پیروزمندانه به سوی صومعه اش می برند. سرکرده ی همه ی لاماها، دالایی لاما، ساکن لهاسا است که واتیکانِ تبت محسوب می شود. او را خدای زنده ای می دانند که پس از مرگ، روح خدایی و فناناپذیرش در وجود طفلی دوباره زاده می شود. بنابر بعضی گزارش ها، طرز شناساییِ  دالایی لاما همانند شیوه ی کشف لامای بزرگ ِ عادی است که قبلاً گفته شد. گزارش های دیگر سخن از قرعه کشی و برداشتن قرعه از توی کاسه ای زرین می گویند. هرجا که او زاده شود، درختان و گیاهان سبز می شوند؛ به فرمانش گل ها می شکفد و چشمه ها جاری می شود و حضورش برکات آسمانی را نازل می کند. "

  • چ.الف