چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۲۳۶ مطلب توسط «چ.الف» ثبت شده است

" پیوند قدسی ِ نیروهای گیاه و آب را اقوام بسیاری به خاطر بارور ساختن زمین که حیات انسان و حیوان نهایتاً به آن بسته است، انجام می داده اند و در این آیین ها نقش عروس یا داماد ِ ایزدی را غالباً زن یا مردی بازی می کرد. بنابراین، از روی این شواهد شاید بتوان گمان کرد که در بیشه زار ِ مقدسِ نِمی  که نیروهای گیاه و آب در آن به شکل جنگل انبوه، آبشار های غلتان و دریاچه ی صاف و زلال ظاهر می شد، وصلتی چون وصلت شاه و ملکه ی بهار که ذکر شد، هر سال بین فرمانروای آدمیزاده ی بیشه زار و دیانا، ایزدبانوی بیشه زار، صورت می گرفت. از این لحاظ، شخصیت مهم در بیشه زار، ایگریا پریواره ی آب بود که زنان آبستن او را می پرستیدند، زیرا همانند دیانا می توانست سبب زایمان راحت شود. از این نکته شاید بتوان به جرئت نتیجه گرفت که چشمه ی ایگریا را، چون بسیاری چشمه های دیگر، دارای قدرت تسهیلات آب سنتی و همین طور زایمان می دانستند. پیشکش های نذری که در آن محل یافت شده است، که آشکارا حاکی از بچه دار شدن ِ زایران است، احتمالا برای ایگریا است تا دیانا، یا شاید بهتر باشد بگوییم ایگریا پریواره ی آب، فقط شکل دیگری از خودِ دیانا ایزدبانوی بزرگ طبیعت، بانوی رود های غرّان و نیز جنگل های ظلمانی است که قرارگاهش در کنار دریاچه و آینه اش آب های صاف بود و همتای یونانی اش، آرتمیس، دوست داشت در برمه ها و رودها برگردد. یکسان انگاری ِ ایگریا و دیانا را این سخن پلوتارک تأیید می کند که ایگریا یکی از پریواره های درخت بلوط بود که رومیان اعتقاد داشتند بر هر بلوط زار ِ سرسبزی مستولی است؛ زیرا، در عین حال که دیانا به طور کلی ایزدبانوی جنگل ها به شمار می رفت، ظاهراً به ویژه با درخت بلوط، خصوصاً در بیشه زار مقدس اش در نِمی ارتباطی نزدیک تر داشت . پس شاید ایگریا پریچه ی چشمه ای بود که از بیخ درخت بلوط مقدسی جریان می یافت. می گویند چنین چشمه ای از ریشه ی بلوط بزرگ ِ مقدسی در دوما برون جوشیده است و کاهنه ها از روی صدای جریان آن غیب گویی می کردند. یونانیان معتقد بودند که جریان آبی از چشمه ها و چاه های مقدس، قدرت پیشکویی به انسان می دهد. با این نکته می توان آن حکمت فرابشری را که طبق روایات، ایگریا به نوما، شوهر یا معشوق فرامانروایش الهام کرد، توضیح داد. وقتی به یاد می آوریم که شاه در جوامع ابتدایی غالباً مسئول بارش باران و باروری خاک بود، مشکل می توان افسانه ی عروسی نوما و ایگریا را یادگار وصلت قدسی شاهان رُم با ایزدبانوی گیاه و آب برای کسب قدرت در ادای وظایف الهی یا جادویی شان ندانست. در چنین آیینی نقشِ ایزدبانو را ممکن است تمثال یا زنی، احتمالاً ملکه ای، ایفا کند. اگر در این گمان، حقیقتی نهفته باشد، می توان  فرض کرد که شاه و ملکه ی رُم با ازدواجشان، ایزد و ایزدبانو را نمایش می دادند. "

  • چ.الف
" دیانا اساساً الهه ی بیشه زارها بود، همان طور که سِرِس الهه ی غلات و باکوس خدای شراب بود. معبد های او عموماً در جنگل واقع شده بود. در واقع هر جنگلی وقف او بود و در نام گذاری ها، نام او غالباً با سیلوانوس، خدای جنگل همراه است. اما اصل او هرچه که بوده باشد، همیشه فقط یک الهه ی درختان نبود. دیانا مانند خواهر یونانی اش آرتمیس ظاهراً به صورت تجسم زندگی سرشار طبیعت اعم از حیوانی و گیاهی درآمده است. طبیعتاً فکر کرده اند او به عنوان بانوی بیشه زاران، صاحب حیوان های درنده و اهلی است که از بیشه پا می گیرند، در اعماق تیره ی آن در کمین صیاد می نشینند، برگ های تازه و جوانه های شاخه هایش را می خورند یا در دره ها و دشت های باز می چرخند. بدین سان او شاید به صورت الهه ی نگهبان شکارچیِ آن و چوپانان هر دو درآمده است، درست همچنان که سیلوانوس نه تنها خدای جنگل که رمه ها نیز بود. همین طور در فنلاند، جانوران وحشیِ جنگل را رمه ی تاپیو، خدای بیشه زاران و زن ِ زیبا و شکوهمندش می دانستند. 
اما دیانا صرفاً نگهبان جانوران وحشی، بانوی بیشه ها و تپه ها، دشت های دنج و رود های پرخروش نبود. او را ماه و به خصوص به نظر می رسد که ماهِ زردِ هنگام ِ درو می دانستند و به همین جهت بود که انبار کشاورزان را پر از محصولات مرغوب می کرد و دعای زنان را به هنگام درد زایمان می شنید. در جنگل مقدس ِ خویش در نِمی، چنان که دیدیم او را به خصوص به عنوان الهه ی زایمان که برکت دهنده ی نسل زنان و مردان بود، می پرستیدند. به این ترتیب، دیانا را چون آرتمیس ِ یونانی که همواره با او یکسان بود، می توان الهه ی طبیعت به طور کلی و باروری به طور اخص دانست. پس جای تعجب نیست که در معبد وی، در آونتین، او را با تصویری که رونوشتِ بُتِ بسیارپستانِ آرتمیسِ اِفِسی بود، با همه ی آن نشانه های متعدد باروری اش نشان می دادند. از همین جا نیز می توان دریافت که چرا یک قانون کهنِ رُمی، منسوب به شاه تولوس هاستیلیوس، حکم می کند که در هنگام ارتکاب زنا،  کاهن باید به عنوان کفاره در جنگل ِ دیانا قربانی کند. زیرا میدانیم که گناه زنا را عموماً موجب بروز قحط و خشکسالی می دانند، به همین جهت کفاره ی این گناه می بایست به الهه ی باروری داده می شد. 
اکنون بر این اساس که الهه ی باروری، خود باید بارور باشد، لازم است که دیانا زوجی داشته باشد. یار او، ویربیوس بود که نماینده یا اصولاً تجسم اش فرمانروای بیشه زارِ نِمی بود. هدف از آمیزش آنان، بارورسازی زمین، حیوانات و بشریت بود و طبیعتاً می توان فکر کرد که اگر عروسی مقدس را هر سال جشن می گرفتند و نقش عروس و داماد را چه تمثال های آنان و چه اشخاص زنده بازی می کردند، این امر قطعیت بیشتری می یافت. "

  • چ.الف
" بنا بر اعتقادی متدوال که ریشه در واقعیت نیز دارد، گیاهان از طریق آمیزش جنسی ِ عناصر نر و ماده تولید مثل می کنند و این که بر اساس جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی تصور بر این است که با وصلت تقلیدی زن و مردی که در آن لحظه در جای روح ِ گیاه قرار می گیرند، این تولید مثل برانگیخته می شود. این گونه نمایش های جادویی، نقش بزرگی در جشنواره های عمومی اروپایی ایفا کرده اند و چون استوار بر فرایافت بسیار خامی از قانون طبیعی اند، روشن است که باید از عهد عتیق ِ دوردستی به جا مانده باشند. بنابراین مشکل بتوان گفت که خطاست اگر بپنداریم اصل آن ها به زمانی می رسد که نیاکانِ اقوام متمدن ِ اروپایی هنوز وحشی بوده اند، گله داری می کردند و در محوطه های بی درختِ جنگل های عظیم که در آن زمان بخش های بزرگ تری از قاره را، از کرانه ی مدیترانه تا اقیانوس منجمد شمالی فرا می گرفت، اندکی غلات می کاشتند.
از این رو می توانیم باور کنیم کاهنی که لقب فرمانوای بیشه زار ِ نمی را داشت، خود ِ دایانا، الهه ی جنگل رایار خویش می دانست. آیا ممکن نیست او و یارش، به عنوان شاه و ملکه ی جنگل، همتایان ِ جدّی ِ مقلدانِ شادمانی بوده باشند که نقش شاه و ملکه ی ماه مه و عروس و داماد یکشنبه ی سفید را در اروپای امروز بازی می کنند؟ "

  • چ.الف
" اگر پرسیده شود که چرا باورهای مشابه از نظر منطقی در میان اقوام مختلف به رفتارهای متضادی مانند امساک شدید و هرزگی کمابیش علنی می انجامد، پاسخ آن، به گونه ای که در ذهن ِ بدوی پدیدار می شود، شاید چندان دور از دست نباشد. گر انسان بدوی خود را از لحاظی با طبیعت یگانه می بیند، اگر نمی تواند انگیزش ها و فرایندهای درونی خود را از شیوه های تکثیر نباتات و حیوانات در طبیعت متمایز سازد، به یکی از این دو نتیجه می رسد؛ یا معتقد می شود که با تن دادن به شهوات ِ خود به تکثیر نباتات و حیوانات کمک می کند یا تصور می کند که اگر از صرف ِ نیروی شهوی خود برای تولید مثل خودداری کند، آن نیرو ذخیره می شود و موجودات دیگر، اعم از گیاهان و حیوانات به نحوی از آن سود می جویند و نوع خود را تکثیر می کنند. بدین سان، آدم وحشی از یک فلسفه ی ابتدایی ِ واحد، از یک نگرش بدوی ِ واحد به طبیعت و حیات، ممکن است از مسیرهای مختلف، قانون افراط یا تفریط، عیاشی یا پرهیز را استنباط کند. "

  • چ.الف
" برای پژوهنده ای که در صدد پی جویی مسیر غیر مستقیم ِ ذهن بشر در جستجوی حقیقت است، جالب خواهد بود که بداند همان اعتقاد نظری به تأثیر همدلانه ی جنسیت در گیاهان که مردمانی را واداشته است تا شهوات را وسیله ی باروری ِ زمین قرار دهند، مردمانی دیگر را واداشته که همان هدف را با وسیله ای کاملاً متضاد یعنی کفّ نفس جستجو کنند. بومیان نیکاراگوئه از لحظه ی کاشت ذرت تا زمان دروِ آن، پرهیزگارانه زندگی می کنند و از زنان شان دوری می کنند و نه نمک می خورند و نه کاکائو و نه چیچا. 
همچنین ارتباط همدلانه (سمپاتیک) ای که تصور می شود بین مراوده ی جنسی و باروری ِ زمین وجود دارد، خود را در این عقیده نشان می دهد که عشق نامشروع، مستقیم و یا غیر مستقیم، موجب ضایع شدن محصول و قطع باروری می شود. چنین باوری مثلا در میان کارن های برمه رایج است؛ آنان تصور می کنند که زناکاری و فسق تأثیر شدیدی در صدمه زدن به کشت و محصول دارد. 
یونانیان و رومیان قدیم نیز همین تصور را در مورد اثر مخرب زناکاری داشته اند. 
این اعتقاد که زنا با محارم یا جرائم جنسی به طور کلی قادر است باروری زمین را ضایع کند، تصور رایجی بوده و احتمالاً به زمان عتیق ِ بسیار دوری می رسد و شاید به عهد پیش از ظهور کشاورزی تعلق داشته است. می توان حدس زد که این اعتقاد در اصل جادویی بوده است تا مذهبی؛ به عبارت دیگر آفت و تباهی، نخست نتیجه ی مستقیم خودِ عمل تلقی می شده است تا مجازاتی که خدایان یا ارواح بر گناهکار روا می داشتند. زنا با محارم که آمیزش غیر طبیعی ِ دو جنس مخالف تلقی می شده است، شاید مخلّ روند جاری و معمول ِ تولید مثل و از این رو مانعِ بارآوری زمین و زاد و ولد حیوانات و آدمیان به نظر می رسید. در دوران بعدی، طبیعتاً خشم ِ موجودات روحانی موجب شده است که این تابوی کهن، ممنوعیت دینی پیدا کند. اگر چنین باشد، احتمال دارد آن بیم و نفرتی که زنا با محارم بین اغلب، گرچه نه به هیچ وجه همه ی نژادهای انسانی برانگیخته است، از این باور کهن ناشی شده و بسی پس از فراموش شدن ِ زمینه ی ذهنی آن، به صورت غریزه ای در بسیاری از ملت ها منتقل شده است. مسلماً نحوه ی رفتاری که تصور می شد تأمین و تهیه ی غذا را به خطر می اندازد یا از بین می بَرَد و بنابراین بر معیشت و حیات کلّ آدمیان ضربه وارد می آورد، هیچ نمی توانست کرد جز این که خود را در تخیل وحشیان، به صورت خوفناک ترین گناه و جرم با وخیم ترین عواقب برای خیر و صلاح بشر درآوَرَد. این که چنین عقیده ای در آغاز تا کجا در جلوگیری از آمیزش خویشان نزدیک مؤثر و کارگر بوده است، به عبارت دیگر درجات ممنوعیتی را پدید آورده که هنوز در بین اکثریت عظیم بشریت اعم از وحشی و متمدن حاکم است، سؤالی است که مورخان ازدواج باید بدان بپردازند. "

  • چ.الف
" از بررسی جشن های بهاری و تابستانی ِ اروپا می توان دریافت که نیاکانِ بدوی ما نیروهای رویش را به صورت نر و ماده مجسم می کردند و بر اساس جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی می کوشیدند رشد درختان و نباتات را با تجسم ازدواج خداواره های جنگلی در وجود شاه و ملکه ی ماه مه، عروس و داماد یکشنبه ی سفید و از این قبیل سرعت بخشند، این تجسم ها بنابراین صرفاً نمایش های نمادین یا تمثیلی و بازی های روستایی نبودند که برای سرگرم کردن یا آموزش مخاطبان روستایی طراحی شده باشند. افسون هایی بودند برای رویاندن جنگل، سرزدن گیاهان سرسبز و تازه، جوانه زدن غلات و شکفتن گل ها و طبیعی بود که فکر کنیم ازدواج مقلدهای برگ پوش یا گل آذین هر چه بیشتر و دقیق تر ازدواج واقعی پریان ِ جنگل را تقلید می کرد، افسون مورد نظر نیز مؤثرتر می بود. به همین ترتیب می توان با احتمال زیادی چنین پنداشت که آن اسراف نمایان در برگزاری این مراسم، در زمانی صرفاً جنبه ی تصادفی نداشت، بلکه بخشی اساسی از مراسم و آیین ها بود و به عقیده ی اجراکنندگان ِآیین ها، وصلت درختان و نباتات نمی توانست بدون آمیزش ِ واقعی انسان های نر و ماده، بارور کننده باشد. امروزه شاید بیهوده است که در اروپای متمدن دنبال مراسمی از این نوع بگردیم که صراحتاً به قصد تقویت رشد گیاهان برگزار می شود. اما اقوام بدوی در دیگر نقاط جهان، آگاهانه آمیزش زن و مرد را وسیله ی قطعیت ِ باروری خاک قرار داده اند و مراسمی را که هنوز در اروپا اجرا می شود یا تا همین اواخر اجرا می شد، منطقاً فقط به عنوان آثار دیرنده ی همین مراسم می توان توضیح داد. "

  • چ.الف
" روح درخت یا روح گیاه به طور کلی یا فقط به صورت گیاه، مثلاً درخت، بوته و شاخ یا گُل ظاهر می شود، یا در آنِ واحد به صورت گیاه و انسان، مثل درخت، بوته و شاخه یا گُل همراه با یک آدمک یا آدم زنده. نمایش وی به صورت درخت، بوته و شاخه یا گُل، گاهی یکسره محو می شود، در حالی که تظاهرش به صورت انسان زنده ادامه می یابد. در این مورد، خصوصیتِ نمایندگی ِ شخص را معمولاً با لباسی از گل و بوته و برگ و گاهی نیز با نامی که به او داده می شود، مشخص می کنند...
شخص برگ پوش، همتای درخت ماه مه، شاخه ی ماه مه یا عروسک ماه مه است که بچه ها در طلب پول و آذوقه، خانه به خانه می گردانند. هر دو نماینده ی روح نیکوکار گیاه اند که در عوض دیدار او، پول و غذا پیشکش می شود. شخص برگ پوش را که نماینده ی روح گیاه است، غالباً شاه یا ملکه می دانند و به همین سبب شاه ماه مه، شاه یکشنبه ی سفید، ملکه ی ماه مه، ملکه ی بهاران، ملکه ی یکشنبه ی سفید و مانند آن خوانده می شود. این القاب همچنان که مانهارت می گوید، حاکی از آن است که روح مقیم در گیاه، فرمانروا است و قدرت خلاقش وسیع و دوررس است...
هم چنین، روح گیاه، گاهی در شاه و ملکه، در خان و خاتون یا عروس و داماد مجسم می شود. اینجا نیز مشابهتی بین تجسم انسان گونه و گیاهوارِ روح درخت وجود دارد، زیرا پیشتر دیدیم که درختان گاهی با هم وصلت می کنند."

  • چ.الف
" در بهار یا اوایل تابستان یا حتی در نیمه ی تابستان، در بسیاری از مناطق اروپا رسم بود و هنوز هم هست که به جنگل بروند، درختی را قطع کنند و به دهکده بیاورند و دور ِ آن به شادی و پایکوبی بپردازند یا مردم شاخ و برگ از جنگل بیاورند و بر خانه های خود ببندند. منظور از این مراسم، در آوردن برکت و اثرات سودمند روح درخت به درون خانه ها و دهکده است. به همین جهت است که در برخی نقاط، درخت بهار را جلو هر خانه قرار می دهند یا درخت بهارِ دهکده را خانه به خانه می گردانند تا هر خانه ای از برکت آن سهمی داشته باشد. 
در این مراسمِ بهاری، روح گیاه، اغلب در درختِ ماه مه و علاوه بر آن، در مردی ملبس به شاخ و برگ سبز و گل، یا دختری در همان لباس مجسم می شود. این همان روحی است که به درخت جان می دهد و در گیاهان پست تر فعال است. همواره تصور می کردند که روح، حضور خود را در نخستین گل بهاری نشان می دهد و در وجود دختری که تجسم گلسرخ ماه مه است و هم چنین به عنوان بخشنده ی محصول در قالب "والبر" آشکار می کند. عقیده بر این بود که برگزاری مراسم با حضور این نماینده ی خدا، همان آثار سودمند را بر طیور، درختان میوه و محصول دارد که حضورِ خود خدا. به عبارت دیگر، مقلد را نه تصویر، بلکه نماینده ی واقعی روح گیاه می دانستند. 
می توان نتیجه گرفت که درخواست هدیه و خانه به خانه گشتن به همراه درخت ماه مه و جوانه ی بهاری (آوردن ماه مه به تابستان) در همه جا اصولاً اهمیتی خطیر و بهتر بگوییم، آیینی داشته است؛ مردم واقعا معتقد بودند که خدای رویش به طور نامرئی در شاخ و برگ ها حضور دارد؛ او را با حرکت دسته جمعی به همه ی خانه می آوردند تا برکات خود را ارزانی دهد. نام هایی چون مه، عمو بهار، بانوی بهار، بانوی ماه مه، ملکه ی بهار که غالباً به روحِ انسانوارِ گیاه می دادند، آمیخته با انسان انگاریِ فصلی است که قدرت روح در آن تظاهرِ آشکارتری دارد. "

  • چ.الف
" گمان بر این است که درختان یا ارواحِ درخت می توانند باران و آفتاب بیاورند: وقتی جرومِ پراگی، مبلّغِ مذهبی، لیتوانی های کافر را تشویق می کرد که بیشه های مقدس شان را براندازند، گروهی از زنان از شهریار لیتوانی خواستند او را ساکت کند؛ می گفتند آنها با این کار مسکن خدایی را از بین می بَرند که برای آنها باران و آفتاب می فرستد. قوم مندرس در آسام بر آنند که اگر درختی در بیشه ی مقدس قطع شود، خدایانِ جنگلی نارضایی ِ خود را با قطع کردن باران نشان می دهند. 
هم چنین، روح درخت سبب رشد کشت می شود: این نکته در رسم آلمانی و فرانسوی ِ "جوانه ی خرمن" دیده می شود. این شاخه یا درختی بزرگ است آراسته با جوانه های ذرت که با آخرین ارابه از خرمنگاه می آورند و بر بام خانه ی باغ یا انبار قرار می دهند و یک سال همان جا می مانَد. مانهارت نشان داده است که این شاخه یا درختْ تجسم روح درخت است که به طور کلی روح گیاهان دانسته می شود و اثر نیروبخش و بارورسازنده اش بدین گونه، به طور خاص، برای رشد کردن ذرت به کار می رود. 
باز روح درخت موجب ازدیاد گیاهان و زیادیِ زاد و ولد زنان می شود. در هند شمالی درخت کتان درخت مقدسی است. در یازدهم ماه فالگون(فوریه) نوشابه بر پای درخت می ریزند، نخی قرمز یا زرد دور تنه اش می بندند و خطاب به آن برای باروری زنان، حیوانات و محصول دعا می کنند. باز در هند شمالی، درخت نارگیل را یکی از مقدس ترین میوه ها می دانند و آن را سریفالا یا میوه ی "سری" الهه ی سعادت می نامند. درخت نارگیل مظهر باروری است و در سراسر هند علیا در معبدها نگهداری می شود و کاهنانْ آن را به زنانی که در آرزوی مادر شدن اند می دهند.
در قبیله ی توهو، بین مائوری ها "قدرت بارور ساختن زنان به درختان نسبت داده می شود. این درخت ها با بند ناف نیاکان اساطیری خاصی ارتباط دارند. همچنان که به واقع بند ناف همه ی کودکان تا همین اواخر بر آنها آویزان بود. زن نازا می بایست این درخت را در آغوش می گرفت و بسته به این که طرف شرق یا غرب درخت را در آغوش می کشید، پسر یا دختر نصیب اش می شد.
در سوئد و هم در آفریقا، معتقدند که درخت موجب سهولت زایمان زنان می شود. در بعضی نواحی سوئد، سابقاً در جوار هر مزرعه ای یک درخت نگهبان یا Bardträd (درخت لیمو، درختان زبان گنجشک یا نارون) وجود داشت. کسی حتی برگی از این درخت مقدس را نیز نمی کَند، زیرا هر آسیبی به درخت می رسید، جزایش بدبختی یا بیماری بود. زنان آبستن دست دور تنه ی این درخت می انداختند تا زایمان راحتی داشته باشند.
در بعضی قبایل سیاهپوست ِ کنگو، زنان آبستن از پوست درخت مقدسِ خاصی برای خود، لباس درست می کنند، زیرا معتقدند که خطرهای دوران حاملگی را از آنان دور می کند. داستان چسبیدن لتو* به درخت بلوط و درخت زیتون یا دو درخت غار به هنگامی که خدایانِ دوقلو، آپولو و آرتمیس را حامله بود، شاید اشاره به اعتقاد یونانی ِ مشابهی در خصوص تأثیر بعضی درخت ها در سهولت زایمان دارد.

* کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت: لتو در اساطیر یونان باستان، فرزند کویئوس و فویبه. نام او به معنی درخشان و پنهان است.


  • چ.الف
" وقتی درخت، نه دیگر پیکره ی روح درخت، بلکه صرفاً قرارگاه او محسوب می شود که هر لحظه خواست می تواند ترک اش کند، پیشرفت مهمی در تفکر دینی حاصل شده است. جان باوری، به آیین چند خدایی انجامیده. به عبارت دیگر، به جای زنده و هشیار دانستنِ درخت، انسانْ اکنون آن را فقط جسمی بی جان و لَخت می بیند که برای مدتی کوتاه یا دراز، مسکن موجودی فوق طبیعی شده است که چون می تواند آزادانه از درختی به درخت دیگر رود، بنابراین از نوعی حق تصرف و سَروری بر درختان برخوردار است و دیگر نه جانِ درخت که خدای جنگل می شود. به محض این که روح درخت به این گونه از هر درخت خاصی فارغ می گردد، کم کم شکلش را تغییر می دهد و به هیئت انسان در می آید، چرا که تفکر ابتدایی عموماً گرایش به آن دارد که هر موجود ذهنیِ مجردی را به شکل عینیِ انسانی درآوَرَد. قدرت هایی که وی به عنوان روح درخت در درخت پدید می آوَرَد به عنوان خدای درختان نیز در اختیار اوست. نخست درختان به عنوان موجودات جاندار قادرند باران نازل کنند، خورشید را به تابش وادارند، گله ها و رمه ی چارپایان را به زاد و ولد وادار کنند و باعث سهولت زایمانِ زنان گردند و دوم آن که همین نیروها به درختْ خدایانی نسبت داده می شوند که موجوداتی انسان ریخت تصور می شوند یا عملاً در انسان های زنده تجسم یافته اند. "

  • چ.الف