چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۵۸ مطلب با موضوع «شاخه ی زرین» ثبت شده است

" هرچند می بینیم جادو در بسیاری مکان ها و بسیاری زمان ها با مذهب آمیخته و ادغام می شود، قراینی هست که فکر کنیم این آمیختگی باستانی نیست و زمانی بوده است که انسان پس از غلبه بر امیالِ فوریِ حیوانی اش برای تأمین بعضی نیازهای خود، تنها به جادو روی می آورده است. در نخستین وهله، توجه به نیات اساسی جادو و دین احتمالاً این گمان را پدید می آورد که در تاریخ بشریت، جادو کهن تر از مذهب است. دیده ایم که از یک سو جادو چیزی جز کاربست نادرستِ آن ساده ترین و اساسی ترین فرایندهای ذهن یعنی تداعی معانیِ مبتنی بر شباهت یا مجاورت نیست و از سوی دیگر، دین فعالیتِ عوامل هشیار یا شخصیِ مافوق بشر را در پشت صحنه ی مرئی ِ طبیعت در نظر دارد. روشن است که مفهوم عواملِ شخصی بسیار پیچیده تر از شناسایی ساده ی شباهت یا مجاورتِ معانی است و نظریه ای که معتقد است روند طبیعت با عوامل هشیار تعیین می شود، غامض تر و مرموزتر است و فهم آن به فکر و اندیشه ای تکامل یافته تر نیاز دارد تا این نگرش که امور بر مبنای مشابهت یا مجاورتشان پشت سر هم واقع می شوند. بسیاری حیوانات معانی را بر مبنای مشابهت یا مجاورتی که در تجربه ی قبلی آنها داشته اند تداعی می کنند و مشکل بتوانند بدون ادامه ی این عمل، یک روز زنده بمانند. اما کدام موجود است که اعتقاد دارد پدیده های طبیعت، کار گروهیِ حیواناتِ نامرئی یا یک حیوان بزرگ و سخت نیرومند در پشت پرده است؟ شاید بیعدالتی به جانوران نباید که افتخارِ ساختن ِ این نظریه را خاص نوع بشر بدانیم. بنابراین اگر جادو بلافاصله از فرایندهای اولیه ی تعقل استنباط شده باشد و در واقع خطایی باشد که ذهن تقریباً خود به خود در آن فرو می غلتد، حال آن که دین مبتنی بر مفاهیمی است که به ندرت می توان تصور کرد که به ذهن ساده ی حیوان رسیده باشد، در این صورت می توان احتمال داد که ظهور جادو در مسیر تکامل بشر، مقدم بر دین بوده است و انسان پیش از آن که سعی کند خداواره ای بلهوس و گریزپا یا تندخو را با اشارتِ ملایم دعا و نذر و قربانی بر سر مهر آورد و آرام سازد، کوشیده است صرفاً به نیروی طلسم و افسون، طبیعت را با خواسته هایش سازگار سازد.
این نکته با این مثال تأیید می شود که در بین بومیان استرالیا، ابتدایی ترین وحشیانی که درباره شان اطلاعات دقیق داریم، جادو عموماً رایج است اما دین به معنای تسکین و استمالتِ نیروهای مافوق تقریباً ناشناخته به نظر می رسد. به عبارت دیگر، همه در استرالیا جادوگرند اما هیچ کس کشیش نیست. "

  • چ.الف
" مخالفت ریشه ای ِ اصول جادو و دین کاملاً توضیح دهنده ی خصومت بی حد کشیشان در پیگردِ جادوگران در پهنه ی تاریخ است. خودبسندگیِ مغرورانه ی جادوگر، رفتار متکبرانه اش با نیروهای برتر و ادعای گستاخانه اش در اِعمال سلطه ای همانندِ آنان جز برانگیختن کشیش نمی توانست، کشیشی که با اعتقاد مطلق اش به جلال الهی و خاکساری اش در پیشگاه او، چنین ادعاهایی و چنین تکبّری را می باست تعرض کفرآمیز و ملحدانه به منزلتی دانسته باشد که فقط خاص خداست.
 با این حال، این خصومت آنگونه که برایمان آشناست، در تاریخ دین ظاهراً دیر ظاهر شد. در مراحل اولیه، جادو همکار دین و تا حدی با آن آمیخته بود؛ نقش کشیش و جادوگر اغلب با هم درآمیخته بود، یا شاید صحیح تر باشد بگوییم که هنوز از هم متمایز نشده بود. انسان برای مقاصد خود، با نیایش و نذر، حسن نظر خدایان یادارواح را جلب می کرد، در صورتی که در عین حال به مراسم و اورادی متوسل می شد که امیدوار بود بتوانند نتیجه ی دلخواه را بدون کمک خدا یا شیطان حاصل کنند. خلاصه آن که، آیین دینی و جادویی را همزمان انجام می داد.
همین خلط جادو و دین هنوز در بین مردمانی که به سطوح بالای فرهنگ صعود کرده اند باقی مانده است. پروفسور ماسپرو در صحبت از اهمیت جادو در شرق و به خصوص در مصر اشاره دارد که " آن معنی موهنی را که جادو تقریباً به ناگزیر در ذهن انسان امروزی ایجاد می کند، نباید به واژه یجادو نسبت دهیم. جادوی قدیم مبنای مذهب است. مؤمنی که می خواست توجه خدایی را جلب کند، راهی نداشت جز آن که دست به دامن او شود و این کار عملی نبود مگر با مراسم، نذر، نیایش و اورادی خاص که خدا خود مقرر داشته و او را به رعایت آن ملزم ساخته بود." 


  • چ.الف
" دین با این اعتقاد که روند طبیعت انعطاف پذیر یا متغیر است، تضاد اصولی با جادو و هم با علم دارد که هر دو روند طبیعت را راسخ و تغییرناپذیر می دانند.
دین، نخست مستلزم اعتقاد به نیروهای فوق بشر است که جهان را هدایت می کنند و سپس کوشش در خشنود کردن آن نیروهاست؛ ظاهراً دین، روند طبیعت را انعطاف پذیر و متغیر می داند و بر آن است که می توان نیروهای متعالی را که اداره کننده ی جهانند، ترغیب یا وادار کرد که جریان حوادث را به نفع ما از مسیر خود، یعنی مسیری که در غیر این صورت در آن جریان خواهد داشت، منحرف کنند. این انعطاف پذیری یا دگرگونگیِ طبیعت، مستقیماً متضاد با اصول جادو و نیز علم است که هر دو عملِ فرایندهای طبیعت را راسخ و تغییرناپذیر می دانند و بر آنند که منحرف کردن آن از مسیر خود با ترغیب و تمنّا همان قدر ممکن است که با تهدید و ارعاب. تمایز بین دو نگرش مخالف به هستی، پاسخ آن ها به این پرسش خطیر را روشن می کند که آیا نیروهای حاکم بر جهان، هشیار و شخصی اند یا ناهشیار و غیر شخصی؟ دین، به عنوان جلب رضایت نیروهای فوق بشری، به شق اول معتقد است؛ زیرا هر رضایتی متضمن آن است که راضی شونده عاملی هشیار و شخصی باشد که رفتارش تا حدی غیر قطعی است، که می توان وادارش کرد با توسل ِ معقولانه به علائق، امیال یا عواطفش، او را واداشت تا آن را در جهت مورد نظر تغییر دهد. رضایت را هرگز نمی توان از اشیای بیجان و نیز از کسانی که می دانیم رفتارشان در شرایط خاص، قطعی و حتمی است، انتظار داشت. از این رو تا آنجا که دین، جهان را تحت فرمان عوامل هشیاری می داند که می توان به تغییر رأی ترغیب شان کرد، در مخالفت اساسی با جادو و همچنین علم قرار دارد که هر دو معتقدند روند طبیعت، نه با عواطف و هوسِ موجوداتِ شخصی، بلکه با کارکردِ قوانین ثابتی که به طور مکانیکی عمل می کنند، تعیین می شود. در واقع این اعتقاد در جادو ضمنی اما در علمْ صریح است. درست است که جادو اغلب با ارواح سر و کار دارد که عواملی شخصی از نوعی اند که دین بدان معتقد است اما هرگاه که این کار را درست انجام دهد، با آنها دقیقاً به گونه ای رفتار می کند که با عوامل بیجان، یعنی به جای سازش با آنها یا آرام ساختن شان همچون مذهب، آنها را ملزم یا مجبور می سازد؛ به این ترتیب بر آن است که همه ی موجودات انسانی اعم از انسانی یا الهی، در آخرین وهله، معروض آن نیروهای غیر انسانی اند که بر همه چیز حاکم اند، اما با وجود این، هرکس که بداند چگونه با مراسم و طلسم های مناسب اغفال شان کند، می تواند به واکنش وادارشان سازد*. " 

* مثلاً در مصر باستان، جادوگران مدعی بودند که می توانند حتی بزرگترین خدایان را به انجام دادن خواسته های خودشان وادارند و در صورت سرپیچی به انهدام تهدیدشان می کردند. گاهی اوقات بی آنکه به چنین کارهایی نیاز باشد، جادوگر ادعا می کرد که اگر خدا سرپیچی کند، وی استخوان های اُزیریس ( خدای جهان زیرزمینی در دین مصر باستان) را می پَراکَنَد یا افسانه ی مقدسش را افشا می کند. همینطور امروزه در هندوستان، خودِ تثلیثِ بزرگِ هندو، برهما، ویشنو و شیوا، در اختیار جادوگرهایی است که با اوراد و طلسم خود چنین سلطه ای را بر والاترین خدایان، اعمال می کنند و آنان مجبورند خاضعانه هر آنچه که سروران شان یعنی جادوگران دستور دهند، اینجا در زمین یا بالا در آسمان، انجام دهند. در هندوستان مثلی رایج هست به این مضمون که " همه ی جهان، زیر فرمان خدایان است و خدایان زیر فرمان طلسم (مانترا) اند، طلسم برهمن ها، پس برهمن ها خدایان مایند. " 

  • چ.الف
" شاید هیچ موضوعی در جهان وجود نداشته باشد که به اندازه ی ماهیّت دین محل اختلاف نظر باشد و پیدا کردن تعریفی از آن که بتواند همه را راضی کند، آشکارا باید غیر ممکن باشد. منتها، کاری که یک نویسنده می تواند انجام دهد، این است که نخست صراحتاً بگوید که منظورش از دین چیست و سپس آن را به همان معنا در سر تا سر اثرش به کار بَرَد. پس درک من از دین، تسکین و ترضیه ی نیروهای فوق بشری است که هادی و ناظر روند طبیعت و حیات بشر انگاشته می شوند. با این تعریف، دین داری دو عنصر نظری و عملی، یعنی اعتقاد به نیروهایی فراتر از انسان و کوشش در سازش دادن یا راضی کردن آن ها است. از این دو، روشن است که اعتقاد تقدم دارد، زیرا باید به وجود خدایی معتقد بود تا برای خشنود کردنش کوشید. اما اگر این اعتقاد راه به عمل نبَرَد، نه مذهب که صرفاً الهیات است. به قول سن جیمز " ایمان اگر عمل نکند، مرده است، تنهاست." به عبارت دیگر، انسانی که رفتارش را تا حدی به ترس از خدا یا عشق به او تنظیم نمی کند، دیندار نیست. از سوی دیگر، عملِ صرفِ عاری از اعتقادات دینی، نیز دین نیست. دو انسان ممکن است دقیقاً یکسان رفتار کنند و با این حال ممکن است یکی مذهبی باشد و دیگری نباشد. اگر یکی با عشق به خدا یا ترس از او عمل می کند، دیندار است و اگر دیگری با عشق به انسان یا ترس از او عمل می کند، بسته به این که رفتارش مناسب یا مغایر با خیر عام باشد، اخلاقی یا غیر اخلاقی است. بنابراین، اعتقاد و عمل ها یا به زبان الهیات ایمان و عمل، به یک اندازه ضروری ِ دین است و دین بی هر دوی آن ها وجود نمی تواند داشت. اما لازم نیست عمل مذهبی همیشه صورت مراسم به خود بگیرد، یعنی لزومی ندارد شامل نذر و قربانی، نیایش و سایر مناسک خارجی باشد. هدفش رضایت خدا است و اگر خدا خدایی است که با خیریه و محبت و خلوص، بیش از ریختن خون، خواندن سرود و عطرِ بخور خشنود می شود، بندگانش نه با به خاک افتادن در برابر او و با ذکر مناقب او و پر کردن معابدش با پیشکش های گرانبها، بلکه با خلوص و محبت و نیکوکاری با مردم، بهتر می توانند راضی اش کنند؛ زیرا با این کارها تا آنجا که ضعف بشری اجازه می دهد، در واقع طبیعت الهی را تقلید می کنند. این جنبه ی اخلاقیِ مذهب بود که انبیای عبرانی با الهام از کمال مطلوبِ خیر و تقدس الهی از القا کردن آن هرگز خسته نمی شدند. از این رو است که میکاه می گوید: " اوست که خیر را به تو می نماید، ای انسان. و از تو چه می خواهد جز این که درستکار باشی و محبت بورزی و به درگاه خدایت خاضع باشی؟"
به عبارت ساده تر، دین یعنی آرام و راضی کردن ِ نیروهای مافوق بشری که کنترل کننده ی طبیعت و انسان انگاشته می شوند. بدین سان مذهب مرکب از دو عنصرِ نظری و عملی یا ایمان و عمل است و بدون این دو وجود نمی تواند داشت. اما عمل دینی لازم نیست در مراسم آیینی جلوه گر شود، اگر عقیده بر این است که کار خیرْ خدا را خشنود تر می کند، می توان آن را در رفتار اخلاقی نشان داد. "


  • چ.الف
" آنجا که جادوی همدلانه به شکل کاملاً اصلیش وجود دارد، بر این گمان است که در طبیعت حادثه ای لزوماً و همواره در پی حادثه ای دیگر، بدون دخالت عاملی روحانی یا شخصی رخ می دهد. از این رو فرایافتِ اساسی اش با فرایافت ِ علم نوین یکسان است؛ زیربنای کل نظام در اینجا ایمانی ضمنی اما واقعی و راسخ به نظم و همسانی طبیعت است. جادو همچون علم، نظم و هماهنگی در طبیعت را اصل می گیرد، از همین جا است جاذبه ی جادو و نیز علم، که برای آنان که می توانند به رازِ فنرهای طبیعت دست یابند، منظره ای بیکران وامی گشاید. 
شباهت نزدیکی بین مفاهیم جادویی و علمی جهان وجود دارد. در این هر دو، توالی رویدادها کاملاً منظم و قطعی و متکی بر قوانین تغییرناپذیر انگاشته می شود که کارکردش را می توان دقیقاً پیش بینی و محاسبه کرد: هوسبازی و شانس و تصادف خارج از روند طبیعت اند. هردو منظرهای ظاهراً بی انتها از امکانات، پیشِ چشمِ کسی قرار می دهند که علت امور را می داند و می تواند آن فنرهای نهان را که مکانیسم عظیم و پیچیده ی جهان را به حرکت در می آورند، لمس کند. 
عیب بزرگ جادو، نه در تصور کلّی اش از هماهنگی طبیعت، بلکه در درک نادرستِ قوانین ِ خاصِّ حاکم بر توالیِ رویدادهای طبیعی است. می دانیم که تداعی نادرستِ معانی ِ مشابه، جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را ایجاد می کند و تداعی نادرستِ معانیِ مجاور، جادوی مسری تولید می کند؛ اصول تداعی به خودی خود عالی است و به یقین در کارکرد ذهن ِ انسان اهمیت ِ اساسی دارد. به کارگیری درست آن به علم و کاربرد نادرستش به جادو می انجامد. بتابراین بدیهی و تقریباً توضیح واضحات است که بگوییم هر جادویی لزوماً دروغین و عقیم است؛ زیرا اگر قرار بود راست و بارور باشد، دیگر نه جادو که علم می بود. انسان از قدیم ترین ایام در جست و جوی قوانینی عام بوده است تا به واسطه ی آن، نظامِ پدیده های طبیعی را به نفع خود سوق دهد و در این جست و جوی دراز، انبوهی از این گونه حکمت ها را گرد هم آورده که بعضی درخشان و بعضی مبتذلات ِ صرف است. قواعد درخشان یا درست، پیکره ی علم ِ کاربردی را تشکیل می دهند که فنون می نامیم؛ قواعد کاذب نیز همان جادو است. "

  • چ.الف

" در جامعه ی بدوی، وقتی مصلحت قبیله در گرو آیین های جادویی دانسته می شود، جادوگر به منزلتی بزرگ و پر نفوذ ارتقا می یابد و ممکن است حتی مرتبه و اقتدار فرمانده یا شاه را کسب کند. بنابراین حرفه ی جادوگری بعضی از تواناترین و جاه طلب ترین افراد قبیله را به خود جلب می کند. ذهن های تیزتر می دانند که چه قدر آسان می توان برادر ضعیف تر را فریفت و خرافه پرستی او را به سود خود به کار برد. منظور این نیست که جادوگر همیشه شیّاد یا دروغزن است؛ او غالباً صمیمانه اعتقاد دارد که واقعاً از قدرت شگفتی که مردمِ زودباور به او نسبت می دهند، برخوردار است. اما هرچه با ذکاوت باشد، بیشتر احتمال دارد دست به مغلطه هایی بزند که بر اذهان ساده لوح روا داشته می شود. در این مرحله از تکامل اجتماعی، قدرت های بزرگ به دست باهوش ترین افراد و بی اخلاق ترین شخصیت ها می افتد.
بنابراین تا آنجا که حرفه ی عامِّ جادوگری بر تشکیلات جامعه ی بدوی اثر می گذاشت، بر آن بود که کنترل امور را به تواناترین کس بسپارد: موازنه ی قدرت را از چند تن به یک تن انتقال داد، سلطنت را جایگزین دموکراسی یا بهتر بگوییم، اولیگارشی ِ ریش سفیدان* کرد. زیرا به طور کلی بر جامعه ی بدوی نه همه ی مردان بالغ، بلکه انجمن شیوخ فرمان می رانْد. دگرگونی، به هر دلیلی که رخ داد و ماهیت حاکمانِ قدیم هر چه که بود، روی هم رفته بسیار سودمند بود. زیرا ظهور سلطنت ظاهراً وضعیتی اساسی در رهیدن بشر از بدویت بوده است. 
تا جایی که حرفه ی عمومی ِ جادو، یکی از راه هایی بوده است که تواناترین کسان را به برترین قدرت می رسانْد، به رهایی بشریت از اسارت ِ سنّت و ارتقا دادنش به حیاتی بزرگ تر و آزادتر همراه با نگرشی وسیع تر به جهان، کمک کرده است. این خدمت ِ کوچکی به بشریت نیست و وقتی به یاد می آوریم که جادو در مسیری دیگر، راه را برای علم هموار کرده است، مجبوریم بپذیریم که اگر هنرِ سیاه، تبهکاری ِ زیادی صورت داده، منشأ خیر ِ بسیاری نیز بوده است؛ که اگر فرزند ِ خطاست، با این حال، مادرِ آزادی و حقیقت نیز به شمار می رود. "


* ویکی پدیا: اولیگارشی یا اشراف سالاری یا حکومت ِ گروهِ اندک. واژه ی اولیگارشی از لغت یونانی اولیگاریکا مشتق است که از زمان باستان به معنای حکومت عده ای اندک بوده است. مفهوم رایج اولیگارشی عبارت است از سیادت اقتصادی و سیاسی گروه معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ؛ بنابراین یکی از اشکال حکومتی در نظام های استثماریست. چنین شکل حکومتی در دوران های مختلف  اقتصادی و اجتماعی ( برده داری، فئودالیته، سرمایه داری) وجود داشته و آن هنگامی بوده که مشتی افراد معدود ولی زورمند و مقتدر تمام اهرم ها را به دست گرفته و بر توده ی عظیم مردم حکومت می کردند. 


شاخه ی زرین

  • چ.الف
" یکی دیگر از شاخه های جادوی همدلانه، "جادوی مُسری" یا "جادوی واگیردار" است. این جادو مبتنی بر این تصور است که چیزهایی که زمانی مجاور یا پیوسته به هم بوده اند، بعدها نیز حتی اگر کاملاً از یکدیگر جدا شده باشند، چنان رابطه ی همدلانه ای با هم خواهند داشت که هرچه بر یکی واقع شود، اثر مشابهی بر آن دیگری می گذارد. 
آشناترین نمومنه ی جادوی مُسری، آن همدلی جادویی است که به نظر می رسد بین انسان و هر پاره ی جداشده از وجود او مانند مو یا ناخن وی وجود دارد. به این ترتیب هرکس مو یا ناخن شخصی را در اختیار داشته باشد، می تواند از هر فاصله ای اراده ی خود را بر صاحب آن مو یا ناخن تحمیل کند. این خرافه تداول جهانی دارد.
سایر اندام هایی که عموماً تصور می رود که پس از قطع ارتباط فیزیکی همچنان ارتباط ِ همدلانه با بدن را حفظ می کنند، بند ناف و مشیمه یا جفت جنین هستند؛ بدین سان در بسیاری از نقاط جهان، بند ناف یا بیشتر از آن، جفت را موجودی زنده، برادر یا خواهر نوزاد، یا شیئی مادی می دانند که روح نگهبان کودک یا بخشی از روح او در آن جای دارد. 
یک کاربُردِ غریبِ آموزه ی جادوی مسری، ارتباطی است که عموماً تصور می شود بین مرد زخمی و عامل زخم وجود دارد، به نحوی که هرچه عامل انجام می دهد یا بر آن انجام می گیرد، عیناً اثر زیانبار یا سودمند خود را بر فردِ مورد نظر می گذارد. بنابراین پلینی* می گوید که اگر مردی را زخمی کرده اید و به خاطر آن ناراحتید، فقط کافی است به دستی که زخم را زده است، تُف کنید تا زخمِ آن شخص فوراً بهبود یابد. 
پیوند همدلانه ای که تصور می رود بین انسان و اسلحه ای که زخمی اش کرده وجود دارد، احتمالاً مبتنی بر این پندار است که خونِ روی اسلحه همان حسی را ادامه می دهد که خونِ بدن زخمی دارد. 
همچنین جادوی همدلانه از طریق لباس یا اجزای جدا شده از تن دشمن و هم چنین به واسطه ی آثاری که او در روی خاک و شن باقی گذاشته است نیز می تواند اعمال شود، به خصوص خرافه ی شایعی است که با آسیب زدن به جاپای کسی، خودِ پاهایی که اثر را به جای گذاشته است، آسیب می بیند. "

* پلینی، دانشمند روم باستان.

  • چ.الف

" شاید آشناترین کاربرد این اصل که هر چیزی همانند خود را ایجاد می کند، کوششی باشد که بسیاری از مردمان در بسیاری زمان ها برای نابود کردن دشمن یا آسیب زدن به او از راه نابود کردن نقش او یا آسیب زدن به آن انجام می دادند؛ زیرا فکر می کردند که با رنج بردنِ تصویر، دشمن نیز رنج خواهد برد و با نابود شدن آن، او نیز نابود می شود.


دیگر کاربرد سودمند جادوی هومیوپاتیک، درمان یا پیشگیریِ بیماری است. هندوهای قدیم مراسمی برای درمانِ یرقان اجرا می کردند که مبنایش جادوی هومیوپاتیک بود. روش اصلی آن، وانهادنِ زردیِ شخص بیمار به موجودات زردرنگ و اشیای زردرنگ مثل خورشید که خودِ مراسم نیز به آن تعلق دارد و فراهم آوردنِ رنگ قرمز ِ آرامبخشی از یک منبع زنده ی پر قدرت مثل گاو سرخرنگ بود. 

علاوه بر این، جادوی هومیوپاتیک و به طور کلی جادوی همدلانه، در تدابیری که شکارچی یا صیاد ِ عامی برای برکت ِ روزی می اندیشید، نقش بزرگی دارد. او و یارانش بر این اساس که هر چیز همانندِ خود را ایجاد می کند، با تقلید ماهرانه ی نتیجه ای که خواهان آنند، کارهای بسیار زیادی صورت می دهند و از سوی دیگر از بسی کارها که کمابیش شباهتی خیالی با نتایج واقعاً نامطلوب دارد، جداً پرهیز می کنند. 

در هیچ کجا اصول جادوی همدلانه برای تأمین معاش روزانه، منظم تر از مناطق بایر مرکز استرالیا به کار برده نمی شود. در اینجا قبایل بر اساس توتم خود به طوایفی تقسیم می شوند و هرکدام موظف اند با مراسم جادویی، توم خود را به خاطر مصالح جامعه تکثیر کنند. اغلب توم ها، حیوانات و گیاهان خوردنی است و نتیجه ی کلی که از این مراسم مورد نظر است، تأمین غذا و سایر نیازهای قبیله است. غالباً آیین ها شامل تقلید اثر و نتیجه ای است که مردم آرزومندِ آنند، به عبارت دیگر جادوشان هومیوپاتیک یا تقلیدی است. به عنوان مثال، در آرونتا، مردانِ توتمِ نوعی کِرم شاخک دار، برای ازدیاد کرم که غذای سایر افراد قبیله است، مراسمی برگزار می کنند. یکی از مراسم، پانتومیمی است که ظهور حشره ی تکامل یافته را از بادامه نشان می دهد؛ ساختار دراز و باریکی از شاخه ها برپا می کنند که تقلید حالت بادامه ی کرم است. چند نفر که کرم، توتم شان است، داخل آن می نشینند و مراحل مختلف رشد ِ حشره را به آواز میخوانند. سپس به حالت کلاغ پر، جست و خیزکنان از آن بیرون می آیند و در این حال، بیرون آمدن حشره از بادامه را آواز می خوانند. عقیده بر این است که این عمل، تعداد کرم را زیاد می کند.

در جایی که باورهایی در مورد پیوند همدلانه بینِ یارانِ دور از هم رواج دارد، جای تعجب نیست که بالاتر از هر چیز دیگری، جنگ با آن تأثیر سخت و در عین حال انگیزنده اش در بعضی از ژرف ترین و لطیف ترین عواطف انسانی، در خویشاوندانِ نگرانی که به انتظارند، این آرزو را شدت دهد که علقه ی همدلانه را هرچه بیشتر وسیله ی تفوق عزیزانی قرار دهند که شاید در هر لحظه ای دور از آنجا می جنگند و کشته می شوند. از این رو، برای تضمین نتیجه ای چنین طبیعی و پستدیده، یارانی که در خانه اند، به تدابیری متوسل می شوند. بعضی از این قوانین مثبت اند و بعضی منفی اما همه مبتنی بر اصول جادوی هومیوپاتی و تله پاتی هستند. به این گونه در بعضی نواحی بُرنِئو وقتی یک دایاک برای شکار آدم بیرون می رود، زنش، یا اگر ازدواج نکرده است، خواهرش، باید شب و روز خنجر به خود ببندد تا مرد همواره به فکر سلاح هایش باشد و باید در طول روز اصلاً نخوابد و شب نیز قبل از ساعت دو بعد از نیمه شب به بستر نرود وگرنه شوهر یا برادرش ممکن است در حین خواب، مورد حمله ی دشمن قرار گیرد. "*


* خلاصه ی کاربردهای جادوی هومیوپاتیک: ۱. نابود کردن دشمن. ۲. درمان یا پیشگیریِ بیماری. ۳. برکت دار شدن روزی. ۴. تأمین معاش. ۵. پیروزی در جنگ.

  • چ.الف
" باید در نظر داشت که نظام جادوی همدلانه صرفاً از دستورات مثبت ساخته شده است؛ این جادو بسی دستورات منفی، یعنی ممنوعیت ها در بر دارد. صرفاً نمی گوید که چه باید کرد، بلکه کارهایی را هم که نباید کرد تعیین می کند. دستورات مثبت، افسون است و دستورات منفی، تابو. در واقع کلِّ آموزه ی تابو یا به هر حال بخش بزرگ آن، ظاهراً فقط کاربستِ ویژه ی جادوی همدلانه با دو قانون بزرگش، شباهت و تماس است. اگرچه مسلّماً وحشیان این قانون ها را به صورت کلمات درنیاورده و حتی مختصر نکرده اند، با این حال، به طور ضمنی معتقدند که اینها روند طبیعت را کاملاً مستقل از اراده ی انسان تعیین و تنظیم می کنند. وحشی فکر می کند که اگر به شیوه ی خاصی رفتار کند، به ناگزیر نتایج معینی بر اساس یکی از این قوانین به بار خواهد آمد و اگر نتایجِ یک عملِ خاص، به نظر او احتمالاً نامطلوب و زیانبار می رسد، بالطبع مراقب است که چنین رفتار نکند وگرنه گرفتار عواقب آن خواهد شد. به عبارت دیگر، او از انجام دادنِ کاری که به خاطر تصور ِ غلط از علت و معلول، به اشتباه فکر می کند که برایش زیان آور است، پرهیز می کند. به عبارت کوتاه، تابعِ تابو می شود. این تابو، تا اینجا کاربستِ منفیِ جادوی عملی است. جادوی مثبت یا افسون می گوید: " چنین کن تا چنان شود!" جادوی منفی یا تابو می گوید: "چنین نکن وگرنه چنان می شود!" غرض جادوی مثبت یا افسون، ایجاد نتیجه ای مطلوب است؛ غرضِ جادوی منفی یا تابو، اجتناب از نتیجه ی نامطلوب است. اما عقیده بر این است که هر دو نتیجه، مطلوب و نامطلوب، بنا بر قوانین مشابهت و تماس رخ می دهند. و همچنان که نتیجه ی مطلوب در واقع با انجام مراسمی جادویی حاصل نمی شود، نتیجه ی بد نیز واقعاً از زیر پا گذاشتن ِ تابو پدید نمی آید. اگر شرِّ فرضی لزماً با نقض یک تابو رخ می داد، تابو دیگر تابو نمی بود و دستوری اخلاقی یا عقل سلیم محسوب می شد. تابو نمی گوید "دست به آتش مزن!" این قانون ِ عقل سلیم است؛ زیرا کارِ نهی شده به شرّی واقعی و نه خیالی می انجامد. در یک کلام، آن دستورات منفی که تابو می نامیم، همانقدر واهی و عبث اند که دستورات مثبتی که افسون نام دارند؛ هر دو صرفاً دو جانب یا دو قطبِ متضادِ مغلطه ای شوم، دریافتی غلط از تداعی معانی اند. در این مغلطه، افسون، قطب مثبت و تابو، قطب منفی است. اگر عنوانِ جادو را به کلِّ این سیستمِ غلط، اعم از نظری و عملی اطلاق کرده ایم، پس تابو را می توان جانبِ منفیِ جادوی عملی نامید. "*

* جادو > جادوی نظری (جادو به مثابه شبه علم) و جادوی عملی (جادو به مثابه شبه هنر).
جادوی عملی > جادوی منفی یا تابو و جادوی مثبت یا افسون.
  • چ.الف
" اگر اصول تفکری را که مبنای جادو است بکاویم، احتمالاً خواهیم دید که به دو بخش تجزیه می شود: نخست این که هر چیزی همانندِ خود را می سازد یا هر معلولی شبیه علتِ خود است، و دوم این که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، پس از قطع آن تماس جسمی، از دور بر هم اثر می کنند. اصل اول را می توان قانون شباهت و دومی را قانون تماس یا سرایت نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه می گیرد که می تواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند. از دومی نتیجه می گیرد که با یک شیء مادی هر کاری که بکند، اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است خواهد نهاد. افسون های مبتنی بر قانون شباهت را می توان جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی نامید. افسون های مبتنی بر قانون تماس یا سرایت را نیز جادوی واگیردار می نامیم.
در یک کلام جادو نظامِ جعلی ِ قانون طبیعی و هم چنین راهنماییِ فریبنده ی تماس است. علمِ کاذب و نیز هنری بی ثمر است. از جنبه ی نظام قانون طبیعی، یعنی به عنوان بیان قوانینی که سلسله ی حوادث را در جهان منظم می کنند، می توان آن را جادوی نظری یا جادو به مثابه شبه علم نامید. از جنبه ی مجموعه قواعدی که آدمیان در رسیدن به خواسته هایشان رعایت می کنند، می توان آن را جادوی عملی یا جادو به مثابه شبه هند نامید. در عین حال باید به خاطر داشت که جادوگر بدوی جادو را فقط در جنبه ی عملی اش بلد است. هرکز فرآیندهای ذهنی ای را که عملش بر آن مبتنی است، تحلیل نمی کند، هرگز در اصول مجردی که به عمل او مربوط اند، نمی اندیشد.
اگر تحلیل من از منطق جادوگر صحیح باشد، می بینیم که دو اصل بزرگِ آن صرفاً دو استفاده ی مختلفِ غلط از تداعی معانی است.* جادوی هومیوپاتیک از لحاظ شباهت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی واگیردار نیز از لحاظ سرایت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی هومیوپاتیک این تصور غلط را دارد که چیزهای همانند، یکی اند. جادوی واگیردار نیز این تصور غلط را دارد که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، همواره با هم در تماس اند. اما در عمل، این دو شاخه غالباً در هم می آمیزند، یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، در عین حال که جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را می توان به تنهایی به کار برد، جادوی واگیردار عموماً از اصل هومیوپاتیک یا تقلیدی استفاده می کند. 
هر دو شاخه ی جادو، هومیوپاتیک و واگیردار، تحت عنوان جادوی همدلانه (سمپاتیک) آسانتر درک می شود، زیرا هر دو برآنند که چیزها از طریق همدلیِ مرموزی از راه دور بر هم اثر می کنند و انگیزه از یکی به دیگری انتقال می یابد و وسیله اش به تعبیر ما نوعی اثیرِ **نامرئی است و با آنچه علمِ نوین برای مقصودی مشابه، یعنی تعیین نحوه ی تأثیر فیزیکی اشیاء بر همدیگر از فاصله ای ظاهراً خالی، مسلّم فرض کرده است، بی شباهت نیست. "

* این اصطلاح را نخستین بار "جان لاک" در رساله ی "در باب فهم بشر" به کار برد. اما "دیوید هیوم" بود که در اثر خود، رساله ی "در ماهیت بشر"، آن را برای اولین بار به طور سیستماتیک در معرفت شناسیِ اعتقاد، از جمله اعتقاد مذهبی، به کار گرفت.در نظر هیوم، پیوند ضروری بین رویدادها وجود نداشت. اعتقاد به علت و معلول می بایست با همزمانیِ مکرّرِ رویدادها توضیح داده می شد که از آن پس در ذهن به واسطه ی مجاورت(یعنی هم زمانی در مکان یا زمان) یا مشابهت با هم پیوند می یافتند. هم زمانی هرچه مکرّرتر می شد، این اعتقاد هم ریشه دارتر می گشت. 

** اثیر: ۱. در اعتقاد قدما، کره ی آتش که بالای کره ی هواست. ۲. (فیزیک) نوعی ماده ی فرضی که به اعتقاد قدما عالم را پُر کرده است. 

  • چ.الف