چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جادوی واگیردار» ثبت شده است

" آنجا که جادوی همدلانه به شکل کاملاً اصلیش وجود دارد، بر این گمان است که در طبیعت حادثه ای لزوماً و همواره در پی حادثه ای دیگر، بدون دخالت عاملی روحانی یا شخصی رخ می دهد. از این رو فرایافتِ اساسی اش با فرایافت ِ علم نوین یکسان است؛ زیربنای کل نظام در اینجا ایمانی ضمنی اما واقعی و راسخ به نظم و همسانی طبیعت است. جادو همچون علم، نظم و هماهنگی در طبیعت را اصل می گیرد، از همین جا است جاذبه ی جادو و نیز علم، که برای آنان که می توانند به رازِ فنرهای طبیعت دست یابند، منظره ای بیکران وامی گشاید. 
شباهت نزدیکی بین مفاهیم جادویی و علمی جهان وجود دارد. در این هر دو، توالی رویدادها کاملاً منظم و قطعی و متکی بر قوانین تغییرناپذیر انگاشته می شود که کارکردش را می توان دقیقاً پیش بینی و محاسبه کرد: هوسبازی و شانس و تصادف خارج از روند طبیعت اند. هردو منظرهای ظاهراً بی انتها از امکانات، پیشِ چشمِ کسی قرار می دهند که علت امور را می داند و می تواند آن فنرهای نهان را که مکانیسم عظیم و پیچیده ی جهان را به حرکت در می آورند، لمس کند. 
عیب بزرگ جادو، نه در تصور کلّی اش از هماهنگی طبیعت، بلکه در درک نادرستِ قوانین ِ خاصِّ حاکم بر توالیِ رویدادهای طبیعی است. می دانیم که تداعی نادرستِ معانی ِ مشابه، جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را ایجاد می کند و تداعی نادرستِ معانیِ مجاور، جادوی مسری تولید می کند؛ اصول تداعی به خودی خود عالی است و به یقین در کارکرد ذهن ِ انسان اهمیت ِ اساسی دارد. به کارگیری درست آن به علم و کاربرد نادرستش به جادو می انجامد. بتابراین بدیهی و تقریباً توضیح واضحات است که بگوییم هر جادویی لزوماً دروغین و عقیم است؛ زیرا اگر قرار بود راست و بارور باشد، دیگر نه جادو که علم می بود. انسان از قدیم ترین ایام در جست و جوی قوانینی عام بوده است تا به واسطه ی آن، نظامِ پدیده های طبیعی را به نفع خود سوق دهد و در این جست و جوی دراز، انبوهی از این گونه حکمت ها را گرد هم آورده که بعضی درخشان و بعضی مبتذلات ِ صرف است. قواعد درخشان یا درست، پیکره ی علم ِ کاربردی را تشکیل می دهند که فنون می نامیم؛ قواعد کاذب نیز همان جادو است. "

  • چ.الف
" یکی دیگر از شاخه های جادوی همدلانه، "جادوی مُسری" یا "جادوی واگیردار" است. این جادو مبتنی بر این تصور است که چیزهایی که زمانی مجاور یا پیوسته به هم بوده اند، بعدها نیز حتی اگر کاملاً از یکدیگر جدا شده باشند، چنان رابطه ی همدلانه ای با هم خواهند داشت که هرچه بر یکی واقع شود، اثر مشابهی بر آن دیگری می گذارد. 
آشناترین نمومنه ی جادوی مُسری، آن همدلی جادویی است که به نظر می رسد بین انسان و هر پاره ی جداشده از وجود او مانند مو یا ناخن وی وجود دارد. به این ترتیب هرکس مو یا ناخن شخصی را در اختیار داشته باشد، می تواند از هر فاصله ای اراده ی خود را بر صاحب آن مو یا ناخن تحمیل کند. این خرافه تداول جهانی دارد.
سایر اندام هایی که عموماً تصور می رود که پس از قطع ارتباط فیزیکی همچنان ارتباط ِ همدلانه با بدن را حفظ می کنند، بند ناف و مشیمه یا جفت جنین هستند؛ بدین سان در بسیاری از نقاط جهان، بند ناف یا بیشتر از آن، جفت را موجودی زنده، برادر یا خواهر نوزاد، یا شیئی مادی می دانند که روح نگهبان کودک یا بخشی از روح او در آن جای دارد. 
یک کاربُردِ غریبِ آموزه ی جادوی مسری، ارتباطی است که عموماً تصور می شود بین مرد زخمی و عامل زخم وجود دارد، به نحوی که هرچه عامل انجام می دهد یا بر آن انجام می گیرد، عیناً اثر زیانبار یا سودمند خود را بر فردِ مورد نظر می گذارد. بنابراین پلینی* می گوید که اگر مردی را زخمی کرده اید و به خاطر آن ناراحتید، فقط کافی است به دستی که زخم را زده است، تُف کنید تا زخمِ آن شخص فوراً بهبود یابد. 
پیوند همدلانه ای که تصور می رود بین انسان و اسلحه ای که زخمی اش کرده وجود دارد، احتمالاً مبتنی بر این پندار است که خونِ روی اسلحه همان حسی را ادامه می دهد که خونِ بدن زخمی دارد. 
همچنین جادوی همدلانه از طریق لباس یا اجزای جدا شده از تن دشمن و هم چنین به واسطه ی آثاری که او در روی خاک و شن باقی گذاشته است نیز می تواند اعمال شود، به خصوص خرافه ی شایعی است که با آسیب زدن به جاپای کسی، خودِ پاهایی که اثر را به جای گذاشته است، آسیب می بیند. "

* پلینی، دانشمند روم باستان.

  • چ.الف
" اگر اصول تفکری را که مبنای جادو است بکاویم، احتمالاً خواهیم دید که به دو بخش تجزیه می شود: نخست این که هر چیزی همانندِ خود را می سازد یا هر معلولی شبیه علتِ خود است، و دوم این که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، پس از قطع آن تماس جسمی، از دور بر هم اثر می کنند. اصل اول را می توان قانون شباهت و دومی را قانون تماس یا سرایت نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه می گیرد که می تواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند. از دومی نتیجه می گیرد که با یک شیء مادی هر کاری که بکند، اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است خواهد نهاد. افسون های مبتنی بر قانون شباهت را می توان جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی نامید. افسون های مبتنی بر قانون تماس یا سرایت را نیز جادوی واگیردار می نامیم.
در یک کلام جادو نظامِ جعلی ِ قانون طبیعی و هم چنین راهنماییِ فریبنده ی تماس است. علمِ کاذب و نیز هنری بی ثمر است. از جنبه ی نظام قانون طبیعی، یعنی به عنوان بیان قوانینی که سلسله ی حوادث را در جهان منظم می کنند، می توان آن را جادوی نظری یا جادو به مثابه شبه علم نامید. از جنبه ی مجموعه قواعدی که آدمیان در رسیدن به خواسته هایشان رعایت می کنند، می توان آن را جادوی عملی یا جادو به مثابه شبه هند نامید. در عین حال باید به خاطر داشت که جادوگر بدوی جادو را فقط در جنبه ی عملی اش بلد است. هرکز فرآیندهای ذهنی ای را که عملش بر آن مبتنی است، تحلیل نمی کند، هرگز در اصول مجردی که به عمل او مربوط اند، نمی اندیشد.
اگر تحلیل من از منطق جادوگر صحیح باشد، می بینیم که دو اصل بزرگِ آن صرفاً دو استفاده ی مختلفِ غلط از تداعی معانی است.* جادوی هومیوپاتیک از لحاظ شباهت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی واگیردار نیز از لحاظ سرایت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی هومیوپاتیک این تصور غلط را دارد که چیزهای همانند، یکی اند. جادوی واگیردار نیز این تصور غلط را دارد که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، همواره با هم در تماس اند. اما در عمل، این دو شاخه غالباً در هم می آمیزند، یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، در عین حال که جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را می توان به تنهایی به کار برد، جادوی واگیردار عموماً از اصل هومیوپاتیک یا تقلیدی استفاده می کند. 
هر دو شاخه ی جادو، هومیوپاتیک و واگیردار، تحت عنوان جادوی همدلانه (سمپاتیک) آسانتر درک می شود، زیرا هر دو برآنند که چیزها از طریق همدلیِ مرموزی از راه دور بر هم اثر می کنند و انگیزه از یکی به دیگری انتقال می یابد و وسیله اش به تعبیر ما نوعی اثیرِ **نامرئی است و با آنچه علمِ نوین برای مقصودی مشابه، یعنی تعیین نحوه ی تأثیر فیزیکی اشیاء بر همدیگر از فاصله ای ظاهراً خالی، مسلّم فرض کرده است، بی شباهت نیست. "

* این اصطلاح را نخستین بار "جان لاک" در رساله ی "در باب فهم بشر" به کار برد. اما "دیوید هیوم" بود که در اثر خود، رساله ی "در ماهیت بشر"، آن را برای اولین بار به طور سیستماتیک در معرفت شناسیِ اعتقاد، از جمله اعتقاد مذهبی، به کار گرفت.در نظر هیوم، پیوند ضروری بین رویدادها وجود نداشت. اعتقاد به علت و معلول می بایست با همزمانیِ مکرّرِ رویدادها توضیح داده می شد که از آن پس در ذهن به واسطه ی مجاورت(یعنی هم زمانی در مکان یا زمان) یا مشابهت با هم پیوند می یافتند. هم زمانی هرچه مکرّرتر می شد، این اعتقاد هم ریشه دارتر می گشت. 

** اثیر: ۱. در اعتقاد قدما، کره ی آتش که بالای کره ی هواست. ۲. (فیزیک) نوعی ماده ی فرضی که به اعتقاد قدما عالم را پُر کرده است. 

  • چ.الف