چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۵۸ مطلب با موضوع «شاخه ی زرین» ثبت شده است

" خدای کهتر دیگر در "نمی" ویربیوس بود. در افسانه چنین است که ویربیوس همان هیپولیت، قهرمان ِ جوان، زیبارو و پاک یونانی بود که شهوترانی را از شیرونِ اسبآدم آموخت و اوقات خود را در جنگل با تنها یارش آرتمیس، الهه ی باکره ی شکار (همتای یونانیِ دیانا) صرف تعقیب حیوانات وحشی می کرد. هیپولیت، مغرور از مصاحبت الٰهه به عشق زنان پشت پا زد و همین موجب هلاکت او شد. آفرودیت (خدای عشق) که از او خواری دیده بود، عشق او را به دل نامادری اش فدرا انداخت و چون هیپولیت پیشنهادهای دردمندانه ی او را رد کرد، فدرا به دروغ پیش پدر وی تزیوس، به خیانت متهمش ساخت. تزیوس بُهتان را باور کرد و از خدایش، پوزئیدون (خدای دریاها) خواست تا انتقام خطای خیالی را باز ستاند. از این رو، هنگامی که هیپولیت در کنار خلیج سارونیک مشغول ارابه رانی بود، خدای دریاها از میان امواج، گاوی شرزه به سویش برانگیخت. اسب های هراسان رمیدند و هیپولیت را از ارابه به زمین افکندند و آنقدر زیر سُم های خود فرو کوبیدند که مُرد. اما دیانا که به هیپولیت عاشق بود، آیسکولاپیوسِ زالو را واداشت تا با گیاهان شفابخش خود شکارچیِ جوان زیباروی او را دوباره زنده کند. ژوپیتر (خدای خدایان) خشمگین از این که انسانی فانی از دروازه های مرگ بازگردد، خودِ زالوی میانجی را به دیار مردگان (هادس) فروافکند. اما دیانا معشوق خود را در ابری ضخیم از گزند خدای خشمگین مصون داشت، با افزودن به سال های زندگی وی ظاهرش را تغییر داد و سپس او را به دره های "نمی" برد و به ایگریای پریچه سپرد تا آنجافرمانروا شد و حریمی به دیانا اهدا کرد. او پسری ملیح به نام ویربیوس داشت که بی ترس از سرنوشت پدر، فوجی از اسبان آتشین را گسیل داشت تا در جنگ با اینیاس و ترواییان به لاتین ها یاری کنند. ویربیوس را در مقام خدا نه فقط در نمی که در جای دیگر نیز می پرستیدند، چرا که می گویند در کامپانیا کاهنی خاص خدمتگزار او بود. اسب ها را از بیشه های آریسیا و معبد آن بیرون کردند؛ زیرا هیپولیت را اسب ها کشته بودند. لمس کردن تصویر او مجاز نبود. بعضی ها تصور می کردند او خورشید است. سرویوس می گوید "اما حقیقت این است که او خدایی در کنار دیانا است، همچنان که آتیس (خدای حاصلخیزی) در کنار کوبله (مادر خدایان) و اریکتونیوس (پادشاه افسانه ای آتن) در کنار مینروا (ایزدبانوی جنگ، هنر، حکمت و سلامتی در اساطیر روم باستان) و آدونیس (نماد طبیعت و تجدید حیات سالانه ی آن) در کنار ونوس (ایزدبانوی عشق و زیبایی و باروری)." جا دارد توجه کنیم که این شخصیت اساطیری در ماجرای طولانی و متنوع خود پافشاری زیادی برای زندگی از خود نشان داده است. مشکل بتوان تردید کرد که هیپولیتِ قدیس در تقویم رومی که در سیزدهم ماه اوت، روز خودِ دیانا، در زیر سم اسبان هلاک شد، کسی جز قهرمان یونانی به همان نام است که پس از مرگ به عنوان کافری گناهکار، دوباره به صورت قدیس مسیحیِ متبرکی به دنیا آمده است. "

  • چ.الف
" دیانا در فرمانروایی خود در معبدِ نمی تنها نبود. دو الهه ی کهتر در معبدِ جنگلی اش با او شریک بودند. یکی "ایگریا" پریچه ی آب زلال بود که از صخره های سیاه می جوشید و به صورت آبشاری زیبا به دریاچه ای می ریخت که در جایی موسوم به le mole قرار داشت، زیرا آسیاهای جدید دهکده ی "نمی" در آنجا قرار داشت. 
روایت چنین است که این پریچه همسر یا معشوقه ی نوما فرمانروای خردمند بوده است که در خلوت بیشه زار مقدس با پریچه آمیزش کرده بود و قوانینی که برای رومیان آورد، حاصل وصلت با الوهیت او بود. پلوتارک* این افسانه را با داستان های دیگری از عشق الهه گان به مردان فانی مثل عشق کوبله و سلنه به آتیس** و اندومیون***، جوانان زیبارو مقایسه می کند. "

* ویکی پدیا: پلوتارک، از تاریخ نگاران، زندگی نامه نویسان و مقاله نویسان یونان باستان بود.

** ویکی پدیا: آتیس، خدای حاصلخیزی در یونان باستان بود. کوبله، مادر خدایان، عاشق وی بود. کوبله به سبب عشق و حسادت شدید و برای آن که آتیس نتواند با شخص دیگری ازدواج کند، او را وادار کرد تا خود را اخته کند. آتیس به سبب این زخم، جان سپرد و کوبله به یاد او همه ی خادمان معبد خود را امر کرد تا خود را خواجه کنند و آتیس را به صورت درختی درآورد.

*** ویکی پدیا: اندومیون، در اساطیر یونان باستان، بنیانگذار ناحیه ی الیس بود. او پسر آیتلیوس و کالوکه بود. سلنه (الهه ی ماه) عاشقش شد و برایش پنجاه دختر آورد و چون طاقت مرگ او را نداشت، او را به خوابی ابدی فرو برد تا جوان و جاویدان بماند.  



  • چ.الف
" از پرستش دیانا در نمی خصوصیاتی گویا می توان به دست آورد، از پیشکش های نذری که در محل پیدا شده است روشن می شود که دیانا را خصوصاً شکارگر و بعدها مایه ی برکت زاد و رودِ مردان و زنان و سبب ساز زایمان ِ راحت برای مادران ِ پا به ماه می دانستند. به علاوه، به نظر می رسد که آتش در آیین های او نقش بس مهمی داشته است؛ زیرا در ضمن جشن سالانه ی دیانا که در سیزدهم ماه اوت، در گرم ترین وقت سال برگزار می شد، زیارتگاه با مشعل های فراوان نورافشان می شد و در سراسر ایتالیا این روز را در آتشگاه های محلی با آیین مقدس گرامی می داشتند. مجسمه های مفرغی که از او پیدا شه است، نشان می دهد که خود الهه در دست راتِ برافراشته اش مشعلی گرفته است. هم چنین لقب وستا که در نمی به دیانا داده شده است، ظاهراً اشاره به نگهداری آتش مقدس جاودان در معبد اوست. ظاهراً کلیسای مسیحی این جشنواره ی بزرگ ِ الهه ی باکره را زیرکانه به صورت عید عروج مریم مقدس در ۱۵ اوت درآورده و به آن مشروعیت داده است. "

  • چ.الف
" بنا بر داستانی، پرستش دیانا را اُورست* در نمی باب کرد. او پس از کشتن تواس، فرمانروای توریک کرسونِس (کریمه)، با خواهرش به ایتالیا گریخت و تمثال توریک دیانا را که در میان دسته ای چوب نهان بود با خود برد. پس از مرگ، استخوان هایش از آریسیا به روم انتقال یافت و در جلوی معبد ساتورن، در شیب کاپیتول، کنار معبد کنکورد دفن شد. مراسم خونینی که در افسانه به توریک دیانا نسبت داده می شود، برای خوانندگان متون کلاسیک آشناست. می گویند هر بیگانه ای که پا به ساحل می نهاد، در محراب ِ او قربانی می شد. اما مراسم با انتقال به ایتالیا شکل معتدل تری یافت. در معبد نِمی درختی می رویید که هیچ یک از شاخه هایش نباید می شکست. فقط برده ای فراری مجاز بود که، اگر بتواند، یکی از شاخه های آن را بشکند. توفیق در این کار به او حق می داد که با کاهن معبد به نبرد تن به تن بپردازد و اگر او را می کُشت، به عنوان فرمانروای بیشه زار (رکس نمورنسیس) بر جای او می نشست. به اعتقاد مردمان باستان، شاخه ی سرنوشت ساز همان "شاخه ی زرین" بود که اینیاس** پیش از عزیمت به سفرخطیرش به جهان مردگان چید. می گویند فرار برده بازنمایی ِ فرار اُورست بود و مبارزه اش با کاهن، یادآور قربانی هایی بود که روزگاری به توریک دیانا پیشکش می شد. قانون جانشینی با شمشیر از دوران امپراتوری به جا مانده بود، زیرا کالیگولا*** در ادامه ی هوسبازی های عجیب خود با این فکر که کاهن معبد نمی دیرزمانی است مصدر کار است، آدمکش تنومندی را اجیر کرد تا او را بکشد. سیّاحی یونانی که در عصر آنتونین از ایتالیا دیدار کرده است، گزارش می دهد که کهانت تا آن زمان هنوز پاداش پیروزی در نبرد تن به تن است. "


*ویکی پدیا: اُورست در اسطوره های یونان، پسر آگاممنون و کلوتایمنسترا است. پس از آن که پدرش به دست مادرش کشته شد، الکترا (خواهر اُورست)، او را پنهان کرد و به جایی دیگر فرستاد تا کشته نشود. وقتی بزرگ شد، بازگشت و مادرش و معشوقه ی وی را که در قتل پدرش نقش داشت، کشت. مدت ها توسط الاهگان انتقام تحت تعقیب بود تا آن که در دادگاهی که به فرمان آپولون (خدای روشنایی (خورشید)، هنرها و پیشکویی) برگزار شد، محاکمه و تبرئه گشت. پس از آن به آرگوس بازگشت و به پادشاهی رسید.

**ویکی پدیا: اینیاس در اسطوره های یونان، پسر آنخسیس و آفرودیته (خدای عشق) است. در جنگ تروا از قهرمانان تروا بود، پس از سقوط تروا پدر را به دوش گرفت و گریخت. به کارتاژ و بعد به ایتالیا رفت. روموکولوس، از نسل او شهر روم را بنیاد گذاشت و به همین دلیل رومیان او را جد خود می دانستند.

***ویکی پدیا: کالیگولا به معنای پوتین های کوچک است. کالیگولا را به این دلیل به این نام می خواندند که همیشه پوتین های سربازی کوچکی به پا داشت. او سومین امپراتور روم بود و امروز به عنوان یکی از بدنامان تاریخ شناخته می شود. "

  • چ.الف
" قانون عجیبِ این کهانت در عهد عتیقِ کلاسیک نظیر ندارد و بر آن اساس قابل توجیه نیست. برای این منظور باید دورتر رفت. جای انکار نیست که چنین رسمی یادگار عصر وحشیگری است و با تداوم اش در دوران امپراتوری، یکسره جدا از جامعه ی متمدنِ ایتالیای آن روزگار بر جای مانده است. همین خشونت و وحشیَتِ این رسم است که امیدواری به توضیح دادنِ آن را روا می دارد. زیرا پژوهش های اخیر در تاریخ ِ قدیمِ بشر، نشان داده است که ذهن انسانی، نخستین فلسفه ی خام خود را درباره ی حیات، در عین تفاوت های ظاهریِ فراوان، با شباهت های اساسی پدید آورده است. از این رو اگر بتوانیم نشان دهیم که رسمی وحشیانه همچون کهانتِ معبدِ نِمی در جای دیگری نیز وجود داشته و به جا مانده است، اگر بتوانیم انگیزه هایی را که به پا گرفتنِ آن انجامیده است مشخص کنیم؛ اگر بتوانیم ثابت کنیم که این انگیزه ها در جامعه ی بشری به طور وسیع و شاید جهان شمول عمل کرده و در شرایط گوناگون، نهادهایی گوناگون، خصوصاً متفاوت اما عموماً مشابه، به بار آورده است، و سرانجام اگر بتوانیم نشان دهیم که همین انگیزه ها با برخی نهادهای اقتباس شده ی خویش در عهد عتیق کلاسیک عملاً در کار بوده اند، در این صورت به حق می توانیم گفت که در عصری دورتر، همان انگیزه ها کهانتِ نِمی را به وجود آورده است. "

  • چ.الف
" تپه های آلبان ِ ایتالیا، کوه های آتشفشانی تیز و زیبایی است که به ناگاه از کامپانیا سر بر می کشند و روم در چشم اندازشان قرار می گیرد. این رشته کوه، آخرین رشته ی فرعی است که از جبالِ آپنین رو به دریا جدا می شود. دو دهانه ی آتشفشانی ِ به جا مانده را اکنون دو دریاچه ی زیبا پُر کرده است: دریاچه ی آلبان و خواهر کوچکترش نِمی. 
دریاچه ی نِمی هنوز در دنج عتیق خود، در بیشه زار غنوده است. اینجا، درست در میانه ی تپه های جنگلی، در زیر شیب تندی که اکنون دهکده ی نِمی بر فرازش جای دارد، "دیانا" الهه ی بیشه زاران، معبدی کهن و مشهور داشت که زایران از همه ی نقاط لاتیوم، بدان روی می آوردند. آنجا بیشه زار مقدس ِ دیانا نمورنسیس، یعنی دیانای بیشه زار نامیده می شد. 
اما این معبدِ باستانی ِ الهه ی جنگل، فقط در محیط و اطراف طبیعی اش همچنان نمونه یا مینیاتوری از گذشته نبود. تا زوال امپراتوری روم، در آنجا مراسمی برگزار می شد که گویی ما را به یکباره از تمدن به وحشیگری انتقال می دهد. در این بیشه ی مقدس درختی می رویید که در اطراف آن، هر وقت از روز و شاید شب ها نیز می شد شبح ترسناکی را در حال گشت دید. شمشیری آخته به دست و محتاطانه نگرانِ دور و بر، گویی منتظر بود که هر لحظه دشمنی بر او حمله آورد. او کاهن بود و در عین حال قاتل نیز بود. مردی که وی انتظارش را می کشید، می بایست دیر یا زود او را بکُشد و به جای او کاهن معبد شود. قانون معبد چنین بود. نامزد ِ کهانتِ محراب، فقط با کشتن کاهنِ فعلی می توانست جای او را بگیرد، و تا زمانی که خود نیز به دست فردی قوی تر یا مکّار تر کشته نشده بود، کهانت را بر عهده داشت. "


  • چ.الف
" ترس انسان از مرگ است که در کل به نظر من احتمالاً قوی ترین نیرو در ساختنِ دینِ ابتدایی بوده است. "

جیمز جرج فریزر

شاخه ی زرین
  • چ.الف

خلاصه ای از مقدمه ی کتاب:


" در تحویل سال ۱۸۵۴، "جیمز جرج فریزر" در آپارتمان کوچکی در برندن پلیسِ گلاسکو، به دنیا آمد. بدین سان، عید سال نو همیشه زادروز او می شد، نکته ای که شاید بعدها در تعمق مجدّانه ی وی در خصوص مراسم سال نو در بسیاری از سرزمین ها تأثیر گذاشته است و از جمله در مورد اسکاتلند معتقد بود که روز عید می بایست با اول نوامبر، آغاز سالِ سلتی، مصادف بوده باشد و به این ترتیب روز هالوین، عید ِ سال نوِ اولیه است که از ارواح و پریان خواسته می شد خیر و برکت را در بقیه ی ماه های سال به مردمان ارزانی دارند. 
او سخت شیفته ی مذهب بود اما نمی توانست به هیچ یک از باورهای مکتبی دل ببندد. در اواخر قرن نوزدهم، این گونه افراد را غالباً آزاد اندیش می نامیدند. 
موضوع کار فریزر، بررسی تطبیقی فرهنگ بود. در عید پاک ۱۸۸۳، جیمز وارْدِ روان شناس، نسخه ای از " فرهنگ بدوی تیلور " را به او امانت داد. تأثیر کتاب آنی بود. شرحِ مضمونی ِ تیلور از خرافات در سر تا سر جهان، اعتقادش به این که غالب رفتارهای امروزین، یادگارهایی از اعصار گذشته اند، گزارش صریح و شکاکانه اش از الهیاتِ عشای ربّانی به منزله ی نوعی جادوی متأخر، از همان آغاز فریزر را مجذوب ساخت و موجب شد تا به مطالعات منظم تری در این زمینه بپردازد و نتیجه ی مطالعات وسیع و گسترده اش در آینده کتاب های زیادی شد از جمله کتابی با عنوان "شاخه ی زرین". 
شاخه ی زرین، یکی از کلاسیک های بزرگ جهان و اساس شعور نوین است؛ با این حال هنوز نمی شناسیمش. این کتاب در زمان خود از کتاب هایی بود که می بایست زیر لحاف و در نور چراغ موشی می خواندند؛ زیرا شاخه ی زرین کتاب خطرناکی بود و هنوز هم هست. این کتاب قدرت برآشوبنگی اش را همچنان حفظ کرده است و امروز هم اثری است که جوهره اش در چالش با نگرش های فرهنگی مرسوم نهفته است. هدف اصلی این کتاب، توضیح قانون عجیبی است که برای جانشینیِ کاهنِ معبدِ دیانا در آریسیا وجود دارد. زمانی که فریزر تصمیم به حل این معمّا گرفت، گمان می کرد که این کار به اختصار و سهولت ممکن است اما خیلی زود دریافت که برای حل و حتی مفهوم ساختن آن، باید بعضی مسایل کلّی دیگر را توضیح داد که بعضی قبلاً به ندرت بررسی شده بودند.
فریزر در جایی از کتاب می نویسد: با ملاحظه ی این رسم و سایر نمونه های مراسمی مشابه، دیگر نمی توان قانونِ جانشینیِ کاهنِ معبدِ دیانا در آریسیا را اسنثنایی دانست. این ظاهراً نمونه ای از یک نهاد شایع و مرسوم است که نمونه های زیاد و بسیار شبیه به آن در آفریقا پیدا شده است. نمی توان گفت این چه قدر حاکی از تأثیر آفریقا بر ایتالیا یا حتی زندگی مردمان آفریقایی در جنوب اروپا است. روابط پیشا تاریخی بین دو قاره هنوز مبهم است و هنوز در مورد آن مطالعه می شود. این را که آیا توضیح من درباره ی این نهاد درست است یا نیست، باید به آینده واگذاشت. من همواره آماده ام تا اگر تفسیری بهتر در این خصوص ارائه شود، آن را کنار نهم. 
فریزر در ۷ ماه مه ۱۹۴۱ می میرد و چند ساعت بعد، همسرش، لیدی فریزر به او می پیوندد. آن دو کنار هم، در گورستان سنت گیلز کمبریج مدفونند. "

  • چ.الف