چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روح» ثبت شده است

" بنا بر اعتقادی متدوال که ریشه در واقعیت نیز دارد، گیاهان از طریق آمیزش جنسی ِ عناصر نر و ماده تولید مثل می کنند و این که بر اساس جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی تصور بر این است که با وصلت تقلیدی زن و مردی که در آن لحظه در جای روح ِ گیاه قرار می گیرند، این تولید مثل برانگیخته می شود. این گونه نمایش های جادویی، نقش بزرگی در جشنواره های عمومی اروپایی ایفا کرده اند و چون استوار بر فرایافت بسیار خامی از قانون طبیعی اند، روشن است که باید از عهد عتیق ِ دوردستی به جا مانده باشند. بنابراین مشکل بتوان گفت که خطاست اگر بپنداریم اصل آن ها به زمانی می رسد که نیاکانِ اقوام متمدن ِ اروپایی هنوز وحشی بوده اند، گله داری می کردند و در محوطه های بی درختِ جنگل های عظیم که در آن زمان بخش های بزرگ تری از قاره را، از کرانه ی مدیترانه تا اقیانوس منجمد شمالی فرا می گرفت، اندکی غلات می کاشتند.
از این رو می توانیم باور کنیم کاهنی که لقب فرمانوای بیشه زار ِ نمی را داشت، خود ِ دایانا، الهه ی جنگل رایار خویش می دانست. آیا ممکن نیست او و یارش، به عنوان شاه و ملکه ی جنگل، همتایان ِ جدّی ِ مقلدانِ شادمانی بوده باشند که نقش شاه و ملکه ی ماه مه و عروس و داماد یکشنبه ی سفید را در اروپای امروز بازی می کنند؟ "

  • چ.الف
" روح درخت یا روح گیاه به طور کلی یا فقط به صورت گیاه، مثلاً درخت، بوته و شاخ یا گُل ظاهر می شود، یا در آنِ واحد به صورت گیاه و انسان، مثل درخت، بوته و شاخه یا گُل همراه با یک آدمک یا آدم زنده. نمایش وی به صورت درخت، بوته و شاخه یا گُل، گاهی یکسره محو می شود، در حالی که تظاهرش به صورت انسان زنده ادامه می یابد. در این مورد، خصوصیتِ نمایندگی ِ شخص را معمولاً با لباسی از گل و بوته و برگ و گاهی نیز با نامی که به او داده می شود، مشخص می کنند...
شخص برگ پوش، همتای درخت ماه مه، شاخه ی ماه مه یا عروسک ماه مه است که بچه ها در طلب پول و آذوقه، خانه به خانه می گردانند. هر دو نماینده ی روح نیکوکار گیاه اند که در عوض دیدار او، پول و غذا پیشکش می شود. شخص برگ پوش را که نماینده ی روح گیاه است، غالباً شاه یا ملکه می دانند و به همین سبب شاه ماه مه، شاه یکشنبه ی سفید، ملکه ی ماه مه، ملکه ی بهاران، ملکه ی یکشنبه ی سفید و مانند آن خوانده می شود. این القاب همچنان که مانهارت می گوید، حاکی از آن است که روح مقیم در گیاه، فرمانروا است و قدرت خلاقش وسیع و دوررس است...
هم چنین، روح گیاه، گاهی در شاه و ملکه، در خان و خاتون یا عروس و داماد مجسم می شود. اینجا نیز مشابهتی بین تجسم انسان گونه و گیاهوارِ روح درخت وجود دارد، زیرا پیشتر دیدیم که درختان گاهی با هم وصلت می کنند."

  • چ.الف
" گمان بر این است که درختان یا ارواحِ درخت می توانند باران و آفتاب بیاورند: وقتی جرومِ پراگی، مبلّغِ مذهبی، لیتوانی های کافر را تشویق می کرد که بیشه های مقدس شان را براندازند، گروهی از زنان از شهریار لیتوانی خواستند او را ساکت کند؛ می گفتند آنها با این کار مسکن خدایی را از بین می بَرند که برای آنها باران و آفتاب می فرستد. قوم مندرس در آسام بر آنند که اگر درختی در بیشه ی مقدس قطع شود، خدایانِ جنگلی نارضایی ِ خود را با قطع کردن باران نشان می دهند. 
هم چنین، روح درخت سبب رشد کشت می شود: این نکته در رسم آلمانی و فرانسوی ِ "جوانه ی خرمن" دیده می شود. این شاخه یا درختی بزرگ است آراسته با جوانه های ذرت که با آخرین ارابه از خرمنگاه می آورند و بر بام خانه ی باغ یا انبار قرار می دهند و یک سال همان جا می مانَد. مانهارت نشان داده است که این شاخه یا درختْ تجسم روح درخت است که به طور کلی روح گیاهان دانسته می شود و اثر نیروبخش و بارورسازنده اش بدین گونه، به طور خاص، برای رشد کردن ذرت به کار می رود. 
باز روح درخت موجب ازدیاد گیاهان و زیادیِ زاد و ولد زنان می شود. در هند شمالی درخت کتان درخت مقدسی است. در یازدهم ماه فالگون(فوریه) نوشابه بر پای درخت می ریزند، نخی قرمز یا زرد دور تنه اش می بندند و خطاب به آن برای باروری زنان، حیوانات و محصول دعا می کنند. باز در هند شمالی، درخت نارگیل را یکی از مقدس ترین میوه ها می دانند و آن را سریفالا یا میوه ی "سری" الهه ی سعادت می نامند. درخت نارگیل مظهر باروری است و در سراسر هند علیا در معبدها نگهداری می شود و کاهنانْ آن را به زنانی که در آرزوی مادر شدن اند می دهند.
در قبیله ی توهو، بین مائوری ها "قدرت بارور ساختن زنان به درختان نسبت داده می شود. این درخت ها با بند ناف نیاکان اساطیری خاصی ارتباط دارند. همچنان که به واقع بند ناف همه ی کودکان تا همین اواخر بر آنها آویزان بود. زن نازا می بایست این درخت را در آغوش می گرفت و بسته به این که طرف شرق یا غرب درخت را در آغوش می کشید، پسر یا دختر نصیب اش می شد.
در سوئد و هم در آفریقا، معتقدند که درخت موجب سهولت زایمان زنان می شود. در بعضی نواحی سوئد، سابقاً در جوار هر مزرعه ای یک درخت نگهبان یا Bardträd (درخت لیمو، درختان زبان گنجشک یا نارون) وجود داشت. کسی حتی برگی از این درخت مقدس را نیز نمی کَند، زیرا هر آسیبی به درخت می رسید، جزایش بدبختی یا بیماری بود. زنان آبستن دست دور تنه ی این درخت می انداختند تا زایمان راحتی داشته باشند.
در بعضی قبایل سیاهپوست ِ کنگو، زنان آبستن از پوست درخت مقدسِ خاصی برای خود، لباس درست می کنند، زیرا معتقدند که خطرهای دوران حاملگی را از آنان دور می کند. داستان چسبیدن لتو* به درخت بلوط و درخت زیتون یا دو درخت غار به هنگامی که خدایانِ دوقلو، آپولو و آرتمیس را حامله بود، شاید اشاره به اعتقاد یونانی ِ مشابهی در خصوص تأثیر بعضی درخت ها در سهولت زایمان دارد.

* کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت: لتو در اساطیر یونان باستان، فرزند کویئوس و فویبه. نام او به معنی درخشان و پنهان است.


  • چ.الف
" وقتی درخت، نه دیگر پیکره ی روح درخت، بلکه صرفاً قرارگاه او محسوب می شود که هر لحظه خواست می تواند ترک اش کند، پیشرفت مهمی در تفکر دینی حاصل شده است. جان باوری، به آیین چند خدایی انجامیده. به عبارت دیگر، به جای زنده و هشیار دانستنِ درخت، انسانْ اکنون آن را فقط جسمی بی جان و لَخت می بیند که برای مدتی کوتاه یا دراز، مسکن موجودی فوق طبیعی شده است که چون می تواند آزادانه از درختی به درخت دیگر رود، بنابراین از نوعی حق تصرف و سَروری بر درختان برخوردار است و دیگر نه جانِ درخت که خدای جنگل می شود. به محض این که روح درخت به این گونه از هر درخت خاصی فارغ می گردد، کم کم شکلش را تغییر می دهد و به هیئت انسان در می آید، چرا که تفکر ابتدایی عموماً گرایش به آن دارد که هر موجود ذهنیِ مجردی را به شکل عینیِ انسانی درآوَرَد. قدرت هایی که وی به عنوان روح درخت در درخت پدید می آوَرَد به عنوان خدای درختان نیز در اختیار اوست. نخست درختان به عنوان موجودات جاندار قادرند باران نازل کنند، خورشید را به تابش وادارند، گله ها و رمه ی چارپایان را به زاد و ولد وادار کنند و باعث سهولت زایمانِ زنان گردند و دوم آن که همین نیروها به درختْ خدایانی نسبت داده می شوند که موجوداتی انسان ریخت تصور می شوند یا عملاً در انسان های زنده تجسم یافته اند. "

  • چ.الف
" گاهی تصور می رود که ارواح مردگان به درخت ها جان می بخشند. قبیله ی دی یِری در استرالیای مرکزی، بعضی درختان را که به نظرشان شکل دگرگون شده ی نیاکان آنهاست، سخت محترم می دارند. از این رو با احترام  از آنها یاد می کنند و مراقبند که آسیب نبینند یا نسوزند. 
در کره، روح کسانی که از طاعون یا در کنار راه می میرند و زنی که سر زا می رود، بی چون و چرا در تن درخت جایگزین می شود. برای این ارواح، نان شیرینی و شراب و گوشت خوک بر روی تکه سنگ هایی که پای درخت ها توده می شود، پیشکش می کنند.
در چین از زمان های دیرین و به یاد نیامدنی رسم بود که کنار گورها درخت بکارند تا روح مردگان را نیرو دهد و به این ترتیب جسد را از تباه شدن بازدارد؛ و چون فکر می کردند که سروِ همیشه سبز و کاج بیش از سایر درخت ها نیروی حیات دارند، برای این کار ترجیح داده می شدند. 
در اغلب، اگر نه در همه ی این موارد، روح را ساکن درخت می دانند؛ او به درخت جان می دهد و با آن درد می کشد و می میرد. اما بنا به اعتقادی دیگر و شاید جدیدتر، درخت نه پیکر بلکه فقط جایگاه روح درخت است که می تواند به دلخواه خود آن را ترک کند و به آن بازگردد. اهالی سیائو، از جزیره های هند شرقی، به ارواحی جنگلی معتقدند که در جنگل ها یا درخت های بزرگ تک افتاده اقامت دارند. هنگامی که قرص ماه کامل است، ارواح از پناهگاهشان بیرون می آیند و پرسه می زنند. روح، سری بزرگ، دست ها و پاهایی بسیار بلند و جثه ای کلان دارد.
هم چنین اهالی نیاس معتقدند که بعضی درخت ها همیشه در تصرف شیاطین سرگردان اند و با از بین رفتن درخت، آزادانه به تبهکاری می پردازند. از این رو مردم به این درخت ها احترام می گذارند و مراقبند که کسی آنها را قطع نکند. "

  • چ.الف
" به نظر انسان بدوی، جهان عموماً جان دار است و گیاهان و درختان از این قاعده مستثنی نیستند. به نظر او آنها نیز چون خود او روح دارند و بر همین اساس با آنها رفتار می کند. 
بومیان هیداتسا در امریکای شمالی معتقدند هر چیز طبیعی برای خود روحی دارد، یا دقیق تر بگوییم، سایه ای دارد. برای این سایه ها، توجه و احترامی معطوف می شود، اما در مورد همه به تساوی صورت نمی گیرد. مثلاً سایه ی نوعی سپیدار، بزرگترین درخت در دره ی میسوری ِعلیا را هوشمند می دانند که اگر کاملاً بگسترد، ممکن است در بعضی کارها بومیان را کمک کند؛ اما سایه ی درختچه ها و گیاهان منزلت کمی دارد.
اینکاهای آفریقا ی شرقی بر آنند که هر درختی و به ویژه هر درخت نارگیل روح دارد؛ " از بین بردن درخت نارگیل با مادرکشی برابر است، زیرا این درخت درست مثل مادر به آنها حیات می دهد و غذا می رسانَد."
اما با روح نباتات همیشه به احترام و مماشات رفتار نمی شود. اگر سخن ملایم و رفتار خوبْ آنان را برنیانگیزد، گاهی به رفتار خشن تر متوسل می شوند. در هند شرقی، نزدیک جوگرا در سالنگور، باغچه ای از درختانِ کلا وجود دارد و در روز خاصی روستاییان در آنجا جمع می شوند. یکی از جادوگران تبری برمی دارد و چند ضربه ی دقیق به تنه ی بی بارترین درخت می زند و می گوید: "حالا میوه می دهی یا نه؟ اگر ندهی، می اندازمت!" درخت به این پرسش از دهان مرد دیگری که در همان نزدیکی از درختِ دیگری بالا رفتهداست (از درخت کلا نمی توان بالا رفت) پاسخ می دهد: " چرا، حالا میوه می دهم، خواهش می کنم مرا قطع نکن." همینطور در ژاپن برای بارور کردن درخت، دو مرد به باغی می روند. یکی از درختی بالا می رود و دیگری با تبری در دست پای درخت می ایستد. مرد پایینی از درخت می پرسد که آیا سال بعد بار خواهد داد و تهدیدش می کند که اگر بار ندهد قطعش می کند. مرد ِ بالای درخت به جای درخت جواب می دهد که بار فراوان خواهد داد. شاید شگفت آور بنماید که این نوع باغداری، مشابه دقیقی در اروپا دارد. در شب کریسمس، روستاییِ اسلاوُنی و بلغاری تبری را تهدیدکنان به سوی درخت میوه ی بی باری تکان می دهد و مرد دیگری وساطت کنان می گوید: " قطعش نکن، این بار دیگر میوه می دهد." سه بار تبر تکان می خورد و سه بار وساطت آن مرد جلوی ضربه را می گیرد. از آن پس درختِ هراسیده یقیناً سال بعد میوه می دهد.* "

* به این پست نگاهی داشته باشید: جشن تیرگان و شگون چوب خوردن از لال 

  • چ.الف
" گاهی با مرگ خدای مجسم، روحِ الهی به جسمی دیگر منتقل می شود، تاتارهای بودایی به تعداد زیادی بودای زنده معتقدند که به عنوان لامای بزرگ، ریاست مهم ترین صومعه ها را به عهده دارند. وقتی یکی از این لاماهای بزرگ می میرد، پیروانش عزا نمی گیرند، زیرا می دانند که به زودی به صورت طفلی زاده می شود و باز می گردد. تنها نگرانی شان پیدا کردن جای تولد اوست. اگر در آن مدت رنگین کمانی دیدند، آن را نشانه ای از جانب لامای درگذشته می دانند که آنان را به گهواره ی وی راهنمایی خواهد کرد. گاهی خودِ خدای کودک هویت خویش را آشکار می کند؛ می گوید: "منم لامای بزرگ، بودای زنده ی معبدِ فلان و فلان. مرا به صومعه ام ببرید. من رییس ِ بیمرگِ آن صومعه ام." جای تولد بودا به هر نحو که کشف شود، چه با اقرار خود بودا و چه با نشانه ای در آسمان، به دنبال آن چادرها برافراشته می شود و زیارت های پر سرور غالباً به سرکردگی شاه یا یکی از اعضای برجسته ی خاندان سلطنتی برای یافتن و به خانه بردن خدای کودک ترتیب می یابد. او عموماً در تبت به دنیا می آید که سرزمین مقدس است و کاروان برای رسیدن به او اغلب باید از بیابان های بسیار مهیب بگذرد. وقتی سرانجام کودک را می یابند، به خاک می افتند و او را می پرستند. با این حال پیش از آن که به عنوان لامای بزرگِ مورد نظر شناخته شود، بایستی آنان را کاملاً از هویت خود مطمئن سازد. نام صومعه ای را که مدعیِ ریاست آن است، فاصله و مسافت آن، تعداد راهبانی را که در آن زندگی می کنند، از او می پرسند. هم چنین باید عادات لامای ِ بزرگِ درگذشته و نحوه ی مرگش را شرح دهد. سپس اشیای مختلف مثل کتاب ِ دعا، قوری و فنجان پیشش می نهند و او باید به آن که در حیات پیشین اش به کار می برده است اشاره کند. اگر این همه را بی سهو و خطا انجام دهد، ادعایش پذیرفته می شود و پیروزمندانه به سوی صومعه اش می برند. سرکرده ی همه ی لاماها، دالایی لاما، ساکن لهاسا است که واتیکانِ تبت محسوب می شود. او را خدای زنده ای می دانند که پس از مرگ، روح خدایی و فناناپذیرش در وجود طفلی دوباره زاده می شود. بنابر بعضی گزارش ها، طرز شناساییِ  دالایی لاما همانند شیوه ی کشف لامای بزرگ ِ عادی است که قبلاً گفته شد. گزارش های دیگر سخن از قرعه کشی و برداشتن قرعه از توی کاسه ای زرین می گویند. هرجا که او زاده شود، درختان و گیاهان سبز می شوند؛ به فرمانش گل ها می شکفد و چشمه ها جاری می شود و حضورش برکات آسمانی را نازل می کند. "

  • چ.الف
" اعتقاد به حلول یا الهام موقت شمول جهانی دارد. گمان می رود که هر از گاهی روحی یا خدایی در بعضی افراد حلول می کند و تا زمانی که این تسخیر ادامه دارد، شخصیت ِ خود آنان مسکوت می ماند و حضور روح با لرزش و تکان های شدیدِ تمامِ بدن ِ شخص، با حرکات و سکنات تند و سرکش و نگاه های پرشور و هیجان نمایان می شود و اینها همه نه به خود شخص بلکه به روحی که در تن او حلول کرده است ارجاع می شود و در این حالت ِ غیر عادی، همه ی اظهارات او به عنوان صدای خدا یا روحی که در درون او ساکن است و از دهان او سخن می گوید پذیرفته می شود.*  شخصی که موقتاً الهام می یابد، به اعتقاد رایج نه تنها معرفت الهی بلکه حداقل بعضی اوقات قدرت الهی نیز کسب می کند. 
حال بهتر است به دو شیوه ی خاص دیگر الهام موقت اشاره ای بکنیم: یکی از این شیوه های الهام، مکیدن خون تازه ی قربانی ِ ذبح شده است. شیوه ی دیگر ایجاد الهام موقت، استفاده از درخت یا گیاهی مقدس است. **


* گاهی ممکن بود شخص دو یا سه روز در تسخیر روح یا خدا باشد و اعمال او در این مدت، عمل خدا دانسته می شد و بنابراین به گفته هایش و طرز رفتارش سخت توجه می کردند. 

** روش اول: شخص با مکیدن خون ِ قربانی ـ ذبح شده از خدا الهام می یافت و می توانست غیبگویی و پیش بینی کند. روش دوم: شخص با سوزاندن برگ درخت یا گیاهی مقدس و بخور دادن آن، کم کم دچار نوعی خلسه می شد و بعد از آرام شدنش، سخنانش ندای غیبی انگاشته می شد که اظهاراتِ روح ِ سکنا گزیده در او بود که روح خود ِ شخص را موقتاً مسکوت گذاشته بود. 

  • چ.الف
" از دید انسان اولیه، شب پدیده ی ترسناکی بود، زیرا به جز همان آتش زیستگاه و احتمالاً مشعلی که از برگ و چوب خشک ساخته بودند، وسیله ی دیگری مثل شمع یا چراغ برای روشنایی نداشتند. اگر آتش خاموش می شد، مدت زیادی طول می کشید تا با به هم مالیدن قطعات چوب یا خیزران دوباره آتش روشن کنند. وقتی ماه در آسمان نبود، جنگل تاریک و هول انگیز می نمود و امکان وقوع هر حادثه ای می رفت. از این رو هر چه نشانی از شب داشت، ترسناک بود. و چون هر پدیده ی ترسناکی به نظر مردم بد می آمد، شب، تاریکی، سیاهی و هیولا را در یک ردیف قرار می دادند و در نتیجه ی چنین پدیده ای بود که مردم از کسانی که پوست تیره تر داشتند، می ترسیدند و آن ها را به چشم موجوداتی خبیث و خطرناک نگاه می کردند. البته عکس این جریان نیز اتفاق می افتاد. رنگ سفید، رنگ استخوان است و در سراسر جهان، رنگ سفید را در ردیف مردگان و اشباح قرار می دهند. هنگامی که اولین سفید پوستان در استرالیا پا به خشکی گذاشتند، مردم سیاه پوست استرالیا گمان می کردند سفید پوستان می بایست اجداد خودشان باشند که از جهان مردگان بازگشته اند. بنابر این سفیدی و نور هم می تواند پدیده ی ترسناکی باشد. "

  • چ.الف
" خواب هم برای انسان شگفتی آفرین بود. مردم می دیدند خوابیدن حالتی شبیه مردن است؛ شخص خفته بی حرکت دراز می کشد و در صورتی که با او حرفی بزنند، جواب نمی دهد، اما وقتی بیدار می شود مثل قبل هنوز زنده است. از این رو پاره ای از اقوام به نظریه هایی در مورد خواب رسیدند و معتقد شدند وقتی انسان خوابیده است، روح او به سفر می رود و می گفتند رؤیاهای انسان عبارتند از ماجراهای شگفت انگیزی که روح او طی این سفر، در حالی که جسم او در خواب است، با آن رو به رو می شود...
... سایه نیز شگفتی آفرین بود. آیا با فرو کردن یک نیزه ی جادو به داخل سایه ی یک مرد، می توان به او آسیب رساند؟ فرق میان یک انسان با یک روح یا شبح در چیست؟ در این است که انسان سایه دارد، اما روح یا شبح سایه ندارد؟ بعضی از اقوام گمان می کردند که سایه، تجلی روح انسان است و گاهی با دیدن سایه های مضاعف نیمروز، گمان می کردند انسان دارای دو روح است. "

  • چ.الف