چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اقوام ابتدایی» ثبت شده است

" اگر پرسیده شود که چرا باورهای مشابه از نظر منطقی در میان اقوام مختلف به رفتارهای متضادی مانند امساک شدید و هرزگی کمابیش علنی می انجامد، پاسخ آن، به گونه ای که در ذهن ِ بدوی پدیدار می شود، شاید چندان دور از دست نباشد. گر انسان بدوی خود را از لحاظی با طبیعت یگانه می بیند، اگر نمی تواند انگیزش ها و فرایندهای درونی خود را از شیوه های تکثیر نباتات و حیوانات در طبیعت متمایز سازد، به یکی از این دو نتیجه می رسد؛ یا معتقد می شود که با تن دادن به شهوات ِ خود به تکثیر نباتات و حیوانات کمک می کند یا تصور می کند که اگر از صرف ِ نیروی شهوی خود برای تولید مثل خودداری کند، آن نیرو ذخیره می شود و موجودات دیگر، اعم از گیاهان و حیوانات به نحوی از آن سود می جویند و نوع خود را تکثیر می کنند. بدین سان، آدم وحشی از یک فلسفه ی ابتدایی ِ واحد، از یک نگرش بدوی ِ واحد به طبیعت و حیات، ممکن است از مسیرهای مختلف، قانون افراط یا تفریط، عیاشی یا پرهیز را استنباط کند. "

  • چ.الف
" از بررسی جشن های بهاری و تابستانی ِ اروپا می توان دریافت که نیاکانِ بدوی ما نیروهای رویش را به صورت نر و ماده مجسم می کردند و بر اساس جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی می کوشیدند رشد درختان و نباتات را با تجسم ازدواج خداواره های جنگلی در وجود شاه و ملکه ی ماه مه، عروس و داماد یکشنبه ی سفید و از این قبیل سرعت بخشند، این تجسم ها بنابراین صرفاً نمایش های نمادین یا تمثیلی و بازی های روستایی نبودند که برای سرگرم کردن یا آموزش مخاطبان روستایی طراحی شده باشند. افسون هایی بودند برای رویاندن جنگل، سرزدن گیاهان سرسبز و تازه، جوانه زدن غلات و شکفتن گل ها و طبیعی بود که فکر کنیم ازدواج مقلدهای برگ پوش یا گل آذین هر چه بیشتر و دقیق تر ازدواج واقعی پریان ِ جنگل را تقلید می کرد، افسون مورد نظر نیز مؤثرتر می بود. به همین ترتیب می توان با احتمال زیادی چنین پنداشت که آن اسراف نمایان در برگزاری این مراسم، در زمانی صرفاً جنبه ی تصادفی نداشت، بلکه بخشی اساسی از مراسم و آیین ها بود و به عقیده ی اجراکنندگان ِآیین ها، وصلت درختان و نباتات نمی توانست بدون آمیزش ِ واقعی انسان های نر و ماده، بارور کننده باشد. امروزه شاید بیهوده است که در اروپای متمدن دنبال مراسمی از این نوع بگردیم که صراحتاً به قصد تقویت رشد گیاهان برگزار می شود. اما اقوام بدوی در دیگر نقاط جهان، آگاهانه آمیزش زن و مرد را وسیله ی قطعیت ِ باروری خاک قرار داده اند و مراسمی را که هنوز در اروپا اجرا می شود یا تا همین اواخر اجرا می شد، منطقاً فقط به عنوان آثار دیرنده ی همین مراسم می توان توضیح داد. "

  • چ.الف
" این تصور که درختان و گیاهان موجودات جاندارند طبیعتاً موجب این اعتقاد می شود که نر و ماده هستند و می تؤانند به معنی واقعی ِ کلمه، نه صرفاً مجازی و شاعرانه، با هم ازدواج کنند. این تصوّر تخیّل محض نیست، زیرا نباتات همچون حیوانات جنسیت دارند و با جفت شدنِعناصر نر و ماده تولید مثل می کنند. اما با آنکه در همه ی حیوانات ِ عالی، اندام تناسلیِ دو جنس در افراد مختلف به طور جداگانه وجود دارد، در غالب گیاهان این اندام ها در هر دو نوع واحد با هم اند، با این حال این قانونْ به هیچ وجه عام نیست و در بسیاری از انواع گیاهانْ نر و اده از هم جدا هستند. ظاهراً بعضی بدویان از این جداگانگی آگاهی داشتند، زیرا گفته شده است که مائوری ها "ازجنسیت درختان آگاهی دارند و نام های جداگانه ای برای نر و ماده ی بعضی درختان دارند." مردمان باستان تفاوت بین درخت خرمای نر و ماده را می دانستند و آن ها را به طور مصنوعی با تکاندنِ گرده ی درخت نر بر روی گل های درخت ماده بارور می کردند. بارورسازی در بهار صورت می گرفت. در بین قوم بت پرستِ حران، ماه باروری نخل را ماهِ خرما می نامیدند و جشن ازدواج همه ی خدایان و زن خدایان را در این ماه برگزار می کردند."

  • چ.الف
" سلطنت مقدس، از لحاظ تاریخی ظاهراً در میان جادوگران ِ عمومی یا پزشکان قبیله به وجود آمده است و از نظر منطقی بر استنتاج غلط از تداعی معانی استوار است. انسان نظام تصوراتش را به اشتباه با نظام طبیعت یکی گرفت و از این رو فکر کرد کنترلی که بر افکار خود دارد، یا به نظر می رسد که دارد، به او اجازه می دهد همین کنترل را بر اشیا نیز داشته باشد. کسانی که به دلیلی، به سبب قوت یا ضعفِ اعضای طبیعیِ خود، گمان می کردند که این قدرت های جادویی را به منتها درجه دارا هستند، کم کم از دیگران متمایز گشتند و گروه جداگانه ای را تشکیل دادند که مقدر بود اثری بسیار دوررس بر تکامل سیاسی، دینی و فکر بشریت بگذارد. پیشرفت اجتماعی، چنانکه می انیم، اساساً شامل تمایز متوالی نقش ها، یا به زبان ساده تر، تقسیم کار است. کاری که در جامعه ی بدوی، همه به یکسان و همه به طور ناقص یا تقریباً ناقص انجام می دهند، به تدریج بین طبقات مختلفِ کارگران تقسیم شد و بیش از پیش کاملتر انجام گرفت و از آنجا که همه در تولیدات مادی و غیرمادی ِ این کار ِ تخصصی شده سهیم اند، همه ی جامعه از تخصصی شدنِ فزاینده سود می برد. با این حساب، جادوگران یا پزشکان قبیله ظاهراً قدیم ترین طبقه ی صناعی یا حرفه ای در تکامل جامعه اند. زیرا جادوگر در هر قبیله ی بدوی که برای ما شناخته شده است وجود دارد و در میان پست ترین بدویان، مثل بومیان استرالیا، تنها طبقه ی حرفهدای موجود است. با گذشت زان و تداوم روند ِ تمایز، گروه پزشکان ِ قبیله، خود به طبقاتی چون مداواکنندگان بیماری، باران سازها و مانند آن تقسیم می شوند؛ در حالی که قدرتمندترین عضو گروه، مقام سرکرده را برای خود کسب می کند و به تدریج به صورت فرمانروایی مقدس در می آید. نقش قدیم جادوگری اش بیش از پیش کم رنگ تر می شود و چون دین به آهستگی جادو را کنار می زند، جا به وظایف کاهنانه یا حتی الهی می دهد. باز مدت زمانی بعد، تفکیکی بین جنبه ی مدنی و دینیِ سلطنت و فرمانروایی حاصل می شود، قدرت دنیوی را یک تن و قدرت معنوی را فردی دیگر به عهده می گیرد. در این بین، جادوگران که با چیرگی ِ دین ممکن بود دفع شده باشند اما ریشه کن شدن شان امکان نداشت، هنوز به هنرهای مرموز قدیم شان در مقابله با مراسم جدید قربانی و نیایش چسبیده اند و هنوز زیرکترین آنها مغلطه ی جادو را درک می کنند و دستکاریددر نیروهای طبیعت را به طرزی مؤثرتر در خدمت منافع بشر قرار می دهند؛ کوتاه سخن، جادو را به سوی علم می کشانند. 
به هیچ وجه نمی خواهم بگویم که مسیر تحول در همه جا دقیقاً بر این روال و مسیر بود: این تحول، بی تردید در جوامع مختلف، صورت های بسیار مختلف داشته است. قصدم فقط این است که گرایش کلی آن را البته به نظر خودم، در بسیط ترین صورتداش، نشان دهم. این تکامل نقش ها از دیدگاه صنعتی، از یکنواختی به تنوع و از دیدگاه سیاسی از دموکراسی به استبداد بوده است. ما در این بررسی، به تاریخ آتیِ سلطنت، به خصوص زوال استبداد و جایگزین شدن اَشکالی از حکومت که با نیازهای عالی تر ِ انسان متناسب تر بود، کاری نداریم؛ مضمون بررسی ما، رشد و نه زوالِ یک نهادِعظیم و در زمان خود مفید است. (جیمز جرج فریزر) "

  • چ.الف
" از بررسی ِ منزلت دینی ِ شاه در جوامع ابتدایی، می توان دریافت که ادعای قدرتِ خدایی و فوق طبیعیِ فرمانروایان ِ امپراطوری های بزرگ ِ تاریخی ، مثلاً در مصر، مکزیک و پرو، حاصلِ ساده ی نخوتی متورم نبوده و صرفاً بقا و گسترش خداپنداریِ شاهان زنده در بین اقوام وحشی قدیم است. 
از این رو، مثلاً، اینکاهای پرو را به عنوان فرزندان خورشید چون خدا محترم می داشتند؛ آنها ممکن نبود خطا کنند و کسی تصورِ بی حرمتی به شخص، به شرف یا دارایی شاه یا هر یک از اعضای خاندان سلطنتی را به خود راه نمی داد.
شاهان مکزیک به هنگام جلوس، سوگند یاد می کردند که خورشید را به تابیدن، ابرها را به باریدن، رودخانه ها را به جریان و زمین را به بارِ فراوان دادن وادارند. می شنویم که مونتزوما، آخرین فرمانروای مکزیک را چون خدایی می پرستیدند.
خدایان قدیم بابلی از عهد سارگون ِ اول تا سلسله ی چهارمِ اور یا بعدتر، ادعای خدایی داشتند، به خصوص فرمانروایانِ سلسله ی اور، برای خود معابدی بنا کرده بودند، مجسمه های خود را در پرستشگاه قرار می دادند و امر می کردند که مردم برای آنها قربانی کنند. 
شاهان اشکانی، خود را برادران خورشید و ماه می دانستند و چون خدا پرستیده می شدند. حتی زدنِ یک عضو ِ عادی ِ خاندان اشکانی بی حرمتی به مقدسات محسوب می شد.
فرمانروایانِ مصر در طول حیات خود منزلت خدایی داشتند، برایشان قربانی می شد و کاهنانی خاص در معابدی خاص، آنان را می پرستیدند. در واقع پرستش شاهان گاهی پرستش خدایان را تحت الشعاع قرار می داد. گفته شده است فرمانروای مصر در طول حیاتش، هر مفهوم ممکن را که مصریان از الوهیت برای خود ساخته بودند، تجسم می بخشید. به عنوان خدای فوق بشر با تولد و سلطنت اش، پس از مرگ به صورت انسانی خداگونه و پرستیدنی در می آمد. از این رو هر آنچه که از خدایان قابل تصور بود، در او جمع آمده بود. "

  • چ.الف
" اگر چنان که جرئت می کنم فرض کنم عصر جادو در همه جا مقدم بر عصر دین بوده است، طبیعی است که باید دید چه عللی بشر را یا دست کم بخشی از آن را، به ترک جادو به عنوان یک اصل ِ ایمان و عمل و به جای آن، توسل به مذهب وادار کرد. 
با احتیاط لازم می گویم که تغییر از جادو به مذهب، احتمالاً با کشف عدم کفایت جادو حاصل شده است. شناخت نادرستیِ و بی ثمریِ جادو آدم های فکورتر را واداشت تا به جست و جوی نظریه ای درست تر درباره ی طبیعت و روشی سودمندتر برای توضیح دادنِ  منابع آن برآیند. هوشمندانِ زیرک تر در آن زمان می بایست دریافته باشند که مراسم جادویی و افسون ها در واقع در نتایجی که از آن ها انتظار می رفت اثری ندارند و اکثریتِ همنوعانِ ساده لوح شان باز معتقدند که دارد. این کشفِ بزرگِ بی اثر بودنِ جادو می بایست انقلابی اساسی، هرچند احتمالاً آرام، در ذهن کسانی که فراستِ صورت دادنش را داشتند پدید آورده باشد. کشف به این منجر شد که انسان برای نخستین بار دریافت که قادر نیست به میل ِ خود در بعضی نیروهای طبیعت که تاکنون فکر می کرد کاملاً تحت اختیار اوست تصرف کند. این اقرار به جهل و ضعف انسان بود. انسان دید که چیزهایی را علت گرفته است که علت نبوده اند و که همه ی کوشش هایش در به کار گرفتن این علت ها بیهوده بوده است. نه که آن آثاری که برای ایجاد کردن شان آن چنان سخت کوشیده بود دیگر خود را نشان ندهند، آن ها ظاهر می شدند اما نه به دست او. باران هنوز بر زمین ِ تشنه می بارید، خورشید هنوز سفر روزانه و ماه سفر شبانه اش را در آسمان انجام می داد؛ در واقع همه چیز بر قرارِ سابق بود، اما حال که با معیارهای پیشین نمی نگریست، همه به نظرش متفاوت بود؛ زیرا دیگر نمی توانست آن توهّمِ خوشایند را به خود راه دهد که اوست که زمین و آسمان را هدایت می کند و اگر دست ناتوانش را از سکّان پس بکشد، کار عظیم آن ها فرو می خوابد. 
اگر این جهان بزرگ بی کمک او یا امثال او به راه خود می رفت، مسلماً می بایست به این دلیل باشد که موجودات دیگری چون خودِ او اما بسیار قوی تر بودند که به چشم دیده نمی شدند و روند طبیعت را در دست داشتند و همه ی رخدادهای گوناگون طبیعت را که او تا کنون فکر می کرد از جادوی او ناشی می شوند صورت می دادند. حالا می فهمید که آنان بودند نه او که طوفان درست می کردند و رعد و برق می ساختند، زمینِ استوار را نگه می داشتند و آنها بودند که در انسان روح دمیدند و زندگی اش بخشیدند یا با قحط و طاعون و جنگ نابودش کردند. اکنون انسان خود را به این موجودات ِ متعال که دخالت شان در همه ی جلوه های عظیم و متنوع طبیعت پیدا بود، نشان می داد و وابستگی اش را به قدرت نامرئی آنان فروتنانه می پذیرفت. 
اما گذر از جادو به مذهب و شناخت ناتوانیِ انسان در تسلط بر روند طبیعت در مقیاس بزرگتر باید تدریجی بوده باشد. انسان نمی توانسته است همه ی آن سلطه ی خیالی اش را بر جهان به یکباره از دست بنهد. جایی که زمانی قمرو سلطنت می نمود، کم کم شاید به زندانی تبدیل می شد، پس هرچه عمیق تر به بی پناهی خود و قدرت موجودات ناپیدایی که به نظرش او را احاطه کرده بودند بی می بُرد. بدین سان مذهب که با تصدیق ِ اجمالی و محدودِ نیروهای فوق بشری آغاز شده بود، با افزایش دانش، عمیق تر می شود و به اعلامِ وابستگیِ تام و مطلق انسان به الوهیت می انجامد؛ آزادمنشی ِ قدیمِ او جا به خاضعانه ترین بندگی در برابر قدرت های مرموز ِ ناپیدا می دهد و عالی ترین فضیلتِ وی، تسلیم در برابر اراده ی آنهاست. 
ردِّ گذر از جادو به مذهب را احتمالاً بتوان در این اعتقاد بسیاری از مردم سراغ کرد که خودِ خدایان در جادو خبره اند، خود را با طلسم و افسون محافظت می کنند و اراده شان را با اوراد و سحر پیش می برند. بدین گونه گفته می شود که خدایان مصری همان قدر به کمک جادو نیاز داشتند که انسان ها، فراتر از همه ایزیس (الهه ی طبیعت و خواهر ازیریس) در جادو و افسون مهارت داشت و سحر و اورادش مشهور بود. در بابل، ائا ( خدای آبهای زیرزمینی و اقیانوس ها) به ابداع کننده ی جادو شهرت داشت و پسرش مردوخ یا مردوک (خدای باروری و آفرینش وخدای اصلی بابل)، این هنر را از پدر به ارث برد. در ادیان ودایی، خدایان اغلب با وسایل جادویی به اهداف خود می رسند. همچنین در اساطیر شمال اروپا می گویند اودین (خدای خدایان در اساطیر مردم اسکاندیناوی) برتری و غلبه اش بر طبیعت را به دانستن علائم جادو و اسامی جادویی ِ همه ی اشیا در زمین و آسمان مدیون بود. بنابر این اعتقاد به جادوگر بودن خدایان ممکن است حامی از گذر از جادو به مذهب باشد. "

  • چ.الف
" هرچند می بینیم جادو در بسیاری مکان ها و بسیاری زمان ها با مذهب آمیخته و ادغام می شود، قراینی هست که فکر کنیم این آمیختگی باستانی نیست و زمانی بوده است که انسان پس از غلبه بر امیالِ فوریِ حیوانی اش برای تأمین بعضی نیازهای خود، تنها به جادو روی می آورده است. در نخستین وهله، توجه به نیات اساسی جادو و دین احتمالاً این گمان را پدید می آورد که در تاریخ بشریت، جادو کهن تر از مذهب است. دیده ایم که از یک سو جادو چیزی جز کاربست نادرستِ آن ساده ترین و اساسی ترین فرایندهای ذهن یعنی تداعی معانیِ مبتنی بر شباهت یا مجاورت نیست و از سوی دیگر، دین فعالیتِ عوامل هشیار یا شخصیِ مافوق بشر را در پشت صحنه ی مرئی ِ طبیعت در نظر دارد. روشن است که مفهوم عواملِ شخصی بسیار پیچیده تر از شناسایی ساده ی شباهت یا مجاورتِ معانی است و نظریه ای که معتقد است روند طبیعت با عوامل هشیار تعیین می شود، غامض تر و مرموزتر است و فهم آن به فکر و اندیشه ای تکامل یافته تر نیاز دارد تا این نگرش که امور بر مبنای مشابهت یا مجاورتشان پشت سر هم واقع می شوند. بسیاری حیوانات معانی را بر مبنای مشابهت یا مجاورتی که در تجربه ی قبلی آنها داشته اند تداعی می کنند و مشکل بتوانند بدون ادامه ی این عمل، یک روز زنده بمانند. اما کدام موجود است که اعتقاد دارد پدیده های طبیعت، کار گروهیِ حیواناتِ نامرئی یا یک حیوان بزرگ و سخت نیرومند در پشت پرده است؟ شاید بیعدالتی به جانوران نباید که افتخارِ ساختن ِ این نظریه را خاص نوع بشر بدانیم. بنابراین اگر جادو بلافاصله از فرایندهای اولیه ی تعقل استنباط شده باشد و در واقع خطایی باشد که ذهن تقریباً خود به خود در آن فرو می غلتد، حال آن که دین مبتنی بر مفاهیمی است که به ندرت می توان تصور کرد که به ذهن ساده ی حیوان رسیده باشد، در این صورت می توان احتمال داد که ظهور جادو در مسیر تکامل بشر، مقدم بر دین بوده است و انسان پیش از آن که سعی کند خداواره ای بلهوس و گریزپا یا تندخو را با اشارتِ ملایم دعا و نذر و قربانی بر سر مهر آورد و آرام سازد، کوشیده است صرفاً به نیروی طلسم و افسون، طبیعت را با خواسته هایش سازگار سازد.
این نکته با این مثال تأیید می شود که در بین بومیان استرالیا، ابتدایی ترین وحشیانی که درباره شان اطلاعات دقیق داریم، جادو عموماً رایج است اما دین به معنای تسکین و استمالتِ نیروهای مافوق تقریباً ناشناخته به نظر می رسد. به عبارت دیگر، همه در استرالیا جادوگرند اما هیچ کس کشیش نیست. "

  • چ.الف

" در جامعه ی بدوی، وقتی مصلحت قبیله در گرو آیین های جادویی دانسته می شود، جادوگر به منزلتی بزرگ و پر نفوذ ارتقا می یابد و ممکن است حتی مرتبه و اقتدار فرمانده یا شاه را کسب کند. بنابراین حرفه ی جادوگری بعضی از تواناترین و جاه طلب ترین افراد قبیله را به خود جلب می کند. ذهن های تیزتر می دانند که چه قدر آسان می توان برادر ضعیف تر را فریفت و خرافه پرستی او را به سود خود به کار برد. منظور این نیست که جادوگر همیشه شیّاد یا دروغزن است؛ او غالباً صمیمانه اعتقاد دارد که واقعاً از قدرت شگفتی که مردمِ زودباور به او نسبت می دهند، برخوردار است. اما هرچه با ذکاوت باشد، بیشتر احتمال دارد دست به مغلطه هایی بزند که بر اذهان ساده لوح روا داشته می شود. در این مرحله از تکامل اجتماعی، قدرت های بزرگ به دست باهوش ترین افراد و بی اخلاق ترین شخصیت ها می افتد.
بنابراین تا آنجا که حرفه ی عامِّ جادوگری بر تشکیلات جامعه ی بدوی اثر می گذاشت، بر آن بود که کنترل امور را به تواناترین کس بسپارد: موازنه ی قدرت را از چند تن به یک تن انتقال داد، سلطنت را جایگزین دموکراسی یا بهتر بگوییم، اولیگارشی ِ ریش سفیدان* کرد. زیرا به طور کلی بر جامعه ی بدوی نه همه ی مردان بالغ، بلکه انجمن شیوخ فرمان می رانْد. دگرگونی، به هر دلیلی که رخ داد و ماهیت حاکمانِ قدیم هر چه که بود، روی هم رفته بسیار سودمند بود. زیرا ظهور سلطنت ظاهراً وضعیتی اساسی در رهیدن بشر از بدویت بوده است. 
تا جایی که حرفه ی عمومی ِ جادو، یکی از راه هایی بوده است که تواناترین کسان را به برترین قدرت می رسانْد، به رهایی بشریت از اسارت ِ سنّت و ارتقا دادنش به حیاتی بزرگ تر و آزادتر همراه با نگرشی وسیع تر به جهان، کمک کرده است. این خدمت ِ کوچکی به بشریت نیست و وقتی به یاد می آوریم که جادو در مسیری دیگر، راه را برای علم هموار کرده است، مجبوریم بپذیریم که اگر هنرِ سیاه، تبهکاری ِ زیادی صورت داده، منشأ خیر ِ بسیاری نیز بوده است؛ که اگر فرزند ِ خطاست، با این حال، مادرِ آزادی و حقیقت نیز به شمار می رود. "


* ویکی پدیا: اولیگارشی یا اشراف سالاری یا حکومت ِ گروهِ اندک. واژه ی اولیگارشی از لغت یونانی اولیگاریکا مشتق است که از زمان باستان به معنای حکومت عده ای اندک بوده است. مفهوم رایج اولیگارشی عبارت است از سیادت اقتصادی و سیاسی گروه معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ؛ بنابراین یکی از اشکال حکومتی در نظام های استثماریست. چنین شکل حکومتی در دوران های مختلف  اقتصادی و اجتماعی ( برده داری، فئودالیته، سرمایه داری) وجود داشته و آن هنگامی بوده که مشتی افراد معدود ولی زورمند و مقتدر تمام اهرم ها را به دست گرفته و بر توده ی عظیم مردم حکومت می کردند. 


شاخه ی زرین

  • چ.الف
" در کنار نگرش به جهانی در تسخیرِ نیروهای روحانی، انسان بدوی دریافتی دیگر و احتمالاً قدیم تر دارد که شاید در آن بتوان نطفه ی ایده ی نوینِ قانون طبیعی یا ملاحظه ی طبیعت را چون سلسله حوادثی که با نظمی لایتغیّر، بی مداخله ی عامل انسانی رخ می دهند، یافت. نطفه ای که از آن سخن می دارم، مربوط به چیزی است که می توان آن را جادوی همدلانه خواند و نقش عمده ای در اغلب نظام های خرافات دارد. در جامعه ی اولیه، شاه هم جادوگر و هم کاهن است. در واقع او ظاهراً به خاطر مهارت فرضی اش در هنر سیاه (جادو) یا هنر سپید (مذهب)، به قدرت می رسد. از این رو برای درک تکامل پادشاهی و شخصیت مقدسی که معمولاً در چشمِ مردمان بدوی یا وحشی سرمایه ی پادشاهی است، لازم است با اصول جادو آشنایی داشت و مفهومی از آن اثر خارق العاده به دست آورد که نظام باستانی ِ خرافات در همه ی زمان ها و همه ی مکان ها بر ذهن انسان داشته است. "

شاخه ی زرین
  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف