چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳۳ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

" آنجا که جادوی همدلانه به شکل کاملاً اصلیش وجود دارد، بر این گمان است که در طبیعت حادثه ای لزوماً و همواره در پی حادثه ای دیگر، بدون دخالت عاملی روحانی یا شخصی رخ می دهد. از این رو فرایافتِ اساسی اش با فرایافت ِ علم نوین یکسان است؛ زیربنای کل نظام در اینجا ایمانی ضمنی اما واقعی و راسخ به نظم و همسانی طبیعت است. جادو همچون علم، نظم و هماهنگی در طبیعت را اصل می گیرد، از همین جا است جاذبه ی جادو و نیز علم، که برای آنان که می توانند به رازِ فنرهای طبیعت دست یابند، منظره ای بیکران وامی گشاید. 
شباهت نزدیکی بین مفاهیم جادویی و علمی جهان وجود دارد. در این هر دو، توالی رویدادها کاملاً منظم و قطعی و متکی بر قوانین تغییرناپذیر انگاشته می شود که کارکردش را می توان دقیقاً پیش بینی و محاسبه کرد: هوسبازی و شانس و تصادف خارج از روند طبیعت اند. هردو منظرهای ظاهراً بی انتها از امکانات، پیشِ چشمِ کسی قرار می دهند که علت امور را می داند و می تواند آن فنرهای نهان را که مکانیسم عظیم و پیچیده ی جهان را به حرکت در می آورند، لمس کند. 
عیب بزرگ جادو، نه در تصور کلّی اش از هماهنگی طبیعت، بلکه در درک نادرستِ قوانین ِ خاصِّ حاکم بر توالیِ رویدادهای طبیعی است. می دانیم که تداعی نادرستِ معانی ِ مشابه، جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را ایجاد می کند و تداعی نادرستِ معانیِ مجاور، جادوی مسری تولید می کند؛ اصول تداعی به خودی خود عالی است و به یقین در کارکرد ذهن ِ انسان اهمیت ِ اساسی دارد. به کارگیری درست آن به علم و کاربرد نادرستش به جادو می انجامد. بتابراین بدیهی و تقریباً توضیح واضحات است که بگوییم هر جادویی لزوماً دروغین و عقیم است؛ زیرا اگر قرار بود راست و بارور باشد، دیگر نه جادو که علم می بود. انسان از قدیم ترین ایام در جست و جوی قوانینی عام بوده است تا به واسطه ی آن، نظامِ پدیده های طبیعی را به نفع خود سوق دهد و در این جست و جوی دراز، انبوهی از این گونه حکمت ها را گرد هم آورده که بعضی درخشان و بعضی مبتذلات ِ صرف است. قواعد درخشان یا درست، پیکره ی علم ِ کاربردی را تشکیل می دهند که فنون می نامیم؛ قواعد کاذب نیز همان جادو است. "

  • چ.الف

" در جامعه ی بدوی، وقتی مصلحت قبیله در گرو آیین های جادویی دانسته می شود، جادوگر به منزلتی بزرگ و پر نفوذ ارتقا می یابد و ممکن است حتی مرتبه و اقتدار فرمانده یا شاه را کسب کند. بنابراین حرفه ی جادوگری بعضی از تواناترین و جاه طلب ترین افراد قبیله را به خود جلب می کند. ذهن های تیزتر می دانند که چه قدر آسان می توان برادر ضعیف تر را فریفت و خرافه پرستی او را به سود خود به کار برد. منظور این نیست که جادوگر همیشه شیّاد یا دروغزن است؛ او غالباً صمیمانه اعتقاد دارد که واقعاً از قدرت شگفتی که مردمِ زودباور به او نسبت می دهند، برخوردار است. اما هرچه با ذکاوت باشد، بیشتر احتمال دارد دست به مغلطه هایی بزند که بر اذهان ساده لوح روا داشته می شود. در این مرحله از تکامل اجتماعی، قدرت های بزرگ به دست باهوش ترین افراد و بی اخلاق ترین شخصیت ها می افتد.
بنابراین تا آنجا که حرفه ی عامِّ جادوگری بر تشکیلات جامعه ی بدوی اثر می گذاشت، بر آن بود که کنترل امور را به تواناترین کس بسپارد: موازنه ی قدرت را از چند تن به یک تن انتقال داد، سلطنت را جایگزین دموکراسی یا بهتر بگوییم، اولیگارشی ِ ریش سفیدان* کرد. زیرا به طور کلی بر جامعه ی بدوی نه همه ی مردان بالغ، بلکه انجمن شیوخ فرمان می رانْد. دگرگونی، به هر دلیلی که رخ داد و ماهیت حاکمانِ قدیم هر چه که بود، روی هم رفته بسیار سودمند بود. زیرا ظهور سلطنت ظاهراً وضعیتی اساسی در رهیدن بشر از بدویت بوده است. 
تا جایی که حرفه ی عمومی ِ جادو، یکی از راه هایی بوده است که تواناترین کسان را به برترین قدرت می رسانْد، به رهایی بشریت از اسارت ِ سنّت و ارتقا دادنش به حیاتی بزرگ تر و آزادتر همراه با نگرشی وسیع تر به جهان، کمک کرده است. این خدمت ِ کوچکی به بشریت نیست و وقتی به یاد می آوریم که جادو در مسیری دیگر، راه را برای علم هموار کرده است، مجبوریم بپذیریم که اگر هنرِ سیاه، تبهکاری ِ زیادی صورت داده، منشأ خیر ِ بسیاری نیز بوده است؛ که اگر فرزند ِ خطاست، با این حال، مادرِ آزادی و حقیقت نیز به شمار می رود. "


* ویکی پدیا: اولیگارشی یا اشراف سالاری یا حکومت ِ گروهِ اندک. واژه ی اولیگارشی از لغت یونانی اولیگاریکا مشتق است که از زمان باستان به معنای حکومت عده ای اندک بوده است. مفهوم رایج اولیگارشی عبارت است از سیادت اقتصادی و سیاسی گروه معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ؛ بنابراین یکی از اشکال حکومتی در نظام های استثماریست. چنین شکل حکومتی در دوران های مختلف  اقتصادی و اجتماعی ( برده داری، فئودالیته، سرمایه داری) وجود داشته و آن هنگامی بوده که مشتی افراد معدود ولی زورمند و مقتدر تمام اهرم ها را به دست گرفته و بر توده ی عظیم مردم حکومت می کردند. 


شاخه ی زرین

  • چ.الف
" یکی دیگر از شاخه های جادوی همدلانه، "جادوی مُسری" یا "جادوی واگیردار" است. این جادو مبتنی بر این تصور است که چیزهایی که زمانی مجاور یا پیوسته به هم بوده اند، بعدها نیز حتی اگر کاملاً از یکدیگر جدا شده باشند، چنان رابطه ی همدلانه ای با هم خواهند داشت که هرچه بر یکی واقع شود، اثر مشابهی بر آن دیگری می گذارد. 
آشناترین نمومنه ی جادوی مُسری، آن همدلی جادویی است که به نظر می رسد بین انسان و هر پاره ی جداشده از وجود او مانند مو یا ناخن وی وجود دارد. به این ترتیب هرکس مو یا ناخن شخصی را در اختیار داشته باشد، می تواند از هر فاصله ای اراده ی خود را بر صاحب آن مو یا ناخن تحمیل کند. این خرافه تداول جهانی دارد.
سایر اندام هایی که عموماً تصور می رود که پس از قطع ارتباط فیزیکی همچنان ارتباط ِ همدلانه با بدن را حفظ می کنند، بند ناف و مشیمه یا جفت جنین هستند؛ بدین سان در بسیاری از نقاط جهان، بند ناف یا بیشتر از آن، جفت را موجودی زنده، برادر یا خواهر نوزاد، یا شیئی مادی می دانند که روح نگهبان کودک یا بخشی از روح او در آن جای دارد. 
یک کاربُردِ غریبِ آموزه ی جادوی مسری، ارتباطی است که عموماً تصور می شود بین مرد زخمی و عامل زخم وجود دارد، به نحوی که هرچه عامل انجام می دهد یا بر آن انجام می گیرد، عیناً اثر زیانبار یا سودمند خود را بر فردِ مورد نظر می گذارد. بنابراین پلینی* می گوید که اگر مردی را زخمی کرده اید و به خاطر آن ناراحتید، فقط کافی است به دستی که زخم را زده است، تُف کنید تا زخمِ آن شخص فوراً بهبود یابد. 
پیوند همدلانه ای که تصور می رود بین انسان و اسلحه ای که زخمی اش کرده وجود دارد، احتمالاً مبتنی بر این پندار است که خونِ روی اسلحه همان حسی را ادامه می دهد که خونِ بدن زخمی دارد. 
همچنین جادوی همدلانه از طریق لباس یا اجزای جدا شده از تن دشمن و هم چنین به واسطه ی آثاری که او در روی خاک و شن باقی گذاشته است نیز می تواند اعمال شود، به خصوص خرافه ی شایعی است که با آسیب زدن به جاپای کسی، خودِ پاهایی که اثر را به جای گذاشته است، آسیب می بیند. "

* پلینی، دانشمند روم باستان.

  • چ.الف

" شاید آشناترین کاربرد این اصل که هر چیزی همانند خود را ایجاد می کند، کوششی باشد که بسیاری از مردمان در بسیاری زمان ها برای نابود کردن دشمن یا آسیب زدن به او از راه نابود کردن نقش او یا آسیب زدن به آن انجام می دادند؛ زیرا فکر می کردند که با رنج بردنِ تصویر، دشمن نیز رنج خواهد برد و با نابود شدن آن، او نیز نابود می شود.


دیگر کاربرد سودمند جادوی هومیوپاتیک، درمان یا پیشگیریِ بیماری است. هندوهای قدیم مراسمی برای درمانِ یرقان اجرا می کردند که مبنایش جادوی هومیوپاتیک بود. روش اصلی آن، وانهادنِ زردیِ شخص بیمار به موجودات زردرنگ و اشیای زردرنگ مثل خورشید که خودِ مراسم نیز به آن تعلق دارد و فراهم آوردنِ رنگ قرمز ِ آرامبخشی از یک منبع زنده ی پر قدرت مثل گاو سرخرنگ بود. 

علاوه بر این، جادوی هومیوپاتیک و به طور کلی جادوی همدلانه، در تدابیری که شکارچی یا صیاد ِ عامی برای برکت ِ روزی می اندیشید، نقش بزرگی دارد. او و یارانش بر این اساس که هر چیز همانندِ خود را ایجاد می کند، با تقلید ماهرانه ی نتیجه ای که خواهان آنند، کارهای بسیار زیادی صورت می دهند و از سوی دیگر از بسی کارها که کمابیش شباهتی خیالی با نتایج واقعاً نامطلوب دارد، جداً پرهیز می کنند. 

در هیچ کجا اصول جادوی همدلانه برای تأمین معاش روزانه، منظم تر از مناطق بایر مرکز استرالیا به کار برده نمی شود. در اینجا قبایل بر اساس توتم خود به طوایفی تقسیم می شوند و هرکدام موظف اند با مراسم جادویی، توم خود را به خاطر مصالح جامعه تکثیر کنند. اغلب توم ها، حیوانات و گیاهان خوردنی است و نتیجه ی کلی که از این مراسم مورد نظر است، تأمین غذا و سایر نیازهای قبیله است. غالباً آیین ها شامل تقلید اثر و نتیجه ای است که مردم آرزومندِ آنند، به عبارت دیگر جادوشان هومیوپاتیک یا تقلیدی است. به عنوان مثال، در آرونتا، مردانِ توتمِ نوعی کِرم شاخک دار، برای ازدیاد کرم که غذای سایر افراد قبیله است، مراسمی برگزار می کنند. یکی از مراسم، پانتومیمی است که ظهور حشره ی تکامل یافته را از بادامه نشان می دهد؛ ساختار دراز و باریکی از شاخه ها برپا می کنند که تقلید حالت بادامه ی کرم است. چند نفر که کرم، توتم شان است، داخل آن می نشینند و مراحل مختلف رشد ِ حشره را به آواز میخوانند. سپس به حالت کلاغ پر، جست و خیزکنان از آن بیرون می آیند و در این حال، بیرون آمدن حشره از بادامه را آواز می خوانند. عقیده بر این است که این عمل، تعداد کرم را زیاد می کند.

در جایی که باورهایی در مورد پیوند همدلانه بینِ یارانِ دور از هم رواج دارد، جای تعجب نیست که بالاتر از هر چیز دیگری، جنگ با آن تأثیر سخت و در عین حال انگیزنده اش در بعضی از ژرف ترین و لطیف ترین عواطف انسانی، در خویشاوندانِ نگرانی که به انتظارند، این آرزو را شدت دهد که علقه ی همدلانه را هرچه بیشتر وسیله ی تفوق عزیزانی قرار دهند که شاید در هر لحظه ای دور از آنجا می جنگند و کشته می شوند. از این رو، برای تضمین نتیجه ای چنین طبیعی و پستدیده، یارانی که در خانه اند، به تدابیری متوسل می شوند. بعضی از این قوانین مثبت اند و بعضی منفی اما همه مبتنی بر اصول جادوی هومیوپاتی و تله پاتی هستند. به این گونه در بعضی نواحی بُرنِئو وقتی یک دایاک برای شکار آدم بیرون می رود، زنش، یا اگر ازدواج نکرده است، خواهرش، باید شب و روز خنجر به خود ببندد تا مرد همواره به فکر سلاح هایش باشد و باید در طول روز اصلاً نخوابد و شب نیز قبل از ساعت دو بعد از نیمه شب به بستر نرود وگرنه شوهر یا برادرش ممکن است در حین خواب، مورد حمله ی دشمن قرار گیرد. "*


* خلاصه ی کاربردهای جادوی هومیوپاتیک: ۱. نابود کردن دشمن. ۲. درمان یا پیشگیریِ بیماری. ۳. برکت دار شدن روزی. ۴. تأمین معاش. ۵. پیروزی در جنگ.

  • چ.الف
" باید در نظر داشت که نظام جادوی همدلانه صرفاً از دستورات مثبت ساخته شده است؛ این جادو بسی دستورات منفی، یعنی ممنوعیت ها در بر دارد. صرفاً نمی گوید که چه باید کرد، بلکه کارهایی را هم که نباید کرد تعیین می کند. دستورات مثبت، افسون است و دستورات منفی، تابو. در واقع کلِّ آموزه ی تابو یا به هر حال بخش بزرگ آن، ظاهراً فقط کاربستِ ویژه ی جادوی همدلانه با دو قانون بزرگش، شباهت و تماس است. اگرچه مسلّماً وحشیان این قانون ها را به صورت کلمات درنیاورده و حتی مختصر نکرده اند، با این حال، به طور ضمنی معتقدند که اینها روند طبیعت را کاملاً مستقل از اراده ی انسان تعیین و تنظیم می کنند. وحشی فکر می کند که اگر به شیوه ی خاصی رفتار کند، به ناگزیر نتایج معینی بر اساس یکی از این قوانین به بار خواهد آمد و اگر نتایجِ یک عملِ خاص، به نظر او احتمالاً نامطلوب و زیانبار می رسد، بالطبع مراقب است که چنین رفتار نکند وگرنه گرفتار عواقب آن خواهد شد. به عبارت دیگر، او از انجام دادنِ کاری که به خاطر تصور ِ غلط از علت و معلول، به اشتباه فکر می کند که برایش زیان آور است، پرهیز می کند. به عبارت کوتاه، تابعِ تابو می شود. این تابو، تا اینجا کاربستِ منفیِ جادوی عملی است. جادوی مثبت یا افسون می گوید: " چنین کن تا چنان شود!" جادوی منفی یا تابو می گوید: "چنین نکن وگرنه چنان می شود!" غرض جادوی مثبت یا افسون، ایجاد نتیجه ای مطلوب است؛ غرضِ جادوی منفی یا تابو، اجتناب از نتیجه ی نامطلوب است. اما عقیده بر این است که هر دو نتیجه، مطلوب و نامطلوب، بنا بر قوانین مشابهت و تماس رخ می دهند. و همچنان که نتیجه ی مطلوب در واقع با انجام مراسمی جادویی حاصل نمی شود، نتیجه ی بد نیز واقعاً از زیر پا گذاشتن ِ تابو پدید نمی آید. اگر شرِّ فرضی لزماً با نقض یک تابو رخ می داد، تابو دیگر تابو نمی بود و دستوری اخلاقی یا عقل سلیم محسوب می شد. تابو نمی گوید "دست به آتش مزن!" این قانون ِ عقل سلیم است؛ زیرا کارِ نهی شده به شرّی واقعی و نه خیالی می انجامد. در یک کلام، آن دستورات منفی که تابو می نامیم، همانقدر واهی و عبث اند که دستورات مثبتی که افسون نام دارند؛ هر دو صرفاً دو جانب یا دو قطبِ متضادِ مغلطه ای شوم، دریافتی غلط از تداعی معانی اند. در این مغلطه، افسون، قطب مثبت و تابو، قطب منفی است. اگر عنوانِ جادو را به کلِّ این سیستمِ غلط، اعم از نظری و عملی اطلاق کرده ایم، پس تابو را می توان جانبِ منفیِ جادوی عملی نامید. "*

* جادو > جادوی نظری (جادو به مثابه شبه علم) و جادوی عملی (جادو به مثابه شبه هنر).
جادوی عملی > جادوی منفی یا تابو و جادوی مثبت یا افسون.
  • چ.الف
" اگر اصول تفکری را که مبنای جادو است بکاویم، احتمالاً خواهیم دید که به دو بخش تجزیه می شود: نخست این که هر چیزی همانندِ خود را می سازد یا هر معلولی شبیه علتِ خود است، و دوم این که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، پس از قطع آن تماس جسمی، از دور بر هم اثر می کنند. اصل اول را می توان قانون شباهت و دومی را قانون تماس یا سرایت نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه می گیرد که می تواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند. از دومی نتیجه می گیرد که با یک شیء مادی هر کاری که بکند، اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است خواهد نهاد. افسون های مبتنی بر قانون شباهت را می توان جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی نامید. افسون های مبتنی بر قانون تماس یا سرایت را نیز جادوی واگیردار می نامیم.
در یک کلام جادو نظامِ جعلی ِ قانون طبیعی و هم چنین راهنماییِ فریبنده ی تماس است. علمِ کاذب و نیز هنری بی ثمر است. از جنبه ی نظام قانون طبیعی، یعنی به عنوان بیان قوانینی که سلسله ی حوادث را در جهان منظم می کنند، می توان آن را جادوی نظری یا جادو به مثابه شبه علم نامید. از جنبه ی مجموعه قواعدی که آدمیان در رسیدن به خواسته هایشان رعایت می کنند، می توان آن را جادوی عملی یا جادو به مثابه شبه هند نامید. در عین حال باید به خاطر داشت که جادوگر بدوی جادو را فقط در جنبه ی عملی اش بلد است. هرکز فرآیندهای ذهنی ای را که عملش بر آن مبتنی است، تحلیل نمی کند، هرگز در اصول مجردی که به عمل او مربوط اند، نمی اندیشد.
اگر تحلیل من از منطق جادوگر صحیح باشد، می بینیم که دو اصل بزرگِ آن صرفاً دو استفاده ی مختلفِ غلط از تداعی معانی است.* جادوی هومیوپاتیک از لحاظ شباهت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی واگیردار نیز از لحاظ سرایت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی هومیوپاتیک این تصور غلط را دارد که چیزهای همانند، یکی اند. جادوی واگیردار نیز این تصور غلط را دارد که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، همواره با هم در تماس اند. اما در عمل، این دو شاخه غالباً در هم می آمیزند، یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، در عین حال که جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را می توان به تنهایی به کار برد، جادوی واگیردار عموماً از اصل هومیوپاتیک یا تقلیدی استفاده می کند. 
هر دو شاخه ی جادو، هومیوپاتیک و واگیردار، تحت عنوان جادوی همدلانه (سمپاتیک) آسانتر درک می شود، زیرا هر دو برآنند که چیزها از طریق همدلیِ مرموزی از راه دور بر هم اثر می کنند و انگیزه از یکی به دیگری انتقال می یابد و وسیله اش به تعبیر ما نوعی اثیرِ **نامرئی است و با آنچه علمِ نوین برای مقصودی مشابه، یعنی تعیین نحوه ی تأثیر فیزیکی اشیاء بر همدیگر از فاصله ای ظاهراً خالی، مسلّم فرض کرده است، بی شباهت نیست. "

* این اصطلاح را نخستین بار "جان لاک" در رساله ی "در باب فهم بشر" به کار برد. اما "دیوید هیوم" بود که در اثر خود، رساله ی "در ماهیت بشر"، آن را برای اولین بار به طور سیستماتیک در معرفت شناسیِ اعتقاد، از جمله اعتقاد مذهبی، به کار گرفت.در نظر هیوم، پیوند ضروری بین رویدادها وجود نداشت. اعتقاد به علت و معلول می بایست با همزمانیِ مکرّرِ رویدادها توضیح داده می شد که از آن پس در ذهن به واسطه ی مجاورت(یعنی هم زمانی در مکان یا زمان) یا مشابهت با هم پیوند می یافتند. هم زمانی هرچه مکرّرتر می شد، این اعتقاد هم ریشه دارتر می گشت. 

** اثیر: ۱. در اعتقاد قدما، کره ی آتش که بالای کره ی هواست. ۲. (فیزیک) نوعی ماده ی فرضی که به اعتقاد قدما عالم را پُر کرده است. 

  • چ.الف
" در کنار نگرش به جهانی در تسخیرِ نیروهای روحانی، انسان بدوی دریافتی دیگر و احتمالاً قدیم تر دارد که شاید در آن بتوان نطفه ی ایده ی نوینِ قانون طبیعی یا ملاحظه ی طبیعت را چون سلسله حوادثی که با نظمی لایتغیّر، بی مداخله ی عامل انسانی رخ می دهند، یافت. نطفه ای که از آن سخن می دارم، مربوط به چیزی است که می توان آن را جادوی همدلانه خواند و نقش عمده ای در اغلب نظام های خرافات دارد. در جامعه ی اولیه، شاه هم جادوگر و هم کاهن است. در واقع او ظاهراً به خاطر مهارت فرضی اش در هنر سیاه (جادو) یا هنر سپید (مذهب)، به قدرت می رسد. از این رو برای درک تکامل پادشاهی و شخصیت مقدسی که معمولاً در چشمِ مردمان بدوی یا وحشی سرمایه ی پادشاهی است، لازم است با اصول جادو آشنایی داشت و مفهومی از آن اثر خارق العاده به دست آورد که نظام باستانی ِ خرافات در همه ی زمان ها و همه ی مکان ها بر ذهن انسان داشته است. "

شاخه ی زرین
  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" می توان چنین نتیجه گرفت که پرستش دیانا در بیشه زار مقدس اش در "نمی" اهمیتی عظیم و قدمتی به یاد نیامدنی داشت؛ که او به عنوان الهه ی بیشه ها و جانوران وحشی و احتمالاً گله های اهلی و ثمره ی زمین پرستیده می شد؛ که آن را برکت دهنده ی زاد و رود مردان و زنان و یاری دهنده ی مادران در زایمان می دانستند؛ که آتش مقدس او که باکره گانِ پارسایش نگهبان بودند، در معبدی مدوّر در پرستشگاه اش همواره جاودان می سوخت؛ که در کنار او ایگریا، پریچه ی آب بود که یکی از وظایف خودِ دیانا را با یاری کردنِ زنان به هنگام زایمان انجام می داد و مردمان گمان می کردند که در جنگل مقدس به همسریِ فرمانروایی رومی درآمده است؛ باز اینکه، خود دیانای بیشه ها یاری مذکر داشته است ویربیروس نام که برایش همان بود که هیپولیت برای آرتمیس، یا آدونیس برای ونوس، یا آتیس برای کوبله؛ و سرانجام اینکه این ویربیوسِ اسطوره ای را در اعصار تاریخی، کاهنانی تجسم می بخشیدند که به فرمانروای بیشه زار مشهور بودند و یکایک به تیغ جانشینِ خود از پا در می آمدند و به نحوی جانشان به درختی خاص در بیشه زار بسته بود، زیرا مادام که درخت آسیبی ندیده بود، آنان از حمله در امان بودند. "

  • چ.الف
" شاید بتوان فهمید که چرا مردمانِ باستان، هیپولیت، زوج آرتمیس را با ویربیوس که به گفته ی سرویوس برای دیانا همان بود که آدونیس برای ونوس (در اسطوره های رومی، ایزدبانوی عشق د زیبایی و باروری)، یا آتیس (خدای حاصلخیزی) برای کوبله (مادر خدایان) یکی می انگاشتند؛ زیرا آرتمیس همچون دیانا عموماً الهه ی باروری و خصوصاً الهه ی زایمان بود. بدین سان دیانا هم چون همتای یونانی اش به زوجی مذکر نیاز داشت. این زوج اگر سرویوس به حق باشد، ویربیوس بود. او به عنوانِ کاشفِ بیشه زار مقدس و نخستین فرمانروای "نمی" آشکارا پیشگام اسطوره ای یا کهن الگوی سلسله کاهنانی است که با عنوان فرمانروایان بیشه زار به خدمت دیانا درآمدند و چون او یکی پس از دیگری سرنوشتی فجیع یافتند. بنابراین، طبیعی است که گمان بریم آنان با الهه ی بیشه زار همان رابطه ای را داشتند که ویربیوس با الهه داشت و در یک کلام، ملکه ی فرمانروای میرای بیشه زار، خودِ دیانای بیشه زار بود. اگر درخت مقدسی که او با جانش از آن حراست می کرد، چنان که احتمال می رود، تجسم خاص دیانا انگاشته می شد، کاهن دیانا فقط نمی بایست او را چون الهه ی خود می پرستید بلکه چون همسرش در آغوش می کشید. این فرض، دست کم عبث نیست زیرا حتی در عصر پلینی، یک رومی اشرافی چنین رفتاری با درخت راشِ زیبایی در دیگر بیشه زار مقدس دیانا در تپه های آلبان داشت. آن را در آغوش می گرفت، می بوسید، در سایه اش می لمید و بر تنه اش شراب می ریخت. او ظاهراً درخت را الهه می دانست. رسمِ ازدواجِ جسمانی مردان و زنان با درختان هنوز در هند و سایر نقط مشرق زمین برقرار است، چرا در لاتیوم باستان نبوده باشد؟ "

  • چ.الف