چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

" مجموعه چند عنصر که در یک موضوع مشترک کارکردشان در یک جهت و به یک منظور باشد، یک ترکیب فرهنگی را تشکیل می دهد. مثلا بارسنز در مطالعه "ترکیب فرهنگی" قبائل پوئه بلو* عناصر تشریفات مذهبی را بدین نحو تقسیم بندی می کند:
۱- دعا و قربانی شامل: ذکر، چوب های دعا، آرد و غذای مقدس.
۲- وسایل متبرکه شامل: ماسک، تصویر و سنگ های تبرک.
۳- مناسک شامل: آواز و رقص مذهبی، مسابقات، روزه، تطهیر.
۴- مکان تشریفات شامل: معبد، جهات انجام مراسم، جای وسایل موسیقی، اعداد مقدس. 
در مورد ترکیب فرهنگی اطاق غذاخوری، عناصر زیر یادآوری می شود:
۱- ظروف و وسایل غذاخوری.
۲- انواع غذاهای متداول.
۳- آداب غذا خوردن و تعارفات و تشریفات.
این عناصر و ترکیب ها می تواند بنا بر سلیقه و دیدگاه محقق تغییر یابد و این اجزا و تقسیم بندی ها را در همه ی تحقیقات فرهنگی می توان در نظر گرفت."

* از قبایل سرخ پوست




  • چ.الف
" انسان بدوی، ناتوان از تشخیص محدودیت ِ قدرتش در کنترل طبیعت، برای خود و دیگران قدرتی قایل است که امروز از نظر ما، فوق طبیعی است. علاوه بر این، می دانیم که غیر از و فراتر از این فوق طبیعت گرایی گمان می رفت که بعضی افراد برای مدت کوتاهی از روحی الهی الهام می گیرند و از این رو به طور موقت از دانش و قدرت الوهیتی که در آنها حلول کرده است برخوردار می شوند. از این گونه باورها فقط یک گام ساده به این اعتقاد  است که افرادی به طور دائم تحت سیطره ی یک خداواره قرار می گیرند یا به نحو نامعینِ دیگری قدرت فوق طبیعی ِ عظیمی می یابند که در مرتبه ی خدایان قرار می گیرند و با دعا و قربانی تجلیل می شوند. گاهی این خدایانِ انسان صورت کاربردهای صرفاً فوق طبیعی یا روحانی دارند. گاهی علاوه بر آن، قدرت سیاسی ِ عظیمی از خود نشان می دهند، در این مورداخیر درعین خدایی، فرمانروا نیز هستند و حکومت دینی برقرار است. 
به گفته ی دوس سانتوس، مورخ قدیم پرتغالی، قوم زیمبایا یا موزیمبا، قومی در جنوب شرقی آفریقا، "بت پرست نیستند و خدایی نمی شناسند و به جای خدا، پادشاه خود را می ستایند و خدایش می دانند و می گویند که در جهان از همه بهتر و بزرگتر است. خود شاه می گوید که تنها خدای روی زمین است و به همین دلیل اگر وقتی باران بیاید که دلخواه او نیست یا هوا زیاد گرم باشد، آسمان را به جرم سرپیچی از فرمان خود هدف ِ تیر قرار می دهد."
در بین "گالاها" وقتی زنی از خانه داری خسته می شود، شروع می کند به بریده بریده سخن گفتن و تحقیر شدید خود. این نشانه ی حلول ِ "کالو" روح مقدس در اوست. شوهرش بیدرنگ به خاک میافتد و او را ستایش می کند؛ عنوان ِ حقیر "همسر" را از او برمیگیرند و "سرور" خطابش می کنند؛ وظایف خانگی دیگر بر عهده ی او نیست و اراده ی وی قانون الهی محسوب می شود. 
شاه لوانگو (قومی در زئیر امروزی) در میان قوم خود "منزلت خدایی داشت و سامبی و پانگو نامیده می شود که به معنی خدا است. آن ها معتقدند که وقتی بخواهد می تواند باران نازل کند و سالی یک بار در ماه دسامبر که موسم نیاز به باران است، مردم به حضورش می آیند و استمداد باران می کنند." در این موقع شاه بر تخت می ایستد و تیری به هوا می اندازد که گمان می رود موجب باران خواهد شد. همین ها را برای شاه مومباسا ( در ساحل کنیا) نیز قایل اند.
اما شاید هیچ کشوری در جهان از نظر کثرتِ انسانْ خدا به پای هند نرسد؛ در هیچ جایی عنایت خداوندی این چنین با گشاده دستی بر همه ی طبقات جامعه از شاهان گرفته تا شیرفروشان ارزانی نشده است. به این ترتیب در بین توداها، روستاییانی در تپه های نیلگری ِ جنوب هند، لبنیات فروشی حَرمِ امن است و برای شیرفروش مقام خدایی قایل شده اند. همه حتی پدر شیرفروش در برابر او تعظیم می کنند و کسی جرئت ندارد چیزی را از او دریغ کند. هیچ انسانی جز شیرفروش ِ دیگر حق ندارد او را لمس کند و او برای همه که از او چاره می خواهند با صدای خدا غیب گویی می کند.
در چینچواد، شهرکی تقریباً ده مایل دورتر از پونا در غرب هند، خانواده ای زندگی می کند که به اعتقاد بخش بزرگی از ماهراتاهاگان پوتی، خدای فل سر، در هر نسل از آن خانواده در تن یک نفر حلول می کند.
یک فرقه ی هندو که نمایندگان زیادی در بمبئی و هند مرکزی دارد، معتقدند که بزرگان روحانی ِ آنان موسوم به مهاراجه ها، نمایندگان یا حتی تجسّم عینی کریشنا در روی زمین اند. 
مسیحیت نیز از آثار این توهمات ِ باطل یکسره عاری نگشته است. در واقع غالباً به گزافه ی عبثِ متظاهران به الوهیتی برابر با مسیح یا حتی فراتر از او آلوده شده است. "

  • چ.الف
" آدم ابتدایی نمی تواند محدودیت هایی را که برای ما بدیهی است در مورد قدرت و سلطه اش بر طبیعت بپذیرد. بنابراین در جامعه ای که هرکس کمابیش از قدرت هایی فرضی برخوردار است که ما نیروهای فوق طبیعی می نامیم، بدیهی است که تمایز بین خدایان و انسان ها تا حدودی مخدوش یا به ندرت مشخص است. مفهومِ خدایان به مثابه موجوداتی فوق بشری و برخوردار از نیروهایی که از نظر کمّی و حتی کیفی دور از دسترس اند، در طول تاریخ به تدریج قوام یافته است. در نزد انسان های بدوی عوامل مافوق طبیعی چندان برتر از انسان نیستند، زیرا آنها را به زور و تهدید به انجام دادنِ خواسته های خودشان وامیداشتند. در این مرحله از تفکر، جهان یک دموکراسی ِ بزرگ به نظر می آید که همه ی موجودات اش اعم از طبیعی و فوق طبیعی در یک وضعیت برابر به سر می برند. اما انسان با داناتر شدن، عظمت طبیعت و ضعف و کوچکیِ خود را در مقابل آن روشن تر می بیند. ولی پی بردن به ضعف خود باعث نمی شود که در نتیجه معتقد به ناتوانی آن موجودات فوق طبیعی گردد که به خیال او سرتاسر جهان هستی را اشغال کرده بودند، برعکس، اعتقاد به قدرت آنها را قوت بیشتری می بخشد. 
بنابراین وقتی به تدریج تصورِ قدیمیِ برابری با خدایان رنگ می بازد، همان دم به این امید چنگ می زند که روال طبیعت را بدون واسطه و با امکانات خودش یعنی با جادو جهت بدهد و خدایان را بیش از هر زمانِ دیگری تنها منبع قدرت های فوق طبیعی می پندارد که زمانی خود را در آنها سهیم می دانست. بنابراین با پیشرفت دانش، دعا و قربانی مهم ترین جایگاه را در مراسم مذهبی اشغال می کند و جادو که زمانی با آنها برابر و همانقدر مشروع بود به تدریج پس می نشیند و به مرتبه ی هنر سیاه تنزل می کند. حالا جادو، چیزی بیهوده و در عین حال کفرآمیز، نوعی تجاوز به قلمرو خدایان محسوب می شود و به عنوان جادو همواره مورد مخالفت کاهنان است. بدین سان، وقتی در دوره ای بعد، تمایز بین دین و خرافات مشخص می شود، در می یابیم که قربانی ها و دعا ذخایر بخشِ پرهیزگارانه و روشنگرِ جامعه اند، حال آنکه جادو پناهگاه خرافات و جهالت است. "

  • چ.الف
" هرچند می بینیم جادو در بسیاری مکان ها و بسیاری زمان ها با مذهب آمیخته و ادغام می شود، قراینی هست که فکر کنیم این آمیختگی باستانی نیست و زمانی بوده است که انسان پس از غلبه بر امیالِ فوریِ حیوانی اش برای تأمین بعضی نیازهای خود، تنها به جادو روی می آورده است. در نخستین وهله، توجه به نیات اساسی جادو و دین احتمالاً این گمان را پدید می آورد که در تاریخ بشریت، جادو کهن تر از مذهب است. دیده ایم که از یک سو جادو چیزی جز کاربست نادرستِ آن ساده ترین و اساسی ترین فرایندهای ذهن یعنی تداعی معانیِ مبتنی بر شباهت یا مجاورت نیست و از سوی دیگر، دین فعالیتِ عوامل هشیار یا شخصیِ مافوق بشر را در پشت صحنه ی مرئی ِ طبیعت در نظر دارد. روشن است که مفهوم عواملِ شخصی بسیار پیچیده تر از شناسایی ساده ی شباهت یا مجاورتِ معانی است و نظریه ای که معتقد است روند طبیعت با عوامل هشیار تعیین می شود، غامض تر و مرموزتر است و فهم آن به فکر و اندیشه ای تکامل یافته تر نیاز دارد تا این نگرش که امور بر مبنای مشابهت یا مجاورتشان پشت سر هم واقع می شوند. بسیاری حیوانات معانی را بر مبنای مشابهت یا مجاورتی که در تجربه ی قبلی آنها داشته اند تداعی می کنند و مشکل بتوانند بدون ادامه ی این عمل، یک روز زنده بمانند. اما کدام موجود است که اعتقاد دارد پدیده های طبیعت، کار گروهیِ حیواناتِ نامرئی یا یک حیوان بزرگ و سخت نیرومند در پشت پرده است؟ شاید بیعدالتی به جانوران نباید که افتخارِ ساختن ِ این نظریه را خاص نوع بشر بدانیم. بنابراین اگر جادو بلافاصله از فرایندهای اولیه ی تعقل استنباط شده باشد و در واقع خطایی باشد که ذهن تقریباً خود به خود در آن فرو می غلتد، حال آن که دین مبتنی بر مفاهیمی است که به ندرت می توان تصور کرد که به ذهن ساده ی حیوان رسیده باشد، در این صورت می توان احتمال داد که ظهور جادو در مسیر تکامل بشر، مقدم بر دین بوده است و انسان پیش از آن که سعی کند خداواره ای بلهوس و گریزپا یا تندخو را با اشارتِ ملایم دعا و نذر و قربانی بر سر مهر آورد و آرام سازد، کوشیده است صرفاً به نیروی طلسم و افسون، طبیعت را با خواسته هایش سازگار سازد.
این نکته با این مثال تأیید می شود که در بین بومیان استرالیا، ابتدایی ترین وحشیانی که درباره شان اطلاعات دقیق داریم، جادو عموماً رایج است اما دین به معنای تسکین و استمالتِ نیروهای مافوق تقریباً ناشناخته به نظر می رسد. به عبارت دیگر، همه در استرالیا جادوگرند اما هیچ کس کشیش نیست. "

  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" با بررسی اقوام مختلف جهان به پدیده ی دیگری هم بر می خوریم و آن استفاده از تابو است. تابو از سومین شیوه ی نگرش انسان به جهان ریشه می گیرد، که با شیوه ی مذهبی و شیوه ی جادو متفاوت است. این شیوه ی نگرش را در شکل بسیار ساده ی آن میان اسکیموها می بینیم. کلمه ی "تابو" متعلق به مناطق جنوبی اقیانوس آرام است و آن را به مفهوم چیزی ممنوع به کار می بریم و مقصود از تابو این است که چنان چه مردم چیزهای ممنوع را دقیقاً بشناسند و مقررات را زیر پا بگذارند، در این صورت بدون توجه به علت این کار، خود به خود مجازات وحشتناکی در انتظار آنهاست.
همانگونه که امروزه مفاهیمی مثل اعتماد و کمک به دیگران که در انسان ریشه ای عمیق دارند و بخشی از دین به شمار می روند تغییر کرده اند و همان گونه که عقایدی که ریشه در آرزوی انسان برای تحت کنترل درآوردن ِ جهان دارند و بخشی از جادو به شمار می روند نیز دگرگون شده اند، همان گونه نیز عقاید انسان درباره ی تأثیر تابوهای خاص هم تغییر یافته اند. اما در عین حال مفهوم ذهنی خود تابو به صورت های مختلف خود را نشان می دهد. بعضی تابوها مثل ممنوعیت ازدواج پدر و مادر با فرزندانشان ریشه ای عمیق داشته، همه ی مردم جهان به آن پای بندند؛ برخی از تابوها ممکن است به امور جزیی مربوط باشند، مثل تابوی بدیُمنی عدد سیزده. اما مفهوم همه ی آنها یکی است. 
وقتی به شیوه های مختلف تفکر انسان درباره ی جهان از طریق دین و جادو و تابو می اندیشیم، پی می بریم که به رغم تغییر بعضی از رفتارها این شیوه های تفکر هنوز هم رواج دارند. نیز پی می بریم که نمی توانیم پدیده هایی مثل معتقدات مذهبی را اندازه گیری یا مقایسه کنیم. "

  • چ.الف
" به هر کجای جهان نگاه کنیم، به رفتاری بر می خوریم که "جادو" نامیده می شود. کسانی که می کوشند از طریق جادو رویدادهای جهان را کنترل کنند، با دعا یا اصلاح روح خود به این کار دست نمی زنند. آدمیان با دعا یا اصلاح روح خود (تزکیه ی نفس)، می کوشند روح خود را هرچه بیشتر با جهان ناپیدا هماهنگ کنند، اما در جادو انسان از طلسم یا از مجموعه کلماتی که کلمه به کلمه تکرار می شوند، یعنی از اوراد، استفاده می کند، یا از چیزی که مایل است اتفاق بیفتد، تقلید می کند. افسانه های پریان، پُر از این نوع جادوهاست. نکته ی اساسی در مورد جادو این است که جادو خود به خود عمل می کند؛ مهم این نیست چه کسی از جادو استفاده می کند، مهم نحوه ی صحیح کاربرد آن است... 
...با زیاد شدن آگاهی های انسان از طبیعت پیرامون، علم جایگزین بسیاری از اموری شده است که روزی جنبه ی جادو داشتند. امروزه برای این که مرغ ها بیشتر تخم بگذارند، به جای ورد و دعا، غذای مرغ ها را بهتر می کنیم، به جای آن که برای دور کردن بیماری، به گردن مان طلسم و دعا آویزان کنیم، خود را برای مصونیت در مقابل بیماری ها واکسینه می کنیم. اما ذهنیتی که سبب شده بود اقوام ابتدایی، دست به اختراع جادو بزنند و به آن توکل کنند، هنوز به تمامی از میان نرفته است. روزگاری انسان از درک جهان پیرامون خود عاجز بود و خود را بی پناه می دید و می کوشید با استفاده از جادو، باد و باران و محصولات و منابع تأمین شکار را به اراده ی خود در آورد. امروز نیز همچون گذشته، بسیاری از مردم که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند، از درک و کنترل حوادث بسیاری که بر آنها می گذرد، عاجز اند. شخصی که جلوی داشبورد اتومبیلش نظرقربانی آویزان می کند، به جای این که مقررات ایمنی را در رانندگی بیاموزد و به کار ببندد تا در اتوبان های مدرن با اتومبیل های دیگر تصادف نکند، هنوز هم می خواهد به کمک جادو، رفتار دیگران را کنترل کند. بسیاری از مردم از داروهای جدید مثل آنتی بیوتیک ها و داروهای سولفاته به خاطر خواص درمانی آنها استفاده نمی کنند، بلکه به آنها به چشم همان برگ ها، دانه ها، ریشه ها و سنگ های سحرآمیزی نگاه می کنند که ده هزار سال پیش با التماس از جادوگران می گرفتند و یا می خریدند. 
از این رو گرچه می توان گفت نوع رفتار انسان نسبت به مسائل جادو تغییر کرده اما این تغییرات شبیه تغییراتی نیستند که در نتیجه ی اختراع وسایل بهتری در زمینه ی حمل و نقل یا ارتباطات در انسان روی داده است. امروزه انسان با بسیاری از چیزهایی که روزگاری جادو تلقی می کرد، به شیوه ی دیگری برخورد می کند. اما عقاید کهن هنوز از میان نرفته اند و به صورت تازه ای به حیات خود ادامه می دهند. روزگاری مردم صدف هایی با شکل خاص یا قطعه های کوچک کاغذی پوشیده از نوشته های اسرارآمیز با خود داشتند. و گرچه امروزه مردم در زمینه های دیگری به دنبال جادو می گردند، به هر حال هنوز هم از جادو دل نمی کنند. "

  • چ.الف
" با نگاهی به ادیان گوناگونی که میان اقوام جهان رایج اند، می بینیم بعضی عقاید، میان همه ی اقوام جهان دیده می شوند. می توان عقیده ای را انتخاب و ردّ آن را در زمان پیگیری کرد و نشان داد چگونه قومی آن عقیده را از قوم دیگری به عاریت گرفته است.

 - بعضی عقاید بنیادی اند و میان همه ی ادیان بزرگ جهان مشترک، مثل عقیده به دعا، عقیده به قربانی و عقیده به روزه. در همه ی این ادیان، نیایش باید در مکان ویژه ای انجام شود و در همه ی این ادیان، افراد خاصی به نام کشیش، یا واعظ و یا درمانگر وجود دارند. این افراد به شیوه های مختلفی به این مقام رسیده اند، مثلاً از طریق آموزش یا از طریق تجربه هایی نظیر خلسه یا خواب نما شدن و یا به دلیل آن که خودشان از یک بیماریِ سخت، جان به در برده اند.

یکی از رفتارهای مذهبی که از گذشته های دور به جا مانده و به روزگار ما رسیده است، استفاده از آب متبرک برای مقاصد ویژه ای است، مثلاً برای تطهیر اشیا، برای دور کردن شر، یا برای تبرک یا تطهیر شخصی که می خواهد دعا کند یا دعایش را تمام کرده است. دانشوران معتقدند بسیاری از اقوام مختلف جهان، خود دارای این طرز تفکر بوده اند.
 
- رابطه ی میان والدین و فرزندان از عقایدی است که در تار و پود بسیاری از ادیان تنیده شده است و همیشه پا بر جاست، به طوری که هر پیامبری که ظهور کرده و کوشیده است به دین کهنه ای جان تازه ای ببخشد، این رابطه را به شیوه ی تازه ای تبیین کرده است.

- در بسیاری از دعاها، خداوند با نام "پدر" مورد خطاب قرار می گیرد. اما برعکس در بالی که زندگی به صورت دایره ای مجسم می شود، مردم هنگام دعا از ارواح نیاکان و حتی خدایان به منزله ی فرزندان زندگان یاد می کنند.
 
- عقیده ی قربانی یعنی فداکردن چیزی به منظور نزدیک شدن به جهان ماوراءالطبیعه نیز عقیده ای بسیار قدیمی است. قربانی ممکن است چیزی کاملاً مادی مثل یک مرغ یا یک گاومیش باشد و در بعضی نقاط جهان ممکن است حتی یک انسان باشد. یا شخصی ممکن است همه ی زندگی خود را فدا کند، از خانواده و همه ی آسایش های زندگی معمولی دست بکشد و تمام وجود خود را وقف خدمت به خدای خویش کند. یا این که قربانی ممکن است چیز پیش پا افتاده ای باشد، مثلاً مدت کوتاهی روزه بگیرند، یا چند سکه در بشقاب جمع آوری اعانه بیندازند. اما در همه ی این صورت های مختلف، همان ذهنیت مشترک به چشم می خورد. " 

  • چ.الف
" ادیانی که به "ادیان بزرگ" مشهور اند، نظریاتی درباره ی انسان ابراز داشته اند که برای بسیاری از اقوام جهان قابل درک و قابل قبول اند. این ادیان در زمره ی ادیانی هستند که نسبت به همه ی موجودات انسانی با آزادمنشی برخورد می کنند. همراه با گسترش ‌جهانی ِ ادیان بزرگ، ادیان کوچکی که متعلق به یک قبیله یا یک قوم بوده اند، به ادیان بزرگ تر تسلیم شده اند. این ادیان بزرگ تر به مردمِ بیشتری امکان می دهند تا خدای مشترکی را بپرستند و به او خدمت کنند. از همین بُعدِ گستردگی می توان اصطلاح "ادیان بزرگ" را به کار برد... دلیل این که گروه های کوچک ِ اقوام ابتدایی می توانند از دین قبیله ی خود دست بکشند و به یک دین جهانگیر بپیوندند، این است که آنها نیز انسان اند و آنها نیز کوشیده اند میان خود و عالم، رابطه ی مذهبی برقرار کنند، و به عقاید مشترکی مثل تقدس آب و آتش، لزوم دعا و قربانی و پیشکشی رسیده اند. اما علاوه بر همه ی این ها، با پذیرفتن یک دین جهانگیر، احساس می کنند که نه فقط با اهالی دهکده و افراد قبیله ی خود، بلکه با همه ی انسان ها برادرند. "

  • چ.الف