چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اقوام ابتدایی» ثبت شده است

گام بعدی در مطالعه ی جوامع بشری:

" هدف انسان تنها گردش به دور زمین نیست، بلکه هدف، پشت سر گذاشتن کره ی زمین و حرکت به سوی جهان های دیگر است. درست همان گونه که در پانصد سال گذشته، انسان همه ی کره ی زمین را کشف کرد و به عظمت آن پی برد، اکنون نیز در آستانه ی کشف بخش بزرگتری از عالم ایستاده ایم. اکتشافات فضا چنان کار عظیم و پر زحمتی است که شاید بتواند زمینه ی مناسب را برای همبستگی اقوام مختلف جهان فراهم سازد، درست همان گونه که در روزگاران گذشته چند قبیله اتحاد را آموختند، بر مبنای یک قانون با هم زیستند و غذای خود را با هم تقسیم کردند. اگر چنین شود، دیگر کسی نخواهد گفت "زمین" یا "جهان"، بلکه خواهد گفت "جهانی"؛ درست همان طور که در روزگاران گذشته وحشیان آموختند قبیله ی خود را "قوم" نخوانند، بلکه خود را به چشم "قومی" از اقوام ببینند. در این روزگار نو باید شیوه ای را بیاموزیم که با کل عالم هماهنگ باشد؛ این همان شیوه ای است که کودکان وحشی ۱۰۰,۰۰۰ سال پیش می بایست فرا می گرفتند؛ این کودکان می آموختند با دقت کامل به هر کاری دست بزنند و مسئولیت مطلق اعمال خویش را بپذیرند، تا آتش خاموش نشود و قبیله گرسنه نماند. امروزه مراکز موشکی احداث کرده ایم. دانشمندان جوان آینده در این مراکز می توانند با ایمنی و مسئولیت و دقت کامل، دست به آزمایش های خطرناک و پیچیده ای بزنند که سفرهای فضایی آینده به آنها بستگی دارد. یک بار دیگر به مرحله ای از تاریخ می رسیم که انسان باید سخت مواظب کارهای خویش باشد، مرحله ای که ایمنی تمام گروه بستگی به مردان و زنانی دارد که در کودکی آموخته اند زندگی در این سده، شبیه پرش با چتر نجات است: همان نخستین بار باید موفق شد، بار دومی در کار نیست. "
  • چ.الف
" هر شاخه ای از هنر را که در نظر بگیریم، خواه موسیقی یا کنده کاری یا نمایش یا رقص یا نقاشی در سیر تمدن ها افت و خیزهایی داشته است. در تاریخ طولانی هر تمدن، می توان مکان یا زمانی را یافت که در آن هنر خاصی توسعه یافته است و در همان حال همه یا برخی از هنرهای دیگر به فراموشی سپرده شده اند. در بسیاری از موارد به دوره های خاصی از تمدن بر می خوریم که عصر طلایی نام دارند. در این دوره ها بسیاری از هنرها با هم پیشرفت کرده اند و موسیقی، شعر، نقاشی و نمایش در یک زمان واحد شکوفا شده اند. این دورهای تاریخی را هم در تاریخ اقوام ابتدایی می توان یافت و هم در تاریخ کشورهایی مثل یونان یا ایتالیا و یا انگلستان. "

  • چ.الف
" ادیانی که به "ادیان بزرگ" مشهور اند، نظریاتی درباره ی انسان ابراز داشته اند که برای بسیاری از اقوام جهان قابل درک و قابل قبول اند. این ادیان در زمره ی ادیانی هستند که نسبت به همه ی موجودات انسانی با آزادمنشی برخورد می کنند. همراه با گسترش ‌جهانی ِ ادیان بزرگ، ادیان کوچکی که متعلق به یک قبیله یا یک قوم بوده اند، به ادیان بزرگ تر تسلیم شده اند. این ادیان بزرگ تر به مردمِ بیشتری امکان می دهند تا خدای مشترکی را بپرستند و به او خدمت کنند. از همین بُعدِ گستردگی می توان اصطلاح "ادیان بزرگ" را به کار برد... دلیل این که گروه های کوچک ِ اقوام ابتدایی می توانند از دین قبیله ی خود دست بکشند و به یک دین جهانگیر بپیوندند، این است که آنها نیز انسان اند و آنها نیز کوشیده اند میان خود و عالم، رابطه ی مذهبی برقرار کنند، و به عقاید مشترکی مثل تقدس آب و آتش، لزوم دعا و قربانی و پیشکشی رسیده اند. اما علاوه بر همه ی این ها، با پذیرفتن یک دین جهانگیر، احساس می کنند که نه فقط با اهالی دهکده و افراد قبیله ی خود، بلکه با همه ی انسان ها برادرند. "

  • چ.الف
" می توان تجسم کرد که نخست انسان شروع به استفاده از استخوان و چوب و سنگ و صدف کرده است و به خاک صیقلی رسیده است و سرانجام به فلزات مختلف -طلا، قلع، مس، مفرغ، آهن، فولاد آبدیده و آلیاژهای (مخلوط چند فلز) جدید- دست یافته است. از روزگاری که انسان برای تأمین انرژی مورد نیاز، از پشت و دست و پاهای خویش استفاده می کرده است، به زمانی می رسیم که این انرژی به وسیله ی جانوران یعنی اسب و الاغ، سگ، ورزا و شتر، گوزن شمالی و لاما تأمین می شده است و بعدها به وسیله ی نیروی باد و آب، و در دوره های بعد این انرژی به وسیله ی ماشین هایی تأمین شده است که با سوزاندن چوب و زغال سنگ و نفت از انرژی ذخیره شده ی درون زمین بهره برداری می کرده اند؛ و سرانجام در عصر ما است که انسان آموخته از انرژی اتمی و انرژی خورشیدی نیز بهره برداری کند. یا می توان پیشرفت انسان را در زمینه ی زبان و خط دنبال کرد و دورانی را به یاد آورد که زبان تنها وسیله ی گفت و گو بود و شیوه ای برای ثبت گفتار اختراع نشده بود؛ و سپس به مرحله ای می رسیم که انسان با استفاده از دسته های ترکه، زمستان شماری می کرد؛ یا طناب گره خورده، که به انسان کمک می کرد تا تعداد اقلام شمارش شده یا بخش هایی از یک پیام را به خاطر بسپارد، یا به کمک چند تصویر می توانست داستان یا پیامی را به دیگران بفهماند. در مرحله ی بعد، انسان پی برد که همیشه می تواند یک تصویر ذهنی را با یک تصویر عینی نشان دهد یا علامت خاصی را به جای یک صدا بگذارد. و چنین شد که آدمیان توانستند اندک اندک خط را اختراع کنند و بنویسند.
اگر چند سلسله مراتب از این دست ترتیب دهیم، پی می بریم که همه ی تمدن های بزرگ جهان از این گونه اختراعات داشته اند و یا به نحوی از این اختراعات سود برده اند. "

  • چ.الف
" از دید انسان اولیه، شب پدیده ی ترسناکی بود، زیرا به جز همان آتش زیستگاه و احتمالاً مشعلی که از برگ و چوب خشک ساخته بودند، وسیله ی دیگری مثل شمع یا چراغ برای روشنایی نداشتند. اگر آتش خاموش می شد، مدت زیادی طول می کشید تا با به هم مالیدن قطعات چوب یا خیزران دوباره آتش روشن کنند. وقتی ماه در آسمان نبود، جنگل تاریک و هول انگیز می نمود و امکان وقوع هر حادثه ای می رفت. از این رو هر چه نشانی از شب داشت، ترسناک بود. و چون هر پدیده ی ترسناکی به نظر مردم بد می آمد، شب، تاریکی، سیاهی و هیولا را در یک ردیف قرار می دادند و در نتیجه ی چنین پدیده ای بود که مردم از کسانی که پوست تیره تر داشتند، می ترسیدند و آن ها را به چشم موجوداتی خبیث و خطرناک نگاه می کردند. البته عکس این جریان نیز اتفاق می افتاد. رنگ سفید، رنگ استخوان است و در سراسر جهان، رنگ سفید را در ردیف مردگان و اشباح قرار می دهند. هنگامی که اولین سفید پوستان در استرالیا پا به خشکی گذاشتند، مردم سیاه پوست استرالیا گمان می کردند سفید پوستان می بایست اجداد خودشان باشند که از جهان مردگان بازگشته اند. بنابر این سفیدی و نور هم می تواند پدیده ی ترسناکی باشد. "

  • چ.الف
" از مسائلی که آدمیان در حین تفکر درباره ی خودشان به آن بر می خوردند، یکی هم این بود که چرا بعضی از افراد از دیگران خیلی بزرگ تر و یا خیلی کوچک ترند، چرا بعضی ها از دیگران زیباتر یا زشت ترند، یا هوشیارتر و یا کودن ترند. انسان همیشه کوشیده مسائلی را که برایش قابل درک نبوده است به نحوی توجیه کند، و در این زمینه بعضی از اقوام، یک مرد و بعد فرزندان او، و گاهی تمام اعضای یک خانواده یا چند خانواده را از میان خود به مقام پیشوا برگزیدند و با آنان رفتاری خاص پیش گرفتند، انگار که این برگزیدگان، موجوداتی شریف تر و هوشمند تر از دیگرانند...
... تفاوت های طبیعی موجود میان فرد فرد آدمیان را به شیوه های مختلف توجیه کرده اند. گاهی ستارگان را مسئول این تفاوت ها دانسته اند، و هنوز هم بسیاری از مردم می گویند: "فلان شخص با اختر سعد متولد شده است"، و یا مردم اعتقاد پیدا کردند روز، و حتی ساعت تولد انسان، نه تنها بر شخص ِ او بلکه بر اعمال آینده ی او نیز اثر می گذارد. "

  • چ.الف
" چگونگی اندیشیدن نیز مسئله ی شگفتی آفرین دیگری است... بسیاری از اقوام، رابطه ای میان مغز و فکر کردن نمی دیدند. مثلاً گاهی معده را محل حافظه می دانستند. فرض کنید می خواستند به یک پسر بچه افسون ِ بلندی یاد بدهند تا با خواندن آن، باغچه بهتر سبز شود؛ از آنجا که هنوز خط وجود نداشت، این پسر مجبور بود افسون را کلمه به کلمه از بَر کند و برای این که مطمئن شود معده اش خالی است، نخست روزه می گرفت. حتی ممکن بود چیزی بخورد تا استفراغ کند و کاملاً مطمئن شود چیزی داخل معده اش نیست. آن گاه کودک می توانست با خیال راحت کلماتی را که آموخته بود، به خیال خود، ته معده اش انبار کند و بعد از یادگیری، برای آنکه کلمات محکم در معده اش جا بیفتد، غذای مفصلی می خورد تا هیچ وقت آن ها را فراموش نکند. قوم دیگری گمان می کرد انسان با گلویش فکر می کند، زیرا وقتی کسی حرف می زد، می توانستند در همان نقطه تلفظ کلمات را حس کنند و اگر می خواستند بگویند مردی تصمیمش را عوض کرد، می گفتند: " گردن خود را پیچاند." "

" بسیاری از اقوام، شگفت زده از خود می پرسیدند کودکان قبل از تولد کجا بوده اند؟ آن ها را حاصل جفت گیری پدر و مادر نمی دیدند، بلکه عقیده داشتند پدر و مادر صرفاً برای ورود آن ها به جهان، جایی آماده می کنند. پاره ای از اقوام تصور می کردند کودک ِ تازه متولد شده، همان پدربزرگ یا پدرِ پدربزرگ است که به جهان بازگشته است، و به این نتیجه رسیدند که زندگی در این جهان و جهان دیگر چیزی مثل داشتن دو خانه است، مثلاً یک خانه ی زمستانی و یک خانه ی تابستانی. زن و مرد، قسمتی از وقت خود را روی زمین می گذراندند: به صورت کودک متولد می شدند، رشد می کردند، از کودکی به بلوغ و از بلوغ به پختگی می رسیدند، ازدواج می کردند، صاحب فرزند می شدند و بعد می مردند، به عبارت دیگر، به خانه ی دیگر خود باز می گشتند و باز روزی به زمین مراجعت می کردند. اقوامی دیگر گمان می کردند جایی که کودک از آن می آید با جایی که بعد از مرگ می رود، متفاوت است. البته کسانی هم تصور می کردند آدم ها قبل از جفت گیریِ پدر و مادر وجود نداشته اند و با جفت گیری آن ها به وجود می آیند. " 

  • چ.الف
" همان طور که انسان با حیرت به تفاوت میان زنده بودن و مرده بودن، خواب و بیداری نگاه می کرد، به بیمار شدن نیز با شگفتی می نگریست... مردم در مورد علت بیماری، عقاید مختلفی پیدا کردند. شاید از شخص بیمار، کار خلافی سر زده است، یا شاید شخص خشمگینی او را جادو کرده است، یا شاید تصادفاً شاخه ی درختی را که متعلق به یکی از خدایان است، شکسته است. بدون آگاهی از چگونگی کار بدن انسان، بالاجبار می کوشیدند درباره ی علت بیمار شدن انسان و راه درمان او خیال پردازی کنند. آیا لازم بود جادوگر قبیله را پیدا کنند و چیزی به او بدهند؟ یا برای خدایی که خشمگین شده است، پیشکشی ببرند؟ آیا بیمار می بایست به گناهی اعتراف کند؟ یا دِینِ فراموش شده ای را بپردازد؟ از دیدگاه اقوام ابتدایی، بیماری مسئله ی بسیار مهمی بود و زمینه ای بود برای تفکر درباره ی موجود انسانی، درست مثل امروز. "

  • چ.الف
" خواب هم برای انسان شگفتی آفرین بود. مردم می دیدند خوابیدن حالتی شبیه مردن است؛ شخص خفته بی حرکت دراز می کشد و در صورتی که با او حرفی بزنند، جواب نمی دهد، اما وقتی بیدار می شود مثل قبل هنوز زنده است. از این رو پاره ای از اقوام به نظریه هایی در مورد خواب رسیدند و معتقد شدند وقتی انسان خوابیده است، روح او به سفر می رود و می گفتند رؤیاهای انسان عبارتند از ماجراهای شگفت انگیزی که روح او طی این سفر، در حالی که جسم او در خواب است، با آن رو به رو می شود...
... سایه نیز شگفتی آفرین بود. آیا با فرو کردن یک نیزه ی جادو به داخل سایه ی یک مرد، می توان به او آسیب رساند؟ فرق میان یک انسان با یک روح یا شبح در چیست؟ در این است که انسان سایه دارد، اما روح یا شبح سایه ندارد؟ بعضی از اقوام گمان می کردند که سایه، تجلی روح انسان است و گاهی با دیدن سایه های مضاعف نیمروز، گمان می کردند انسان دارای دو روح است. "

  • چ.الف