چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اقوام ابتدایی» ثبت شده است

" چیزهای بسیار زیادی است که ما امروزه به منزله ی حقیقت مسلم پذیرفته ایم و برای مان پدیده هایی عادی اند، اما انسان اولیه یا آدم های ابتدایی کمترین اطلاعی از این چیزها نداشتند. مثلاً نمی دانستند قلب چگونه مثل تلمبه خون را به سراسر بدن می رساند، و یا به خیال شان هم خطور نمی کرد که خون چگونه از قلب بیرون می آید، در بدن گردش می کند و دوباره به قلب بر می گردد. خود کلمه ای که امروزه در انگلیسی معنی رگ خونی (Vessel) می دهد و در مورد سرخ رگ و سیاه رگ، هر دو به کار می رود، یادآور زمانی است که آدم ها کوچک ترین اطلاعی از گردش خون نداشتند. این کلمه در اصل معنی "ظرف" می دهد، و به زمانی بر می گردد که تصور می کردند سرخ رگ ها و سیاه رگ های بدن، ظرف های محتوی خون هستند. "

  • چ.الف
" همه ی اقوامی که می شناسیم، می دانند موجودات زنده آغاز و انجامی دارند و به نحوی متولد می شوند و بعد می میرند. نیز، آدم ها مسلماً از همان آغاز پی برده بوده اند که زخم خطرناک است و چنان چه خون مدتی طولانی و آزادانه از محل بریدگی خارج شود، زندگی نیز ظاهراً به عللی از بدن خارج می شود. از این رو انواع نظریات مختلف درباره ی خون شکل گرفت و قانون های مختلفی در مورد ریختن خون یک انسان دیگر، که البته منظور همان کشتن بود، وضع شد. گاهی فقط یکی از خویشان خاص، مثلاً برادر مادر، حق ریختن خون پسری را داشت. زیرا دانش آن ها درباره ی تولد کودکان بدان حد رسیده بود که بدانند مادر و کودک خون "مشترک" دارند و احتمالاً در ادامه ی این طرز تلقی به این نتیجه می رسیدند که خون هر کسی متعلق به خانواده ی مادری اوست...
... خون به منزله ی چیزی با ارزش، مترادف با زندگی، و به منزله ی چیزی که شخص با خویشاوندان خود "شریک" است، تلقی می شد. این طرز تفکر هنوز هم در زبان ما دیده می شود، مثل زمانی که در مقایسه با خویشاوندان سببی از "خویشاوندان خونی" سخن می گوییم. و استخوان نیز درست به همان صورت، مترادف با قدرت و گاهی شجاعت تلقی می شده است. مثلاً اگر می خواستند کسی را به عمل شجاعانه ای ترغیب کنند، مردی به مرد دیگر یا زنی به مردی می گفت: " اگر استخوان داری، این کار را می کنی." * و درباره ی یک آدم ضعیف می گوییم: "تیره ی پشت ندارد."**

* "در فارسی این مفهوم را با جگر یا دل بیان می کنیم، "اگر جگرش (دلش) را داری." در ضمن مقایسه کنید با "استخوان دار"؛ "آدم استخوان داری است".
** "البته این تعابیر، تعابیر زبان انگلیسی است. "

  • چ.الف
" درست مثل ما، انسان نخستین و انسان ابتدایی نیز به جهان زنده ی پیرامون خود پی برده بودند. در همه جا مردم می کوشیده اند علت تفاوت میان موجود زنده و سنگ را دریابند، با حیرت از خود می پرسیده اند که جویِ روان زنده است یا مرده، و همیشه با شگفتی به انسان می نگریسته اند. 
وقتی آدمیان به این نتیجه رسیدند که درخت یا رود، یا دریا، یا خورشید و ماه، به علت حرکتی که دارند، به نحوی زنده اند، گاهی گمان می کردند این چیزها محل سکونت ارواح یا خدایان نرینه و یا خدایان مادینه اند. بعضی اقوام گمان می کردند درختان جایگاه ارواح اند و چنان چه کسی بخواهد درختی را ببُرد، باید با ارواح مؤدبانه رفتار کند. با همین طرز تلقی، بعضی از اقوام به این نتیجه رسیدند که همه ی پرندگان و همه ی جانوران با همه ی آدم ها متفاوتند، اما اقوام دیگری تصور می کردند که فقط بعضی از پرندگان و بعضی از جانوران با آدم ها تفاوت دارند. از این رو چنان چه مردی در ضمن شکار به پرنده ی خاصی بر می خورد که با نگاهی هوشیارتر از پرندگان دیگر به او نگاه می کرد، ممکن بود به این فکر بیفتد که این پرنده یکی از نیاکان او است، یا این پرنده روحی است که زمانی انسان بوده است و یا این که روزی دوباره به شکل انسان درخواهد آمد. حتی امروز، با توجه به علاقه ای که گربه یا سگ مان به ما نشان می دهد، این جانوران را بیشتر به چشم انسان نگاه می کنیم تا به چشم سگ و گربه ی واقعی. "

  • چ.الف
" وقتی مردم ِ بیشتری دور هم جمع شدند و با هم زیستند، لازم بود روش هایی ابداع کنند تا در سایه ی آن به زندگی خود نظم و ترتیب داده، یکدیگر را نکشند یا اموال یکدیگر را ندزدند و برای تولید چیزهای مورد نیاز خود به صورتِ جمعی عمل کنند. 
زندگی دسته جمعی، آن هم با تعداد زیادی انسان، نیاز به اختراعات جدید و بسیار داشت. شکلی از حکومت باید برقرار می شد و برای کنترل مردمی که با هم بیگانه بودند، قانون لازم بود. می بایست تقسیم کار صورت گیرد. عده ای غذا تولید کنند، عده ای سوخت جمع کنند، عده ای مواد لازم برای تهیه ی پوشاک یا ابزار ِ کار یا اسلحه را بسازند و عده ای به حمل و نقل اشیاء بپردازند. به بازار احتیاج داشتند تا بتوانند با هم داد و ستد کنند، برای مبادله نیز به نوعی پول نیازمند بودند. 
همه ی این ابداعات، حتی زمانی که احتیاج چندانی به آن ها احساس نمی شد، به دست اقوامی که در گروه های کوچک تر زندگی می کردند صورت گرفته بود...
...اما زمانی که به جای زندگی در قبایل و دهکده های کوچک، مردم اندک اندک در شهرهای بزرگ ساکن شدند، می بایست همه ی این اختراعات ِ جداگانه را یک جا جمع کنند. در این جواع بزرگ، خط اختراع می شود که مرحله ی بزرگ دیگری در تاریخ بشریت است. " 

  • چ.الف
" انسان های اولیه را باید بدون پوشاک و عریان مجسم کنیم. آن ها برای محافظت سر و بدن خود، تنها به موی بیشتر ِ سر و بدن خود متکی بودند. پوشاک اولیه ی انسان را شاید نتوان پوشاک نامید، پوشاک آن ها بیشتر به صورت جواهرات و زینت آلات بوده است، مثلاً پر پرندگان را در موهای خود فرو می کرده اند، یا به گردن خود صدف می آویخته اند، یا بازوبندهایی از علف به بازوی خود می بسته اند که با انها استخوان و پر را محکم سر جای خود نگه می داشته اند...
کسی نمی داند اولین لباس های انسان از چه چیز ساخته می شده است، زیرا لباس، برخلاف زینت های صدفی و استخوانی، می پوسد و اثری از خود باقی نمی گذارد. از شواهدی که ازداقوام موجود در دست داریم، می دانیم از پوست درخت، لباس تهیه می کنند. به این ترتیب که پوست درخت را چنان می کوبند تا نرم و قابل انعطاف شود. یا برای استحکام بیشتر، لایه های پوست درخت را روی هم می چسبانند. همچنین می دانیم برگ درخت را پاره می کنند و به صورت نوارهای باریک در می آورند، یا این که می دانیم چگونه پوست جانوران را به صورت لباس در می آورند. بعد به نخستین روش های بافندگی بر می خوریم - تورهایی که درون آنها پَر تعبیه کرده اند یا بوریاهایی که از نوارهای باریک برگ ساخته اند. و زمانی که انسان آموخت با تابیدن الیاف، نخ بسازد، امکان بافتن پارچه ی واقعی نیز به وجود آمد." 


  • چ.الف
" دو گونه کشف، انسان را از وحشت مداوم گرسنگی فردا نجات بخشید: کشف راه های نگاهداری غذا و کشف کشاورزی. اما قومی که قبل از یاد گرفتن روش دانه کاری و باغچه سازی، روش نگهداری میوه ها و خشکبار و مغز درون تنه ی درخت خرما را کشف کرده باشد، حتی اگر همسایگان شان نیز به این روش ها دست یافته باشند، امکان دارد از عهده ی کشف بعدی بر نیایند.
کشف دیگری در مورد غذا، زمانی صورت گرفت که انسان، جانوران را به منظور خوردن گوشت آن ها اهلی کرد و بعد امکان آن را یافت که غذای آینده ی خود را به صورت گله های گوسفند، یا گاو و یا اسب و یا گوزن همراه خود به این سو و آن سو براند. زمانی که روش استفاده از پوست گاو یا پشم گوسفند را آموخت، صاحب ذخیره ی متحرکی شد و هرجا جانوران غذا برای چرا می یافتند با آنها حرکت می کرد و در همان حال از گوشت یا شیر آنها تغذیه می کرد و از پوست و پشم آنها برای پوشش خود یا ساختن مسکن استفاده می کرد. "

  • چ.الف
" هر گروه و گاهی گروه هایی از مردم که در مناطق وسیع و یا چندین جزیره پراکنده بودند، دارای اعتقاداتی درباره ی جهان بودند که خود آن ها را راضی می کرد. اما هنوز روشی برای تحقیق و بررسی این عقیده ها به وجود نیامده بود... آدمیان، از طریق حیرت و خیالبافی های خود، به تفسیرهایی رسیده بودند که رضایت خاطر آنها را فراهم می کرد. پیدایش این باورها بسیار کند و طی نسل های متمادی صورت می گرفت، به طوری که کسی تصور نمی کرد این باورها ساخته ی خود انسان باشد. گاهی گروهی از مردم عقاید گروهی دیگر را به عاریه می گرفتند، زیرا تصور می کردند عقاید آنها به دلایلی از عقاید خودشان بهتر است، اما حتی در این موارد هم، ریشه ی این عقاید، پیش از آن در میان خودشان وجود داشته بوده است. "

  • چ.الف
" اقوام ابتدایی اعتقاد داشتند که در جهان کوچکی زندگی می کنند و در مورد چگونگی پیدایش آن تصورات خاصی داشتند. عده ای باور داشتند در آغاز زمین و آسمان کاملاً به هم نزدک بوده اند، اما کودکان بین زمین و آسمان متولد شده و با فشار، زمین و آسمان را از هم جدا کرده اند. عده ای دیگر باور داشتند زمین بر پشت یک لاک پشت سوار است یا این که مار بزرگی زمین را در جای خود ثابت نگه داشته است. عده ای گمان می کردند زمین به گونه ای استثنایی خلق شده و خورشید بعدها در آسمان قرار گرفته است و آدم ها و جانوران از جای دیگری روی زمین آورده شده اند. عده ای دیگر عقیده داشتند جهان همیشه وجود داشته است، اما برای توجیه زندگی و مرگ انسان تعبیرهای مختلفی داشتند، مثلاً می گفتند آدم ها به این علت می میرند که فراموش کرده اند مثل مار پوست بیندازند. گروهی در بیان چگونگی وجود پدیده ها، همه ی انسان ها- اعم از خود ِ گویندگان افسانه یا همسایگان شان و یا دشمنانشان - را به یک چشم نگاه می کردند. اما مردمی دیگر دارای افسانه هایی بودند که نشان می داد خودشان، که "مردم" نامیده می شوند، به روش ویژه ای خلق شده اند و با دیگران متفاوتند. زندگی در گروه های کوچکِ جدا از هم سبب شده بود هر قومی به نتایج خاص خود در مورد آغاز جهان برسد و کسی هم نبود که از این نظرات خرده گیری کند. علت این بود که مردم هنوز نیاموخته بودند برای درک چگونگی پیدایش انسان و جانوران در کره ی زمین، و چگونگی پیدایش خود ِ زمین، به جست و جوی دلیل و مدرک برآیند. البته ادیان بزرگ و کتاب های مقدس هنوز به وجود نیامده بودند تا از پیدایش جهان و جایگاه انسان در عالم سخن بگویند. مردم به جای بحث درباره ی درستی و نادرستی عقاید مختلف، به گوش سپردن به عقاید دیگران اکتفا می کردند و گاهی نیز آنها را مثل داستان بازگو می کردند، اما در عین حال همچنان معتقد بودند داستان خود آنها راست است، البته برای خودشان. "

  • چ.الف
" همه ی مردم می توانند به کمک ماه و خورشید به تصوری از زمان برسند، اما مردمی که در نقاط سردسیر زندگی می کنند، چون اختلاف میان زمستان و تابستان زیاد است، آسان تر از ساکنان مناطق استوایی، که شب و روز با هم برابر است، می توانند زمان را درک کنند. در مناطق استوایی مردم راهی نداشتند جز آن که زمان را از روی تغییر جهت بادها و یا فصل هایی که باران می بارد و یا زمان طغیان رودها، بشمارند. گردش ماه برای نشانه گذاری ماه ها کمک بزرگی است: این کار برای ساکنان کنار دریاها آسان تر است، زیرا می توانند جزر و مد دریا را مشاهده کنند و بفهمند تغییرات ماه چگونه باعث جر و مد دریا می شود. پاره ای از اقوام با دیدن حالات ماه و خورشید به مشاهده ی دقیق صورت های فلکی مثل دبّ اکبر یا ستارگان برج ثور پرداختند و در نتیجه توانستند با دقت بیشتری از گذشت زمان سخن گویند. "

  • چ.الف
" دنیای اقوام ابتدایی ممکن است بسیار کوچک باشد و به منطقه ی سی یا پنجاه کیلومتری ِ کوه و جنگل محل سکونتشان محدود شود. ممکن است همه ی جویبارها و تک تک تخته سنگ های درون این محدوده را بشناسند و ممکن است برای توجیه وجود هر تخته سنگ یا علت جاری شدن هر جویبار افسانه های بلندی پرداخته باشند. اما هنوز از نقشه کشی اطلاعی ندارند و چون هنوز دارای روشی برای ثبت و نگارش رویدادها نیستند، از گذشته تصورات بسیار ساده ای دارند. عده ای می کوشند با حفظ کردن اسم پدر یا اسم پدر ِ پدر یا اسم پدر ِ پدر ِ پدرشان، به تصور خود از گذشته شکل دهند... عده ای از مردم " زمستان شماری " یاد گرفته اند و روی تنه ی درخت یا چوبِ مخصوص علامت گذاری می کنند تا بعداً بتوانند آن علایم را دوباره بشمارند؛ البته پیش از آن که مردم بتوانند از چند زمستان قبل یا چند ماه قبل حرف بزنند، مسلماً شمردن بلد بوده اند، که این خود در سیر تمدن واقعه ی مهمی به شمار می رود. "

  • چ.الف