چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

خون و استخوان

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۲۵ ب.ظ
" همه ی اقوامی که می شناسیم، می دانند موجودات زنده آغاز و انجامی دارند و به نحوی متولد می شوند و بعد می میرند. نیز، آدم ها مسلماً از همان آغاز پی برده بوده اند که زخم خطرناک است و چنان چه خون مدتی طولانی و آزادانه از محل بریدگی خارج شود، زندگی نیز ظاهراً به عللی از بدن خارج می شود. از این رو انواع نظریات مختلف درباره ی خون شکل گرفت و قانون های مختلفی در مورد ریختن خون یک انسان دیگر، که البته منظور همان کشتن بود، وضع شد. گاهی فقط یکی از خویشان خاص، مثلاً برادر مادر، حق ریختن خون پسری را داشت. زیرا دانش آن ها درباره ی تولد کودکان بدان حد رسیده بود که بدانند مادر و کودک خون "مشترک" دارند و احتمالاً در ادامه ی این طرز تلقی به این نتیجه می رسیدند که خون هر کسی متعلق به خانواده ی مادری اوست...
... خون به منزله ی چیزی با ارزش، مترادف با زندگی، و به منزله ی چیزی که شخص با خویشاوندان خود "شریک" است، تلقی می شد. این طرز تفکر هنوز هم در زبان ما دیده می شود، مثل زمانی که در مقایسه با خویشاوندان سببی از "خویشاوندان خونی" سخن می گوییم. و استخوان نیز درست به همان صورت، مترادف با قدرت و گاهی شجاعت تلقی می شده است. مثلاً اگر می خواستند کسی را به عمل شجاعانه ای ترغیب کنند، مردی به مرد دیگر یا زنی به مردی می گفت: " اگر استخوان داری، این کار را می کنی." * و درباره ی یک آدم ضعیف می گوییم: "تیره ی پشت ندارد."**

* "در فارسی این مفهوم را با جگر یا دل بیان می کنیم، "اگر جگرش (دلش) را داری." در ضمن مقایسه کنید با "استخوان دار"؛ "آدم استخوان داری است".
** "البته این تعابیر، تعابیر زبان انگلیسی است. "