چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیروهای ماوراءالطبیعه» ثبت شده است

" انسان بدوی، ناتوان از تشخیص محدودیت ِ قدرتش در کنترل طبیعت، برای خود و دیگران قدرتی قایل است که امروز از نظر ما، فوق طبیعی است. علاوه بر این، می دانیم که غیر از و فراتر از این فوق طبیعت گرایی گمان می رفت که بعضی افراد برای مدت کوتاهی از روحی الهی الهام می گیرند و از این رو به طور موقت از دانش و قدرت الوهیتی که در آنها حلول کرده است برخوردار می شوند. از این گونه باورها فقط یک گام ساده به این اعتقاد  است که افرادی به طور دائم تحت سیطره ی یک خداواره قرار می گیرند یا به نحو نامعینِ دیگری قدرت فوق طبیعی ِ عظیمی می یابند که در مرتبه ی خدایان قرار می گیرند و با دعا و قربانی تجلیل می شوند. گاهی این خدایانِ انسان صورت کاربردهای صرفاً فوق طبیعی یا روحانی دارند. گاهی علاوه بر آن، قدرت سیاسی ِ عظیمی از خود نشان می دهند، در این مورداخیر درعین خدایی، فرمانروا نیز هستند و حکومت دینی برقرار است. 
به گفته ی دوس سانتوس، مورخ قدیم پرتغالی، قوم زیمبایا یا موزیمبا، قومی در جنوب شرقی آفریقا، "بت پرست نیستند و خدایی نمی شناسند و به جای خدا، پادشاه خود را می ستایند و خدایش می دانند و می گویند که در جهان از همه بهتر و بزرگتر است. خود شاه می گوید که تنها خدای روی زمین است و به همین دلیل اگر وقتی باران بیاید که دلخواه او نیست یا هوا زیاد گرم باشد، آسمان را به جرم سرپیچی از فرمان خود هدف ِ تیر قرار می دهد."
در بین "گالاها" وقتی زنی از خانه داری خسته می شود، شروع می کند به بریده بریده سخن گفتن و تحقیر شدید خود. این نشانه ی حلول ِ "کالو" روح مقدس در اوست. شوهرش بیدرنگ به خاک میافتد و او را ستایش می کند؛ عنوان ِ حقیر "همسر" را از او برمیگیرند و "سرور" خطابش می کنند؛ وظایف خانگی دیگر بر عهده ی او نیست و اراده ی وی قانون الهی محسوب می شود. 
شاه لوانگو (قومی در زئیر امروزی) در میان قوم خود "منزلت خدایی داشت و سامبی و پانگو نامیده می شود که به معنی خدا است. آن ها معتقدند که وقتی بخواهد می تواند باران نازل کند و سالی یک بار در ماه دسامبر که موسم نیاز به باران است، مردم به حضورش می آیند و استمداد باران می کنند." در این موقع شاه بر تخت می ایستد و تیری به هوا می اندازد که گمان می رود موجب باران خواهد شد. همین ها را برای شاه مومباسا ( در ساحل کنیا) نیز قایل اند.
اما شاید هیچ کشوری در جهان از نظر کثرتِ انسانْ خدا به پای هند نرسد؛ در هیچ جایی عنایت خداوندی این چنین با گشاده دستی بر همه ی طبقات جامعه از شاهان گرفته تا شیرفروشان ارزانی نشده است. به این ترتیب در بین توداها، روستاییانی در تپه های نیلگری ِ جنوب هند، لبنیات فروشی حَرمِ امن است و برای شیرفروش مقام خدایی قایل شده اند. همه حتی پدر شیرفروش در برابر او تعظیم می کنند و کسی جرئت ندارد چیزی را از او دریغ کند. هیچ انسانی جز شیرفروش ِ دیگر حق ندارد او را لمس کند و او برای همه که از او چاره می خواهند با صدای خدا غیب گویی می کند.
در چینچواد، شهرکی تقریباً ده مایل دورتر از پونا در غرب هند، خانواده ای زندگی می کند که به اعتقاد بخش بزرگی از ماهراتاهاگان پوتی، خدای فل سر، در هر نسل از آن خانواده در تن یک نفر حلول می کند.
یک فرقه ی هندو که نمایندگان زیادی در بمبئی و هند مرکزی دارد، معتقدند که بزرگان روحانی ِ آنان موسوم به مهاراجه ها، نمایندگان یا حتی تجسّم عینی کریشنا در روی زمین اند. 
مسیحیت نیز از آثار این توهمات ِ باطل یکسره عاری نگشته است. در واقع غالباً به گزافه ی عبثِ متظاهران به الوهیتی برابر با مسیح یا حتی فراتر از او آلوده شده است. "

  • چ.الف
" تصور انسان - خدا، یا انسانی برخوردار از نیروهای خدایی یا فوق طبیعی، اساساً به این دوره ی اولیه ی تاریخ دین تعلق دارد که خدا و انسان هنوز موجوداتی از یک سنخ پنداشته می شوند و ورطه ای گذرناپذیر که در تفکر آتی بین آن ها گشوده می شود، آن ها را از هم جدا نکرده است. از این رو، هرچند ممکن است تصور خدایی مجسم در وجود انسان برای ما شگفت انگیز به نظر آید، برای انسان اولیه که انسانِ خداگونه یا خدای انسان گونه را فقط مرتبه ای عالی تر از همان نیروهای فوق طبیعی می داند که با اعتقاد کامل برای خودش قایل است، چندان عجیب نبود. او تمایزی بسیار مشخص نیز بین خدا و جادوگر ِ نیرومند قایل نبود. خدایان اغلب فقط جادوگرهایی نامریی اند که پشت پرده ی طبیعت، همان سحر و افسون هایی را در کار می کنند که انسان جادوگر در قالبی مرئی و مجسم در میان همنوعانش انجام می دهد. و چون عموماً اعتقاد بر این بود که خدایانْ خود را به شکل انسان به بندگان شان ظاهر می کنند، برای جادوگر، با آن قدرت معجزه آسایی که برای خود قایل است، آسان است که چون خدایی مجسم شهرت یابد. بدین سان پزشک قبیله یا جادوگر که در آغاز کمی بیشتر از یک تردستِ ساده بود، به صورت خدا و فرمانروایی تمام عیار در تنِ واحد درمی آید. فقط در سخن گفتن از او به عنوان خدا باید از دخالت دادن آن پندارهای بسیار مجرد و پیچیده ای که از لحاظ ما با واژه ی خدا همراه است به مفهومی که بدوی از الوهیت دارد بر حذر بود. پندارهای ما در این معنای ژرف، حاصلِ تکامل فکری و اخلاقی ِ دور و درازی است و بدوی از این پندارها چندان دور و بیگانه است که حتی اگر آنها را برایش توضیح دهیم در نمی یابد.
وقتی بدوی واژه ی خدا را به کار می برد، موجود خاصی را در نظر دارد، شخصی که گمان می رود خدا در وجود او ظاهر شدهداست به هیچ روی همیشه شاه یا از تبار شاهی نیست، تجسم مورد نظر ممکن است حتی در نازل ترین اشخاص صورت گیرد. اما وقتی انسان متمدن واژه ی خدا را به کار می برد، موجودی بسیار متفاوت را در ذهن دارد. اگر ما آدم های متمدن اصرار داریم که نام "خدا" را به آن مفهوم خاص از ماهیت الهی محدود کنیم که خودمان ساخته ایم، در این صورت باید اقرار کنیم که بدوی اصلاً خدا ندارد. اما اگر قبول می کنیم که بسیاری از بدوی های پیشرفته تر لااقل تصوری ابتدایی از نوعی موجودات فوق طبیعی دارند که می توان خداشان نامید، هرچند نه کاملاً به آن معنایی که ما از این لفظ اراده می کنیم، در این صورت حقایق و نکات تاریخ را بهتر می توان دریافت. تصور ابتدایی به بیشترین احتمال حاکی از نطفه ای است که اقوام متمدنْ مفاهیم عالیِ خود را از الوهیت به تدریج از آن حاصل کرده اند و اگر بتوان کل مسیرِ این تکامل را وارسی کرد، شاید بتوان دید زنجیره ای که تصور ما را از الوهیت به تصور مرد بدوی از آن پیوند می دهد، زنجیره ای واحد و ناگسسته است. "

  • چ.الف
" آدم ابتدایی نمی تواند محدودیت هایی را که برای ما بدیهی است در مورد قدرت و سلطه اش بر طبیعت بپذیرد. بنابراین در جامعه ای که هرکس کمابیش از قدرت هایی فرضی برخوردار است که ما نیروهای فوق طبیعی می نامیم، بدیهی است که تمایز بین خدایان و انسان ها تا حدودی مخدوش یا به ندرت مشخص است. مفهومِ خدایان به مثابه موجوداتی فوق بشری و برخوردار از نیروهایی که از نظر کمّی و حتی کیفی دور از دسترس اند، در طول تاریخ به تدریج قوام یافته است. در نزد انسان های بدوی عوامل مافوق طبیعی چندان برتر از انسان نیستند، زیرا آنها را به زور و تهدید به انجام دادنِ خواسته های خودشان وامیداشتند. در این مرحله از تفکر، جهان یک دموکراسی ِ بزرگ به نظر می آید که همه ی موجودات اش اعم از طبیعی و فوق طبیعی در یک وضعیت برابر به سر می برند. اما انسان با داناتر شدن، عظمت طبیعت و ضعف و کوچکیِ خود را در مقابل آن روشن تر می بیند. ولی پی بردن به ضعف خود باعث نمی شود که در نتیجه معتقد به ناتوانی آن موجودات فوق طبیعی گردد که به خیال او سرتاسر جهان هستی را اشغال کرده بودند، برعکس، اعتقاد به قدرت آنها را قوت بیشتری می بخشد. 
بنابراین وقتی به تدریج تصورِ قدیمیِ برابری با خدایان رنگ می بازد، همان دم به این امید چنگ می زند که روال طبیعت را بدون واسطه و با امکانات خودش یعنی با جادو جهت بدهد و خدایان را بیش از هر زمانِ دیگری تنها منبع قدرت های فوق طبیعی می پندارد که زمانی خود را در آنها سهیم می دانست. بنابراین با پیشرفت دانش، دعا و قربانی مهم ترین جایگاه را در مراسم مذهبی اشغال می کند و جادو که زمانی با آنها برابر و همانقدر مشروع بود به تدریج پس می نشیند و به مرتبه ی هنر سیاه تنزل می کند. حالا جادو، چیزی بیهوده و در عین حال کفرآمیز، نوعی تجاوز به قلمرو خدایان محسوب می شود و به عنوان جادو همواره مورد مخالفت کاهنان است. بدین سان، وقتی در دوره ای بعد، تمایز بین دین و خرافات مشخص می شود، در می یابیم که قربانی ها و دعا ذخایر بخشِ پرهیزگارانه و روشنگرِ جامعه اند، حال آنکه جادو پناهگاه خرافات و جهالت است. "

  • چ.الف
" اگر چنان که جرئت می کنم فرض کنم عصر جادو در همه جا مقدم بر عصر دین بوده است، طبیعی است که باید دید چه عللی بشر را یا دست کم بخشی از آن را، به ترک جادو به عنوان یک اصل ِ ایمان و عمل و به جای آن، توسل به مذهب وادار کرد. 
با احتیاط لازم می گویم که تغییر از جادو به مذهب، احتمالاً با کشف عدم کفایت جادو حاصل شده است. شناخت نادرستیِ و بی ثمریِ جادو آدم های فکورتر را واداشت تا به جست و جوی نظریه ای درست تر درباره ی طبیعت و روشی سودمندتر برای توضیح دادنِ  منابع آن برآیند. هوشمندانِ زیرک تر در آن زمان می بایست دریافته باشند که مراسم جادویی و افسون ها در واقع در نتایجی که از آن ها انتظار می رفت اثری ندارند و اکثریتِ همنوعانِ ساده لوح شان باز معتقدند که دارد. این کشفِ بزرگِ بی اثر بودنِ جادو می بایست انقلابی اساسی، هرچند احتمالاً آرام، در ذهن کسانی که فراستِ صورت دادنش را داشتند پدید آورده باشد. کشف به این منجر شد که انسان برای نخستین بار دریافت که قادر نیست به میل ِ خود در بعضی نیروهای طبیعت که تاکنون فکر می کرد کاملاً تحت اختیار اوست تصرف کند. این اقرار به جهل و ضعف انسان بود. انسان دید که چیزهایی را علت گرفته است که علت نبوده اند و که همه ی کوشش هایش در به کار گرفتن این علت ها بیهوده بوده است. نه که آن آثاری که برای ایجاد کردن شان آن چنان سخت کوشیده بود دیگر خود را نشان ندهند، آن ها ظاهر می شدند اما نه به دست او. باران هنوز بر زمین ِ تشنه می بارید، خورشید هنوز سفر روزانه و ماه سفر شبانه اش را در آسمان انجام می داد؛ در واقع همه چیز بر قرارِ سابق بود، اما حال که با معیارهای پیشین نمی نگریست، همه به نظرش متفاوت بود؛ زیرا دیگر نمی توانست آن توهّمِ خوشایند را به خود راه دهد که اوست که زمین و آسمان را هدایت می کند و اگر دست ناتوانش را از سکّان پس بکشد، کار عظیم آن ها فرو می خوابد. 
اگر این جهان بزرگ بی کمک او یا امثال او به راه خود می رفت، مسلماً می بایست به این دلیل باشد که موجودات دیگری چون خودِ او اما بسیار قوی تر بودند که به چشم دیده نمی شدند و روند طبیعت را در دست داشتند و همه ی رخدادهای گوناگون طبیعت را که او تا کنون فکر می کرد از جادوی او ناشی می شوند صورت می دادند. حالا می فهمید که آنان بودند نه او که طوفان درست می کردند و رعد و برق می ساختند، زمینِ استوار را نگه می داشتند و آنها بودند که در انسان روح دمیدند و زندگی اش بخشیدند یا با قحط و طاعون و جنگ نابودش کردند. اکنون انسان خود را به این موجودات ِ متعال که دخالت شان در همه ی جلوه های عظیم و متنوع طبیعت پیدا بود، نشان می داد و وابستگی اش را به قدرت نامرئی آنان فروتنانه می پذیرفت. 
اما گذر از جادو به مذهب و شناخت ناتوانیِ انسان در تسلط بر روند طبیعت در مقیاس بزرگتر باید تدریجی بوده باشد. انسان نمی توانسته است همه ی آن سلطه ی خیالی اش را بر جهان به یکباره از دست بنهد. جایی که زمانی قمرو سلطنت می نمود، کم کم شاید به زندانی تبدیل می شد، پس هرچه عمیق تر به بی پناهی خود و قدرت موجودات ناپیدایی که به نظرش او را احاطه کرده بودند بی می بُرد. بدین سان مذهب که با تصدیق ِ اجمالی و محدودِ نیروهای فوق بشری آغاز شده بود، با افزایش دانش، عمیق تر می شود و به اعلامِ وابستگیِ تام و مطلق انسان به الوهیت می انجامد؛ آزادمنشی ِ قدیمِ او جا به خاضعانه ترین بندگی در برابر قدرت های مرموز ِ ناپیدا می دهد و عالی ترین فضیلتِ وی، تسلیم در برابر اراده ی آنهاست. 
ردِّ گذر از جادو به مذهب را احتمالاً بتوان در این اعتقاد بسیاری از مردم سراغ کرد که خودِ خدایان در جادو خبره اند، خود را با طلسم و افسون محافظت می کنند و اراده شان را با اوراد و سحر پیش می برند. بدین گونه گفته می شود که خدایان مصری همان قدر به کمک جادو نیاز داشتند که انسان ها، فراتر از همه ایزیس (الهه ی طبیعت و خواهر ازیریس) در جادو و افسون مهارت داشت و سحر و اورادش مشهور بود. در بابل، ائا ( خدای آبهای زیرزمینی و اقیانوس ها) به ابداع کننده ی جادو شهرت داشت و پسرش مردوخ یا مردوک (خدای باروری و آفرینش وخدای اصلی بابل)، این هنر را از پدر به ارث برد. در ادیان ودایی، خدایان اغلب با وسایل جادویی به اهداف خود می رسند. همچنین در اساطیر شمال اروپا می گویند اودین (خدای خدایان در اساطیر مردم اسکاندیناوی) برتری و غلبه اش بر طبیعت را به دانستن علائم جادو و اسامی جادویی ِ همه ی اشیا در زمین و آسمان مدیون بود. بنابر این اعتقاد به جادوگر بودن خدایان ممکن است حامی از گذر از جادو به مذهب باشد. "

  • چ.الف
" چرا کاهنِ دیانا در نِمی، فرمانروای بیشه زار، می بایست سلف خود را می کشت؟ چرا پیش از آن می بایست شاخه ی درخت خاصی را می چید که به اعتقاد مردمان باستان، "شاخه ی زرین"ِ ویرژیل* بود؟ نخستین نکته ای که بر آن درنگ می کنیم لقب کاهن است. او چرا فرمانروای بیشه زار نامیده می شد؟ چرا کهانت او چون سلطنت بود؟ 

یگانگی عنوانی شاهانه با وظیفه ی کهانت در ایتالیا و یونان باستان و سایر نقاط جهان رایج بود... وقتی می گوییم شاهان باستان عموماً کاهن نیز بوده اند، هنوز حق مطلب را در خصوص جنبه ی مذهبیِ مقام شان ادا نکرده ایم. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است، فقط حرف خالی نبود و از اعتقادی ژرف بر میخاست. شاهان از چندین لحاظ و نه فقط به عنوان کاهن یعنی واسطه ی بین انسان و خدا، بلکه خود به عنوان خدا حرمت داشتند و می توانستند موهبت هایی را به رعایا و بندگان شان ارزانی دارند که معمولاً دور از دسترس آدمیان فانی پنداشته می شود و اگر به دست آمدنی باشد، فقط با نیایش و پیشکش قربانی برای نیروهای فوق بشری ونامرئی به دست می آید. بدین سان اغلب از شاهان انتظار می رود که در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند، محصول برویانند و کارهایی مانند آن صورت دهند. این امر هر چند امروزه برای ما شگفت می نماید، جزوی از شیوه ی تفکر ابتدایی است. یک بدوی به ندرت می تواند تمایزی را که مردمان پیشرفته عموماً بین امور طبیعی و فوق طبیعی قائل می شوند درک کند؛ به نظر او جهان قلمروی عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند و همچون او دستخوش آثار ترحم وامیدها و ترس های خویشند. در چنین جهانی او برای قدرتش در اثر گذاشتن بر گردش طبیعت به نفع خود مرزی نمی شناسد. ادعیه و وعده و تهدید می تواند هوای خوب و محصول فراوان را از سوی خدایان برایش تضمین کند و اگر آن طور که گاهی معتقد می شود اتفاقاً خدایی در شخص او مجسّم شود، دیگر نیازی نیست به موجودات مافوق توسل جوید. او، یعنی انسان بدوی، همه ی نیروی لازم برای رفاه خود و رفاه مردم خود را دارا است؛ این راهی است که ایده ی انسان-خدا طی کرده است؛ اما راه دیگری هم هست که می توان آن را جادوی همدلانه خواند." 

* ویرژیل: شاعر کلاسیک روم و یکی از شخصیت های اصلی در داستان کمدی الهی ِ دانته. در کمدی الهی، ویرژیل نماد عقل سلیم و راهنمای دانته در دوزخ و برزخ است.

  • چ.الف
" با نگاهی به ادیان گوناگونی که میان اقوام جهان رایج اند، می بینیم بعضی عقاید، میان همه ی اقوام جهان دیده می شوند. می توان عقیده ای را انتخاب و ردّ آن را در زمان پیگیری کرد و نشان داد چگونه قومی آن عقیده را از قوم دیگری به عاریت گرفته است.

 - بعضی عقاید بنیادی اند و میان همه ی ادیان بزرگ جهان مشترک، مثل عقیده به دعا، عقیده به قربانی و عقیده به روزه. در همه ی این ادیان، نیایش باید در مکان ویژه ای انجام شود و در همه ی این ادیان، افراد خاصی به نام کشیش، یا واعظ و یا درمانگر وجود دارند. این افراد به شیوه های مختلفی به این مقام رسیده اند، مثلاً از طریق آموزش یا از طریق تجربه هایی نظیر خلسه یا خواب نما شدن و یا به دلیل آن که خودشان از یک بیماریِ سخت، جان به در برده اند.

یکی از رفتارهای مذهبی که از گذشته های دور به جا مانده و به روزگار ما رسیده است، استفاده از آب متبرک برای مقاصد ویژه ای است، مثلاً برای تطهیر اشیا، برای دور کردن شر، یا برای تبرک یا تطهیر شخصی که می خواهد دعا کند یا دعایش را تمام کرده است. دانشوران معتقدند بسیاری از اقوام مختلف جهان، خود دارای این طرز تفکر بوده اند.
 
- رابطه ی میان والدین و فرزندان از عقایدی است که در تار و پود بسیاری از ادیان تنیده شده است و همیشه پا بر جاست، به طوری که هر پیامبری که ظهور کرده و کوشیده است به دین کهنه ای جان تازه ای ببخشد، این رابطه را به شیوه ی تازه ای تبیین کرده است.

- در بسیاری از دعاها، خداوند با نام "پدر" مورد خطاب قرار می گیرد. اما برعکس در بالی که زندگی به صورت دایره ای مجسم می شود، مردم هنگام دعا از ارواح نیاکان و حتی خدایان به منزله ی فرزندان زندگان یاد می کنند.
 
- عقیده ی قربانی یعنی فداکردن چیزی به منظور نزدیک شدن به جهان ماوراءالطبیعه نیز عقیده ای بسیار قدیمی است. قربانی ممکن است چیزی کاملاً مادی مثل یک مرغ یا یک گاومیش باشد و در بعضی نقاط جهان ممکن است حتی یک انسان باشد. یا شخصی ممکن است همه ی زندگی خود را فدا کند، از خانواده و همه ی آسایش های زندگی معمولی دست بکشد و تمام وجود خود را وقف خدمت به خدای خویش کند. یا این که قربانی ممکن است چیز پیش پا افتاده ای باشد، مثلاً مدت کوتاهی روزه بگیرند، یا چند سکه در بشقاب جمع آوری اعانه بیندازند. اما در همه ی این صورت های مختلف، همان ذهنیت مشترک به چشم می خورد. " 

  • چ.الف
" زمان آغاز و انگیزه ی برگزاری و ماندگاری ِ بسیاری از جشن ها و آیین های کهن روشن نیست... با گذشت سده ها و هزاره ها و نیز دگرگونی ها و تحولی که در شیوه ی برگزاری به وجود آمده است و می آید، هاله ای از باور و حرمت عامیانه - رسمی و غیر رسمی - جشن ها را در بر گرفته و به آن ها رنگ و سیمای اسطوره ای، که از نیاکان به ارث رسیده، بخشیده است؛ و اسطوره های های پیدایش در همه ی جامعه ها، زمینه ی اعتقادی و دینی دارد. 
در گروه ها و جامعه های ایتدایی، جشن ها خود نوعی آداب و مناسک دینی است و برای خوشنودی نیروهای ماوراءالطبیعه و در پیرامون توتم قبیله برگزار می شود."


  • چ.الف