چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

چوغ الف

پاره هایی از لا به لای کتاب ها، در زمینه ی مردم شناسی

نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هنر» ثبت شده است

" فرهنگ به عنوان دستاورد معرفتی و فنی انسان و همه ی جوامع انسانی، "عام" است؛ یعنی در همه ی جوامع انسانی (کوچک یا بزرگ، ساده یا پیچیده)، این میراث مشترک و عمومی دیده میشود. هر گروه اجتماعی دارای ضوابط خویشاوندی، شیوه ی اقتصادی، مقررات، مناسک اعتقادی، زبان، ادبیات و هنر مخصوص به خود می باشد و هیچکدام از زمینه ها و پدیده های فرهنگی نیست که در دو جامعه یا دو قوم یا دو گروه اجتماعی کاملا شبیه به یکدیگر باشد. به عبارت دیگر، فرهنگ هر جامعه، "خاص" ِ همان جامعه است.*

* برای روشن شدن مطلب، می توانید یکی از جنبه های فرهنگی شهر یا قوم خود را با منطقه ی همجوار مقایسه کنید. مثلا "غذا و آداب غذاخوردن" به عنوان "عام بودن فرهنگ" در هر دو منطقه وجود دارد، ولی طرز تهیه، انواع، نحوه ی تغذیه، آداب مختلف و...، مطمئناً در شهر و منطقه ی شما "خاص" همان منطقه است."

مطالب مرتبط: ویژگی های فرهنگ

زمینه فرهنگ شناسی
  • چ.الف
" فرهنگ از نظر عامه ی مردم به معنی موفقیت هنری و فکری متعالی است و توسعه ی علم و هنر و ادبیات و فلسفه بیانگر نبوغ یک ملت است. ولی از نظر جامعه شناسان و مردم شناسان، فرهنگ علاوه بر همه اینها شامل تمامی چیزهایی است که فرد از راه تجربه و سنت آموخته است، به انضمام تمام اشیاء مادی که توسط گروه تولید می شود و آنچه را که می توان در آثار هنری یا مطالعات علمی متجلّی دید. به علاوه، در آنچه می خوریم و می آشامیم و می پوشیم، در انواع خانه هایی که بنا می کنیم، در روابطمان با اعضای خانواده خود و با سایر افراد جامعه، در نظام ارزشیابی جامعه، در آنچه می آموزیم، در تصورمان از خوب و بد، در آرزوهایمان، در نظرمان نسبت به سایر جوامع و در بسیاری چیزهای دیگر، تجلیّات فرهنگ مشهود است. "

  • چ.الف

" در جامعه ی بدوی، وقتی مصلحت قبیله در گرو آیین های جادویی دانسته می شود، جادوگر به منزلتی بزرگ و پر نفوذ ارتقا می یابد و ممکن است حتی مرتبه و اقتدار فرمانده یا شاه را کسب کند. بنابراین حرفه ی جادوگری بعضی از تواناترین و جاه طلب ترین افراد قبیله را به خود جلب می کند. ذهن های تیزتر می دانند که چه قدر آسان می توان برادر ضعیف تر را فریفت و خرافه پرستی او را به سود خود به کار برد. منظور این نیست که جادوگر همیشه شیّاد یا دروغزن است؛ او غالباً صمیمانه اعتقاد دارد که واقعاً از قدرت شگفتی که مردمِ زودباور به او نسبت می دهند، برخوردار است. اما هرچه با ذکاوت باشد، بیشتر احتمال دارد دست به مغلطه هایی بزند که بر اذهان ساده لوح روا داشته می شود. در این مرحله از تکامل اجتماعی، قدرت های بزرگ به دست باهوش ترین افراد و بی اخلاق ترین شخصیت ها می افتد.
بنابراین تا آنجا که حرفه ی عامِّ جادوگری بر تشکیلات جامعه ی بدوی اثر می گذاشت، بر آن بود که کنترل امور را به تواناترین کس بسپارد: موازنه ی قدرت را از چند تن به یک تن انتقال داد، سلطنت را جایگزین دموکراسی یا بهتر بگوییم، اولیگارشی ِ ریش سفیدان* کرد. زیرا به طور کلی بر جامعه ی بدوی نه همه ی مردان بالغ، بلکه انجمن شیوخ فرمان می رانْد. دگرگونی، به هر دلیلی که رخ داد و ماهیت حاکمانِ قدیم هر چه که بود، روی هم رفته بسیار سودمند بود. زیرا ظهور سلطنت ظاهراً وضعیتی اساسی در رهیدن بشر از بدویت بوده است. 
تا جایی که حرفه ی عمومی ِ جادو، یکی از راه هایی بوده است که تواناترین کسان را به برترین قدرت می رسانْد، به رهایی بشریت از اسارت ِ سنّت و ارتقا دادنش به حیاتی بزرگ تر و آزادتر همراه با نگرشی وسیع تر به جهان، کمک کرده است. این خدمت ِ کوچکی به بشریت نیست و وقتی به یاد می آوریم که جادو در مسیری دیگر، راه را برای علم هموار کرده است، مجبوریم بپذیریم که اگر هنرِ سیاه، تبهکاری ِ زیادی صورت داده، منشأ خیر ِ بسیاری نیز بوده است؛ که اگر فرزند ِ خطاست، با این حال، مادرِ آزادی و حقیقت نیز به شمار می رود. "


* ویکی پدیا: اولیگارشی یا اشراف سالاری یا حکومت ِ گروهِ اندک. واژه ی اولیگارشی از لغت یونانی اولیگاریکا مشتق است که از زمان باستان به معنای حکومت عده ای اندک بوده است. مفهوم رایج اولیگارشی عبارت است از سیادت اقتصادی و سیاسی گروه معدودی از ثروتمندان، استعمارگران و صاحبان نفوذ؛ بنابراین یکی از اشکال حکومتی در نظام های استثماریست. چنین شکل حکومتی در دوران های مختلف  اقتصادی و اجتماعی ( برده داری، فئودالیته، سرمایه داری) وجود داشته و آن هنگامی بوده که مشتی افراد معدود ولی زورمند و مقتدر تمام اهرم ها را به دست گرفته و بر توده ی عظیم مردم حکومت می کردند. 


شاخه ی زرین

  • چ.الف
" باید در نظر داشت که نظام جادوی همدلانه صرفاً از دستورات مثبت ساخته شده است؛ این جادو بسی دستورات منفی، یعنی ممنوعیت ها در بر دارد. صرفاً نمی گوید که چه باید کرد، بلکه کارهایی را هم که نباید کرد تعیین می کند. دستورات مثبت، افسون است و دستورات منفی، تابو. در واقع کلِّ آموزه ی تابو یا به هر حال بخش بزرگ آن، ظاهراً فقط کاربستِ ویژه ی جادوی همدلانه با دو قانون بزرگش، شباهت و تماس است. اگرچه مسلّماً وحشیان این قانون ها را به صورت کلمات درنیاورده و حتی مختصر نکرده اند، با این حال، به طور ضمنی معتقدند که اینها روند طبیعت را کاملاً مستقل از اراده ی انسان تعیین و تنظیم می کنند. وحشی فکر می کند که اگر به شیوه ی خاصی رفتار کند، به ناگزیر نتایج معینی بر اساس یکی از این قوانین به بار خواهد آمد و اگر نتایجِ یک عملِ خاص، به نظر او احتمالاً نامطلوب و زیانبار می رسد، بالطبع مراقب است که چنین رفتار نکند وگرنه گرفتار عواقب آن خواهد شد. به عبارت دیگر، او از انجام دادنِ کاری که به خاطر تصور ِ غلط از علت و معلول، به اشتباه فکر می کند که برایش زیان آور است، پرهیز می کند. به عبارت کوتاه، تابعِ تابو می شود. این تابو، تا اینجا کاربستِ منفیِ جادوی عملی است. جادوی مثبت یا افسون می گوید: " چنین کن تا چنان شود!" جادوی منفی یا تابو می گوید: "چنین نکن وگرنه چنان می شود!" غرض جادوی مثبت یا افسون، ایجاد نتیجه ای مطلوب است؛ غرضِ جادوی منفی یا تابو، اجتناب از نتیجه ی نامطلوب است. اما عقیده بر این است که هر دو نتیجه، مطلوب و نامطلوب، بنا بر قوانین مشابهت و تماس رخ می دهند. و همچنان که نتیجه ی مطلوب در واقع با انجام مراسمی جادویی حاصل نمی شود، نتیجه ی بد نیز واقعاً از زیر پا گذاشتن ِ تابو پدید نمی آید. اگر شرِّ فرضی لزماً با نقض یک تابو رخ می داد، تابو دیگر تابو نمی بود و دستوری اخلاقی یا عقل سلیم محسوب می شد. تابو نمی گوید "دست به آتش مزن!" این قانون ِ عقل سلیم است؛ زیرا کارِ نهی شده به شرّی واقعی و نه خیالی می انجامد. در یک کلام، آن دستورات منفی که تابو می نامیم، همانقدر واهی و عبث اند که دستورات مثبتی که افسون نام دارند؛ هر دو صرفاً دو جانب یا دو قطبِ متضادِ مغلطه ای شوم، دریافتی غلط از تداعی معانی اند. در این مغلطه، افسون، قطب مثبت و تابو، قطب منفی است. اگر عنوانِ جادو را به کلِّ این سیستمِ غلط، اعم از نظری و عملی اطلاق کرده ایم، پس تابو را می توان جانبِ منفیِ جادوی عملی نامید. "*

* جادو > جادوی نظری (جادو به مثابه شبه علم) و جادوی عملی (جادو به مثابه شبه هنر).
جادوی عملی > جادوی منفی یا تابو و جادوی مثبت یا افسون.
  • چ.الف
" اگر اصول تفکری را که مبنای جادو است بکاویم، احتمالاً خواهیم دید که به دو بخش تجزیه می شود: نخست این که هر چیزی همانندِ خود را می سازد یا هر معلولی شبیه علتِ خود است، و دوم این که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، پس از قطع آن تماس جسمی، از دور بر هم اثر می کنند. اصل اول را می توان قانون شباهت و دومی را قانون تماس یا سرایت نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه می گیرد که می تواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند. از دومی نتیجه می گیرد که با یک شیء مادی هر کاری که بکند، اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است خواهد نهاد. افسون های مبتنی بر قانون شباهت را می توان جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی نامید. افسون های مبتنی بر قانون تماس یا سرایت را نیز جادوی واگیردار می نامیم.
در یک کلام جادو نظامِ جعلی ِ قانون طبیعی و هم چنین راهنماییِ فریبنده ی تماس است. علمِ کاذب و نیز هنری بی ثمر است. از جنبه ی نظام قانون طبیعی، یعنی به عنوان بیان قوانینی که سلسله ی حوادث را در جهان منظم می کنند، می توان آن را جادوی نظری یا جادو به مثابه شبه علم نامید. از جنبه ی مجموعه قواعدی که آدمیان در رسیدن به خواسته هایشان رعایت می کنند، می توان آن را جادوی عملی یا جادو به مثابه شبه هند نامید. در عین حال باید به خاطر داشت که جادوگر بدوی جادو را فقط در جنبه ی عملی اش بلد است. هرکز فرآیندهای ذهنی ای را که عملش بر آن مبتنی است، تحلیل نمی کند، هرگز در اصول مجردی که به عمل او مربوط اند، نمی اندیشد.
اگر تحلیل من از منطق جادوگر صحیح باشد، می بینیم که دو اصل بزرگِ آن صرفاً دو استفاده ی مختلفِ غلط از تداعی معانی است.* جادوی هومیوپاتیک از لحاظ شباهت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی واگیردار نیز از لحاظ سرایت مبتنی بر تداعی معانی است. جادوی هومیوپاتیک این تصور غلط را دارد که چیزهای همانند، یکی اند. جادوی واگیردار نیز این تصور غلط را دارد که چیزهایی که زمانی با هم تماس داشتند، همواره با هم در تماس اند. اما در عمل، این دو شاخه غالباً در هم می آمیزند، یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، در عین حال که جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی را می توان به تنهایی به کار برد، جادوی واگیردار عموماً از اصل هومیوپاتیک یا تقلیدی استفاده می کند. 
هر دو شاخه ی جادو، هومیوپاتیک و واگیردار، تحت عنوان جادوی همدلانه (سمپاتیک) آسانتر درک می شود، زیرا هر دو برآنند که چیزها از طریق همدلیِ مرموزی از راه دور بر هم اثر می کنند و انگیزه از یکی به دیگری انتقال می یابد و وسیله اش به تعبیر ما نوعی اثیرِ **نامرئی است و با آنچه علمِ نوین برای مقصودی مشابه، یعنی تعیین نحوه ی تأثیر فیزیکی اشیاء بر همدیگر از فاصله ای ظاهراً خالی، مسلّم فرض کرده است، بی شباهت نیست. "

* این اصطلاح را نخستین بار "جان لاک" در رساله ی "در باب فهم بشر" به کار برد. اما "دیوید هیوم" بود که در اثر خود، رساله ی "در ماهیت بشر"، آن را برای اولین بار به طور سیستماتیک در معرفت شناسیِ اعتقاد، از جمله اعتقاد مذهبی، به کار گرفت.در نظر هیوم، پیوند ضروری بین رویدادها وجود نداشت. اعتقاد به علت و معلول می بایست با همزمانیِ مکرّرِ رویدادها توضیح داده می شد که از آن پس در ذهن به واسطه ی مجاورت(یعنی هم زمانی در مکان یا زمان) یا مشابهت با هم پیوند می یافتند. هم زمانی هرچه مکرّرتر می شد، این اعتقاد هم ریشه دارتر می گشت. 

** اثیر: ۱. در اعتقاد قدما، کره ی آتش که بالای کره ی هواست. ۲. (فیزیک) نوعی ماده ی فرضی که به اعتقاد قدما عالم را پُر کرده است. 

  • چ.الف
" کلّ تمدن انسان را که نگاه می کنیم، می توانیم سه روند را ببینیم که پیوسته در حال فعالیت و تأثیرگذاری در عرصه ی تمدن اند. نخستین روند عبارت است از شریک شدن تدریجی اقوام در همه ی دستاوردهای انسانی، تا به جایی برسیم که این دستاوردها، مثل ایده ی خانواده که میان همه ی اقوام مشترک است، به همه ی بشریت تعلق گیرد. دومین روند عبارت است از پیشرفت هایی که یکایک تمدن ها هر کدام به نوبه ی خود در زمینه ی توانایی انسان در استفاده از انرژی و مهار جهان پیرامون خود کرده اند تا به تدریج نیروی ماشین جایگزین نیروی جانوران اهلی و دست های خالی انسان شود. سومین روند عبارت از توالی شکل های مختلف دینی و هنرس و فلسفی است، که هر کدام به نوبه ی خود به غنای فرهنگی جهان کمک کرده، سپس جای خود را به شکل تازه ای می دهند که با شکل پیشین متفاوت است و قابل مقایسه با آن نیست. "

  • چ.الف
" هر شاخه ای از هنر را که در نظر بگیریم، خواه موسیقی یا کنده کاری یا نمایش یا رقص یا نقاشی در سیر تمدن ها افت و خیزهایی داشته است. در تاریخ طولانی هر تمدن، می توان مکان یا زمانی را یافت که در آن هنر خاصی توسعه یافته است و در همان حال همه یا برخی از هنرهای دیگر به فراموشی سپرده شده اند. در بسیاری از موارد به دوره های خاصی از تمدن بر می خوریم که عصر طلایی نام دارند. در این دوره ها بسیاری از هنرها با هم پیشرفت کرده اند و موسیقی، شعر، نقاشی و نمایش در یک زمان واحد شکوفا شده اند. این دورهای تاریخی را هم در تاریخ اقوام ابتدایی می توان یافت و هم در تاریخ کشورهایی مثل یونان یا ایتالیا و یا انگلستان. "

  • چ.الف